راه و رسم گلابیگری/ قسمت سوم
آویزانها به بهشت میروند
محمدرضا شهبازی
طنزپرداز
اگر نمیدانید اینجا چه خبر است باید بگویم من یک مشاور موفقیت هستم و اینجا دارم برایتان راههای رسیدن به موفقیت سیاسی را شرح میدهم. البته آموزش خالی نه، بلکه همراه آموزشها تمرین هم میدهم و حتی برخی از تجربههای عینی خود در مواجهه با مراجعانم را بازگو میکنم. در قسمت اول به نقش مهم و بی بدیل پدر و پدرزن در موفقیت سیاسی اشاره کردم و در قسمت دوم گفتم که چقدر مهم است شما یک نفر را در عالم سیاست پیدا کنید و به او آویزان شوید. و حالا بعد:
شما وجود ندارید
منیت را از خودتان دور کنید. خودتان را کنار بگذارید. خودتان را در معادلات نبینید. عرفا معتقداند این یکی از مهمترین مراحل در مسیر سیر و سلوک است که خب دمشان گرم، ولی من با این بخشش کاری ندارم! یعنی اگر شما هم با این بخشش کار داشتید رفته بودید مثل بچه آدم دنبال سیر و سلوک و آدم شدن و این حرفها و الان مشغول خواندن راههای موفقیت در حوزه سیاست نبودید. ولی آنجا نرفتید و اینجایید، پس بیایید با خودمان روراست باشیم!
الغرض اگرچه زدودن منیت از روح و جان آثار معنوی فراوانی دارد که در جای خود قابل تقدیر است اما ما اینجا حرفمان چیز دیگریست. شما اگر میخواهید رشد کنید باید خود را بگذارید کنار. شما چه غذایی دوست دارید؟ هرچه رئیس بگوید. چه لباسی میپوشید؟ هرچه حاجآقا دوست داشته باشد. چه فیلمی میبینید؟ هرچه دکتر میبیند!
گرفتید؟ اینور و آنور اظهار نظر و فضل نکنید مگر اینکه مزین به نقل قولی از رئیس باشد. کسی را به دیدن فیلمی یا خواندن کتابی تشویق نکنید، مگر آنکه قبلا او از آن تعریف کرده باشد.
تمرین:
روزی هفت بار این جمله را تکرار کنید:
«من هیچ ... نیستم»
جای خالی را با هر کلمهای که بیشتر تحقیرتان میکند و از درون فرومیریزدتان و نفستان را لگدمال میکند و عزتتان را به لجن میکشد پر کنید. روزی حداقل یک ربع ساعت جلوی آینه بایستید و به خودتان فحش بدهید. خرابکاریهایتان –از دوره کودکی با اینور- را به یاد بیاورید و خود را بخاطر آنها سرزنش کنید. یادتان هست آن روزی که در مدرسه شلوارتان را خیس کردید؟ نگاههای سرزنشگر معلم را یادتان هست؟ خندههای همکلاسیها را چطور؟ تا چند وقت بعد بهتان میگفتند شاشو؟! چند بار موقع خواب از فکر اینکه فردا هم قرار است به همان کلاس بروید و در همان جمع قرار بگیرید گریه کردید؟ آهان... همین است... شما هنوز هم همان بچه شاشوی بدبختی هستید که بوی گند میداد... آهان...
تجربه عینی
مراجعهکنندهای داشتم که هیچ نقطه تاریکی در زندگیاش نداشت. در یک خانواده نرمال با رفتارهای منطقی بزرگ شده بود. حتی یک مورد فحش در خانهشان از دهان هیچکس خارج نشده بود. یکبار کتک نخورده بود. در طول دوران تحصیل یکبار هم نمرهای که مستحق سرزنش باشد کسب نکرده بود. پدر و مادرش هیچوقت چیزی را بدون اینکه از نظر منطقی قانعش کنند، از او نخواسته بودند. پنج جلسه مشاوره دو ساعته، وقتمان صرف این شد که در زندگی او نقطه تاریک یا حتی خاکستری پیدا کنیم که بهانهای باشد برای خود تحقیری، اما پیدا نشد.
همان لحظه نوتیفکیشن توئیترم آمد. چیزی به ذهنم رسید. وارد توئیتر شدم و توئیتهای چند نفر از دوستانم را نشانش دادم. یک خانمی حسرت آزادی زنان در افغانستان را خورده بود. یکی دیگر خبر آزاد شدن رانندگی زنان در عربستان را ریتوئیت کرده بود و نوشته بود: «کاش بچه شتری بودم در بیابانهای عربستان، بجای دختری در شمال تهران». یکی دیگر عکسی از توالتی در آمستردام را انداخته بود و نوشته بود: «حتی حسرت نشستن روی همچنین کاسه توالت تمیزی را هم با خود به گور میبریم. هشتگ رژیم چنج»!
یکی دو ساعت اینها را نشانش دادم تا بفهمد خود تحقیری یعنی چی. یک حساب توئیتر برایش درست کردم و فرستادمش برود. هفته بعد که آمد، در توئیتر هفتاد کا فالوئر داشت و به یکی از شاخهای اپوزوسیون تبدیل شده بود.