مغز‌های بزرگ زنگ نزده

اولش غین دارد

فیروزه کوهیانی
نویسنده و طنزپرداز

وی در سال 1336 چشم به تهران گشود، اما کمی عجیب گشود. یعنی برعکس همه خیلی ساده و سر به زیر به دنیا آمد و زمانی که قابله با تعجب پرسید: یعنی هیچی همراه خودت نیاوردی؟ با انگشت اشاره گوشه‌ای از سقف را نشان داد و گفت: شما در مقابل دوربین مخفی هستین و با خنده میکروفونی را از جیبش درآورد و مشغول مصاحبه با قابله شد. ژن خبرنگاری را از پدرش به ارث برده بود، پدرش هم خبرنگار روزنامه اطلاعات و هم از پرسنل رده بالای شرکت نفت بود. به همین خاطر ساکن آبادان بودند.
صدای خوبی داشت و از همان کودکی عاشق گویندگی بود. او واقعا در این زمینه استعداد داشت، نه اینکه فقط صدای آلن‌دلون را خوب در بیاورد. زندگی مرفه و موقعیت پدرش باعث نشد که پا روی پا بیندازد و در خانه زیر پتو، شیرآناناس‌بستنی‌اش را بخورد تا یکی از سر کار پدرش بیاید و بگوید: بفرمایید اینم کار! غیرآویزان بود (به گفته نویسنده) و چسبندگی نداشت؛ نه به جیب و نه موقعیت پدرش. درد و بلای وی بخورد در سر شمایی که آقا، زاده نشدید اما به سبب شغل پدر، مفت و مجانی به منصب آقازادگی رسیدید. (نویسنده بعد از خوردن گل‌گاوزبان به این نتیجه رسید که بالاخره آن‌ها هم گناهی جز داشتن پدری پولدار و بی‌قانون ندارند، شاید هم پدرشان با کمربند سیاه و کبودشان کرده و به زور منصبی را در حلقوم‌شان جای داده است. فقط خدا می‌داند).
خلاصه هم درس می‌خواند و هم در بخش کودک و نوجوان صداوسیمای مرکز آبادان گویندگی می‌کرد. یک پایش در مدرسه بود پای دیگرش در رادیو.
گوینده برتر استان (به گفته مسابقات آموزشگاه‌های خوزستان) بعد از اتمام تحصیل، سرش را از ته تراشید و به جرگه آش‌خوران پیوست. وی در دوران سربازی با خوردن ساچمه‌پلو و دمپایی ابری کنار می‌آمد ولی با عقاید و تفکرات بالادستانش نه. او که چندین بار سر نشر عقایدش در پادگان توبیخ شده بود، سرانجام سرباز فراری شد و به صف‌های اعتراض مردم و دادن شعار پیوست.
بعد از ترک کشور توسط شاه خسته، وی به سِمَت مدیر خبرِ مرکز آبادان و نمایندگی صداوسیما در قرارگاه خاتم‌الانبیا، نوح و کربلا درآمد. اما تا جنگ شد میکروفونش را برداشت (همان که با قابله مصاحبه کرده بود) و به سمت جبهه رفت.
هیچ چیزش به مدیران نرفته بود؛ نه بلند نشدن از روی میز ریاست را یاد گرفته بود، نه سیستم قطع است برو فردا بیا. به خط دوم و سوم هم راضی نبود، فقط خط مقدم. اصلا تا گزارشش را زیر بارش توپ و خمپاره نمی‌گرفت آرام نمی‌شد. در واقع به عنوان نماینده صداوسیما، هماهنگ کننده اکیپ‌های خبری و پرچم‌دار جهاد رسانه در جنگ شد.
در هر شرایطی میکروفون به دست بود. گزارشاتش موجب بلوغ و رشدِ سبک و تفکری به نام خون‌نگارارن شد. علاوه بر اینکه نقش کلیدی و تعیین‌کننده‌ای در انعکاس اخبار جنگ داشت، منبع موثقی نیز بود. به طوری که فرماندهان هر وقت می‌خواستند از خبری مطمئن شوند، می‌گفتند ببینید وی چه گزارشی می‌دهد. مردم با شنیدن صدای «اینجا آبادان است و آبادان می‌ماند»ش، جانی دوباره پیدا می‌کردند. البته حرص درآر خوبی هم بود، چون به عربی هم این جمله را بیان می‌کرد.
پخش زنده جنگ از دیگر ابتکارات او بود. لایو اینستاگرام ادایش را هم نمی‌تواند درآورد. پخش زنده‌ای که از دربی هم بیشتر طرفدار داشت. وی که از گزارش‌هایش به عنوان الگوی خبری استفاده می‌کنند، مبدع شیوه‌ خبرنگاری در جنگ بود.
ول کنش اتصالی کرده بود، هر چقدر عراقی‌ها او را بیشتر مجروح می‌کردند، او بر‌می‌گشت و بیشتر گزارش تهیه می‌کرد. طوری شده بود که صدامیون خسته شده بودند و با دیدنش می‌گفتند: اَه، بازم وی. و از کنارش رد می‌شدند. اما بعد از مدتی که دیدند شاخِ پخش زنده شده و نبوغش دارد کار دست بعثی‌ها می‌دهد و تبلیغات منفی‌شان را نقش برآب می‌کند، دوباره روی مجروح کردنش زوم کردند.
سرانجام در سال 1365، عملیات کربلای 5 آخرین گزارشش را گرفت و به شدت مجروح شد. عده‌ای می‌گفتند بعثی‌ها با نفربر او را از مرز عراق رد کرده‌اند. عده‌ای دیگر می‌گفتند به خاطر شهرتش انگلیسی‌ها دنبالش بودند. در واقع آن زمان به جای فرار مغزها، دزدیدن مغزها را داشتیم. خلاصه که وی در نهایت مفقودالاثر شد.
او که به گفته دوستانش در مسئله تبلیغات جنگ و به تصویر کشیدن حماسه رزمنده‌ها لیدر و جلودار بود، کسی نیست جز اولین شهید خبرنگار جنگ یعنی غلامرضا رهبر.

 

جستجو
آرشیو تاریخی