شهرک دختران کارتونی (آنه، جودی، سیندرلا و دیگران-5)
قویتر از دمپایی مادران!
فاطمه سادات رضوی علوی
نویسنده و طنزپرداز
حنا قرار بود در یک کنفرانس علمی سخنرانی کند، اما هم خجالت میکشید هم چندشش میشد! مخصوصا که رشته او مطالعات جانوران موذی بود و هربار یکی از اساتیدش را میدید توی ذهنش دنبال شباهتش با یک جانور موذی میگشت و همین تمرکزش را به هم میزد. این عملکرد ذهنی حنا را وقتی فهمیدیم که یک بار سر نوشتن مقدمه پایاننامهاش از وراجیهای جودی عصبانی شده بود. در حرکتی اعتراضی ابتدا بلیط ساعت-های مختلف رفتن به مزرعه را خرید و وقتی اعصابش کمی آرام شد پس از لغو تمامی بلیطها به جودی گفت تو وقتی حرف میزنی شبیه موریانه سفید سرباز، مغز ما را میخوری. با همین ترفند، جودی تا 48 ساعت با کسی صحبت نکرد و حنا موفق شد پایاننامهاش را تمام کند. به گفته مورخان و انیمیشنسازان این بهترین رکورد جودی از ابتدای خلقت تاکنون بود. جودی آخرین بار سر کشیدن دندان عقلش موفق شده بود دو ساعت ساکت بماند که آن هم بعدش با دو ساعت کمتر خوابیدن جبرانش کرد. البته وقتی برای کشیدن دندان دومش به آنجا رفت و دکترش دستهایش را بست فهمیدیم که اشتباه میکردیم. چرا که جودی در تمام آن دو ساعت قبلی از طریق اجرای پانتومیم سعی کرده بود بسته بودن دهانش را جبران کند و تمرکز دکتر را به هم زده بود.
به زمان کنفرانس حنا نزدیک بودیم و هرکس وظایفی داشت. من مشغول بستن پکهای پذیرایی حنا بودم. جودی تمرکز کرده بود که شبیه موریانه سفید سرباز نباشد و اعصاب حنا را به هم نریزد. آنه هم تمام تمرکزش را گذاشته بود تا به حنا تکنیکهای افزایش اعتماد به نفس و فن بیان را بیاموزد. حنا مثل همیشه آرام و با جدیت به حرفهای آنه توجه میکرد و آنه سر ذوق آمده بود. حتی داشت به برگزاری سمینارهای فن بیان فکر میکرد. همه چیز داشت خوب پیش میرفت که آنه تصمیم گرفت نتیجه آموزشهایش را به صورت عملی نشان دهد. از حنا خواست تا برای ما بخشی از کنفرانسش را اجرا کند. آنه جلوی حنا نشسته بود و با ذوق به او نگاه میکرد. از چشمهایش معلوم بود که دارد خودش را با پیراهنی بلند و آستین پفی درحالیکه هدمیک وصل کرده روی استیج تصور میکند. حنا سرفه کوتاهی کرد و بعد شروع کرد به لب زدن. جودی از جا پرید و با هر لب زدن حنا یک حدسی میزد: موریانهست؟؟؟ خانه به دوش؟؟؟ گرگ؟؟؟ چندکلمهست؟
حنا چهرهاش برافروخته شده بود اما همچنان لب میزد. جودی هم مصمم بود تا حدس درست بزند. درجا یک لیوان چهارگل عناب برای حنا دم کردم تا گرفتگی صدایش برطرف شود. تا دمنوش را به حنا برسانم، دیدم آنه جیغ کوتاهی زد و غش کرد! حنا لیوان دمنوش را کنار گذاشت و زد زیر گریه و گوشیاش را برداشت. احتمالا داشت بلیط مزرعه را خریداری میکرد. جودی را صدا زدم و کمک خواستم. جودی از آب توی دم-نوش توی صورت آنه پاشید و آنه جیغ بلندتری کشید و سرجایش نشست.
- چته وحشی؟ صورتم سوخت! مگه نمیبینی داغه؟
جودی که دست خودش را هم سوزانده بود و توی هوا بالبال میزد گفت: بیا بهخاطر تو دستم رو سوزوندم. حالا باید برم پیوند پوست پیش هیوا جون!
- آخه تو به این یه ذره قرمزی میگی سوختگی؟ تو الان پماد سوختگی هم بزنی، پماد رو حروم کردی!
بین آنه و جودی رفتم و بلند گفتم: بسسسه! ما قراره به حنا کمک کنیم!
با شنیدن اسم حنا، آنه دوباره غش کرد. اینبار داوطلبانه باقی مانده محتویات لیوان دمنوش را توی صورت آنه خالی کردم تا الکی غش نکند. جودی سعی کرد فاصله اجتماعی و غیر اجتماعیاش را از من حفظ کند. آنه که انتظار این رفتار را از من نداشت بلند شد و با گوشه آستین صورتش را پاک کرد. حنا که اصلا باورش نمیشد از من همچین عملی سر بزند و خودش را قربانی بعدی تصور میکرد با صدای بلند و رسا کنفرانسش را اجرا کرد. فقط نمیدانم چرا وقتی درباره مگس تسه ارائه میداد با انگشت به من اشاره میکرد!
حنا کنفرانسش را به خوبی اجرا کرد و آنه صفحه آموزش فن بیانش را بالا آورد و حتی به من پیشنهاد کرد که پیج دفاع شخصی بزنم. چرا که از آن ماجرا تا مدتها هربار کسی برای انجام کاری بهانه میآورد یک لیوان دمنوش چهارگل عناب درست میکردم و توی خانه قدم میزدم. از هرگونه سلاح کشتار جمعی بهتر اثر میکرد.