مغزهای بزرگ زنگ نزده
اولش الف دارد
فیروزه کوهیانی
نویسنده و طنزپرداز
وی در سال 1323 در حال نواختن ساز چشم به بندرانزلی گشود. میدانم انتظار داشتید چشم به کیش و دبی بگشاید، آن هم وسط کنسرت اما او از همان نوزادی اهل این قرطی بازیها نبود و ساز را به خاطر انتقال مفاهیم مینواخت نه برای شمع تکان دادن و چرخش 360 درجهی کمر شما. شاید هم به این خاطر با ساز به دنیا آمد که در زمان پهلوی دوم بود و اعلیحضرت به هنر موسیقی و گفتگوی فرهنگی در مهمانیهای شبانه اهمیت بسیار میداد!
در سال 39 در رشتهی طبیعی قبول شد (انگار بقیه رشتهی مصنوعی قبول میشوند). در آن زمان یعنی دوران اعلیحضرت، هیچ جوانی عاطل و باطل نبود، جز وی. چموش (به گفتهی دوستداران پهلویِ سر به راه!) راهش را از بقیه جدا کرده و وارد دانشسرای شبانهروزی کشاورزی شد و وقتش را به بطالت گذراند و توانست بعد از دو سال به عنوان معلم به روستا برود و علاف بازی در بیاورد. خیلی راحت میتوانست شغل شریف دور دور در خیابان یا سرکوچه نشینی را انتخاب کند اما با سرتق بازی دیپلم گرفت و به تدریس در یکی از روستاهای گیلان مشغول شد.
وی در کنار تدریس، نواختن ساز و موسیقی را رها نکرد و با ساخت یک قطعه موسیقی محلی و تحویل آن به رادیو گیلان، کار حرفهایاش را در زمینهی آهنگسازی آغاز کرد. وی که ژن خوب نداشت تا از زیر میز به مسئولی وصل شود با بردن رنج به سمت گنج حرکت کرد.
در سن 22 سالگی بود که به خاطر ساخت ترانهها و تصنیفهای گیلکی مشهور شد اما باز هم دست از تلاش و یادگیری برنداشت و برای ادامهی فعالیتهای هنریاش به تهران آمد. در انستیتو مربیان هنری تهران پذیرفته شد. به منظور معرفی و اشاعهی موسیقی ایرانی در جهان به مسافرتهای خارجی زیادی رفت، میدانم انتظار داشتید به منظور چیزهای دیگری برود ولی او که شاهنشاه نبود، یک آهنگساز ساده بود که هرچه بالاتر میرفت انگار داشت پایینتر میرفت (در واقع گندش را در متواضع بودن در آورده بود). وی نه تنها خارج ندیده بلکه داخل ندیده هم بود به همین خاطر ایرانگردی را با هدف دریافت نواهای محلی، فولکلور و آیینی سرار کشور آغاز کرد. در همین حین فرهنگ و آداب و رسوم خاص و منحصر به فردشان را هم جمعآوری میکرد.
پس از کشتار 17 شهریور سال 57 بود که بیشرف، بخشید بیطرف بازی درنیاورد. باروبندیلش را جمع کرد و با گذشتن از منافعش طی نامهای از همکاری با مراکز هنری وابسته به پهلوی استعفا داد.
روزی به زیرزمین رفت تا برای خوردن آب گوشت، سیر ترشی بیاورد اما دیگر از آنجا بیرون نیامد و بلافاصله آهنگساز زیرزمینی شد. الحق که این انقلابیها همه را از راه به در میکردند. کمکم زیرزمینش را استودیو کرد و شرکت توزیع و پخش سرود مخفیانه راه انداخت. شبها با مشقت زیاد به زیر زمین میرفتند و سرود ضبط میکردند و در تاریکیها به دست مردم میرساندند.
بعد از پیروزی انقلاب، مرد هزارآهنگ (نه فقط بچه محلها بلکه همه او را اینگونه صدا میزدند) که دید الگو و نمونهی انقلابی ندارد تصمیم گرفت از ریتم شعارهای مردمی در کوچه و خیابان برای ساخت موسیقی استفاده کند. متاسفانه دوستان نابابی همچون حمید سبزهواری، محمد معلم، مشفق کاشانی و غیره او را از راه به درتر کردند و باعث ساخت آثاری ماندگار و بدون تاریخ انقضا چون «خوش آمدی امام ما»، «بانگ آزادی»، «آمریکا آمریکا ننگ به نیرنگ تو»، «همشاگردی سلام» و غیره شدند.
راز ماندگاری آثارش استفاده از مادهی نگهدارنده نبود بلکه اعتقادش به این موضوع که باید با هنر آهنگسازی و سرود، تاریخ و حوادث را انتقال داد، سبب ایجاد آثاری درخشان و متمایز برای نسلهای آینده شد. حالا شما هی بروید برای پری و زری آهنگ بسازید. خیلی طول نکشید که تنش به تن حزبیها مالید و سرود رسمی حزب جمهوری اسلامی را ساخت.
با شروع جنگ دوباره دست به نُت شد و با ساخت آهنگهایی چون این پیروزی خجسته باد، ظفر مبارک، جنگ جنگ تا پیروزی و.... پیام پیروزی و عزت تفکر اسلامی را برای جهانیان فرستاد، میتوانست پیام را برایشان ایمیل کند و بعدش تماس بگیرد که لطفا ایمیلتان را چک کنید اما ترجیح داد سرودهایی بسازد که جهانیان خودشان بروند دانلود کنند و بفهمند دنیا دست کیست و اینگونه با استعدادش حماسههای تاریخی را به دنیا نشان داد.
او که بیش از ده رمان کوتاه و بلند نوشته است و بیش از 1400 آهنگ در کارنامهی خود دارد بعد از بازنشستگی، ریاست مرکز موسیقی صداوسیما بعد از آن مدیریت تولید موسیقی مراکز استانهای سازمان صداوسیما را برعهده گرفت. وی سرانجام در برگریزان سال 99 به علت بیماری سرطان، دار فانی را ترک گفت.
مرد هزار آهنگ که نوازندگی و آهنگسازیاش شهرهی عالم است کسی نیست جز احمدعلی راغب.