دیدن یا ندیدن
محمدعلی النجانی
طنزپرداز
خبرنگار ما پس از شنیدن خبر «امتناع شهرداری لواسان از دادن اطلاعات خانههای لوکس به سازمان امور مالیاتی کشور» از قول رئیس آن سازمان، دهانش به قاعده یک وجب و سه انگشت باز و البته کج شد و گفت: «عه! مگه شهر هرته؟!». سپس به سرعت برق و باد با در آوردن صدای «میگمیگ» به سمت محل حادثه حرکت کرد.
خبرنگار ما همانطور که میرفت یکهو جوانکی جلویش سبز شد. جوانک در حالی که خلال دندانی را به شکلی که انگار باهاش پدرکُشتگی داشتهباشد، میجوید چیزهایی گفت که خبرنگار ما هیچی نفهمید و گفت: «یه دیقه اون خلال رو غلاف کن ببینم چی میگی؟» جوانک پس از انداختن خلال و حین خاراندن گوشش با ته کلید گفت: «اولنتش همینی که هه، یعنی هست. دویمنش گفتم این طرفمرفا چیکار داشتی؟ سیومنش ها؟! امریه؟!» خبرنگار ما در حالی که به صورت سیمولیشن خود را میلرزاند و حین کشیدن لپ جوانک در جهت پادساعتگرد گفت: «وای ترسیدم، لرزیدم. عمو! درسات رو خوندی؟ امتحانها از اونچه فکر میکنی نزدیکترهها! بدو برو اینجا وانیسا.» جوانک در حالی که لپش را در حالت ساعتگرد ماساژ میداد، گفت: «اولنتش که درس خواندن قبل از شب امتحان، افت داره. دویمنش هم که مالیاتش رو دادیم میخوایم وایسیم. سیومنش ها؟! امریه؟!» خبرنگار ما که هاجوواج ماندهبود، دستی به سرش کشید تا از نروییدن شاخ اطمینان حاصل کند. سپس نفسی به آسودگی کشید و گفت: «مگه تو هم مالیات میدی؟» جوانک پاسخ داد: «پَنَپَ. همه باید مالیات بدیم. الان من و داداشم و بابام و عموم ماهی یه بار مالیات میدیم؛ اما تو چی؟» خبرنگار ما که دید عنقریب است که شاخهایش بیرون بزنند، سریع گفت: «منم همینطور؛ اما پس این خانههای لوکسی که مالیات نمیدن چی؟» جوانک با شنیدن این صحبت گفت: «آخ... آخ... دیدی چی شد؟ باید سه بار از فصل سقوط آزاد_حرکت پرتابی فیزیک هالیدی رونویسی کنم.» و به تاخت رفت. در حین رفتن به آرامی گفت: «از من میشنوی تو هم بیا بنویس.»
خبرنگار ما که گیجوویج شده بود به مسیر خود ادامه داد تا با صدای «ایست» ایستاد. صدا گفت: «اسم شب؟» خبرنگار ما گفت: «الان که هنوز شب نشده!» صدا گفت: «خب، اسم هنوز شب نشده؟» خبرنگار ما گفت: «گفتن نگین» صدا حین بیرون آمدن از پشت درخت گفت: «امرتون؟» خبرنگار ما نفس حبس شدهاش را ول داد و بشکنزنان گفت: «ایول. مثل اینکه درست گفتم.» سپس از مرد پرسید: «آقا! قضیه این خونههای لوکس که مالیات نمیدن و شهرداری هم اطلاعاتشون رو نمیده چیه؟» مرد گفت: «ها؟ لوکس؟! مالیات؟! شهرداری؟!» و سرش را تکانتکان داد. خبرنگار ما در حالی که خانهها را میدید با انگشت نشانشان داد و گفت: «اونها رو میگما.» مرد باز سرش را تکان داد و گفت: «من که نمیبینم. حتماً چشمهات عیب کرده». سپس دستش را داخل جیبش کرد و گفت: «بیا این آبهویج رو بخور، تا خوب بشن.» خبرنگار ما در حال هورت کشیدن بود که مرد او را به سمتی برد و گفت: «دیدی اشتباه میدیدی؟ میشه ۱۰۰هزار تومان.» خبرنگار ما یهو آبهویج داخل گلویش پرید و گفت: «چی؟ باید پول بدم؟» که مرد گفت: «نه، میخوای ماچ بده!» و دستگاه کارتخوان را جلو آورد و گفت: «۱۰۹ بکش و برو.» خبرنگار ما اینبار تف یا همان آب دهانش به ته حلقش پرید و گفت: «عه! چرا بیشتر شد؟» مرد اعلام کرد: «مالیاتش رو نمیخوای بدی؟» خبرنگار ما که دیگر نای حرف زدن نداشت و داشت پهن زمین میشد، فقط او را نگاه میکرد که مرد گفت: «مشکل داری؟ ما اینجا داریم زحمت میکشیم!» خبرنگار ما پس از کشیدن کارت، دست از پا درازتر در حالی که خود را روی زمین سینهخیز میکشید، محل حادثه را ترک کرد.