تاریخ کرموی جهان (7)
کمونیسم بد است
فرزانه صنیعی
طنزپرداز
در قرن بیستم، آمریکا و شوروی از میان کشورهای جهان یارکشی میکردند. کشورهایی که نظام کمونیستی را میپذیرفتند توی تیم شوروی بودند، لذا آمریکا از این قضیه نگران بود و برای حفظ امنیت ملی خودش مجبور بود با آنها برخورد کند. میفهمید؟ مجبور بود.
یکی از این کشورها ویتنام بود که نیروهای نظامی آمریکا به آن حمله کردند. نه ببخشید، آدم اگر در راستای منافع ملیاش اقدام نظامی کند که اسمش حمله نیست. در واقع نیروهای نظامی آمریکا به یک سفر کاری طولانیمدت بدون هماهنگی با کشور مقصد رفتند. (کلا نظامیان آمریکایی زیاد سفر کاری میروند و آن قدر در کشور مقصد میمانند تا بیرونشان کنند). از آنجا که خطر کمونیسم خیلی جدی به شمار میرفت، لازم بود روی بنیانهای فکری ویتنامیها عمیقا کار شود. به همین دلیل آمریکاییها شروع به کار عمیق روی بنیانهای فکری ویتنامیها کردند که باعث مرگ دو میلیون غیرنظامی شد.
اوضاع کمونیسم در ویتنام خیلی حاد بود، جوری که آمریکاییها مجبور شدند چندصد کودک شیرخوار را هم به خاطر سرسپردگی به کمونیسم از بین ببرند. در میان مناطق مختلف ویتنام، اهالی روستای «میلای» از همه کمونیستتر بودند. در آن حد که بدون هیچ پنهانکاری علنا با داس سر زمینهای کشاورزیشان میرفتند و کیست که نداند داس در کنار چکش یکی از نمادهای کمونیسم است. این مردم موزمار که اینجور راحت کمونیسم میورزیدند، از کارهای خدا یک روز اتفاقی گیر افتادند: به این صورت که آمریکاییها در تعقیب مبارزان ویتکنگ، تصادفا سر از آنجا درآوردند و با یک عالمه زن و بچه و پیرمرد و پیرزن مواجه شدند که تابلو بود یا کمونیست هستند یا عنقریب خواهند شد. لذا در یک جلسه توجیهی چند دقیقهای آنها را متوجه کردند که کمونیستبازی آخر و عاقبت ندارد. البته تبیین مضرات کمونیسم برای زنها و دخترها قدری مراحل پیچیدهتری داشت و یک مقدار طول میکشید که چون خانواده اینجا نشسته است از توضیح آن معذوریم. ولی تصدیق میکنید که وقتی پای امنیت ملی آمریکا وسط باشد این کارها لازم است.
خلاصه ۵۰۰ نفر از اهالی آن روستا حسابی متنبه شدند و تا آخر عمرشان دیگر دور و بر کمونیسم نرفتند. البته آخر عمرشان همان چند دقیقه بعد بود که آمریکاییها تیربارانشان کردند. آمریکاییها چون ملت نابغهای هستند به درستی کشف کردهاند که خاطرجمعترین راه برای نهادینه کردن مسئلهای در ذهن اشخاص این است که بلافاصله بزنی خلاصشان کنی، چون مخ آدم زنده را هر کسی ممکن است بزند.
بعدها عکسهایی که از این واقعه منتشر شد، افکار عمومی دنیا را متاثر کرد. این افکار عمومی هم متاسفانه پدیده نامبارکی است که اخیرا مد شده و جا دارد نهادهای بینالمللی با آن مبارزه کنند. آمریکا هم برای ساکت کردن افکار فضول عمومی ناچار شد فرمانده نظامیان ماجرای میلای را به حبس ابد با اعمال شاقه محکوم کند. جناب فرمانده به زندان رفت و در این مدت هر از گاهی نامزدش را هم میدید. مشخص نیست در نظام حقوقی آمریکا کلا دیدن نامزد اعمال شاقه محسوب میشود یا نامزد این بنده خدا خیلی سلیطه بوده و دیدنش کار شاقی محسوب میشده، به هر حال فرمانده بعد از سه سال حبس ابد (!) آزاد شد و به آغوش خانواده بازگشت. حالا شاید تعجب کنید که این چه جور حبس ابدی بود، ولی آدم وقتی در مهد آزادی زندگی کند معلوم است که نمیتوانند زیاد در زندان نگهش دارند. حالا هر کاری هم که کرده باشد. سرنوشت او درس عبرتی برای سایر نظامیان آمریکایی شد که بدانند اگر ۵۰۰ نفر را یکجا بکشند، سه سال زندان در انتظارشان است و اگر نشان لیاقت میخواهند باید آمارشان را اقلا به هزار نفر برسانند.