نقیضه ضرب المثل (5)
زورش به خر نمیرسید پالانش را میکوبید
فروغ زال
طنزپرداز
در ایام قدیم روستایی بود که بانکهایش وامهای خرد و کلانی میدادند. برای گرفتن وامهای خرد نیاز به داشتن دو ضامن کارمند، یک چک سفید امضا، کپی سند یا اجارهخانه و قبض آب و برق، شش قطعه عکس، استشهاد محلی، تاییدیه سلامت زنده ماندن وامگیرنده تا سالهای بازپرداخت وام و آزمایش ناشتای وامگیرنده جهت تست شام شب قبل و تایید استحقاق وام گرفتن بود. اما برای گرفتن وامهای کلان ( کلان نه ها کلاااان) نوشتن عبارت «فلان مقدار وام بده» با رواننویس و پشت بند آن یک تلفن زدن از فردی خاص کافی بود.
یک روز پشنگخان که اسم و رسمی در روستا داشت با رواننویسش روی کاغذی نوشت «فلان قدر وام بده» و آن را داخل پالان خرش گذاشت و روانه بانکها کرد.
خر به در هر بانکی که میرسید، پشنگخان به رئیس آن بانک زنگ میزد و میگفت در خواست وام را از پالان خرم بردارید و مبلغ وام را داخلش بگذارید تا برایم بیاورد. آنها هم فقط یک اثر سُم از خر گرفتند و در پالان گذاشتند و خر هم برد.
چند ماهی که گذشت خبری از بازپرداخت وامهای پشنگخان نشد و بانکها رو به ورشکستگی و فنا رفتند.
همه کارمندان بانکها با نظم و ترتیب یک جا نشسته بودند و به وامگیرندگان زنگ میزدند تا قسطهای گذشته و آیندهشان را واریز کنند. هر روز پیامکهایی با روزشمار معکوس برای وامگیرندگان ارسال میشد که در آن هشدار میداد قسطهایشان را پرداخت کنند: «اگر تا دو روز دیگر قسطهایتان را پرداخت نکنید بوزینه میشوید»، «اگر میخواهید صاحبخانهتان نداند شبها شام چه میخورید قسط بدهید» و «ما شش عکس خصوصی از شما داریم. پس قسطهایتان را پرداخت کنید» و « با تو ام هووی...». اما برا پشنگخان هیچ پیامکی ارسال نمیشد، چون پشنگخان با شماره ثابت محل کارش زنگ زده بود و جز ردی از سم خرش چیز دیگری دستگیر بانک نبود. بازرسی بانکها مجبور شدند تیم تحقیقاتشان را بفرستند در روستا تا صاحب اثر سُم را پیدا کنند. بعد از روزها بالاخره به خر پشنگخان رسیدند. هر چه از خر پشنگخان میپرسیدند که چرا قسطهایت را پرداخت نمیکنی، فقط میگفت عرررر.
≈ مگر تو نبودی که وام گرفتی؟
∞ عررر
≈ چطور وقتی که وام گرفتی زبان داشتی ولی الان فقط عررر؟
∞ عرررر
≈ ای بابا...
∞ عررر
خر پشنگخان چموش بود و کسی زورش نمیرسید. نزدیکش هم که میشدی با پشتگرمی به پشنگخان جفتک و لگد پرت میکرد. کارمندان بانک که حسابی کنف شده بودند، پیگیری و تحقیقات فراوان کردند و یادشان آمد که برگه درخواست وام را از توی پالان خر برداشتهاند. پس چوب و چماق آوردند و پالان خر پشنگخان را تنبیه کردند و بعد با دستبند و پابند او را به عنوان ابربدهکار بانکی به زندان بردند.
از آن روز به بعد، درباره کسانی که از دست زورمندی ناراحت هستند، ولی ناراحتی خودشان را سر دیگران خالی میکنند، میگویند:«زورش به خر نمیرسد، پالانش را میکوبد.»