شهرک دختران کارتونی(آنه، جودی، سیندرلا و دیگران...)
کات نکن!
فاطمه سادات رضوی علوی
طنزپرداز
آنه که از آرایشگاه برگشت نتوانستم جلوی خندهام را بگیرم! آنه با رنگ موی جدیدی که سالن جودی بیوتی برایش گذاشته بود شبیه کدوی سبز نارس شده بود. جودی از وقتی با بابالنگ دراز کات کرده بود دل به کار نمیداد. چندهفته پیش هم ابروهای خواهر سیندرلا را دو شب به بله برونش بهجای اینکه هاشور بزند، خط-خطی کرده بود. خداروشکر که آناستازیا بیماری قلبی نداشت و با یک بار عملیات احیا به زندگی برگشت. امروز هم تناردیه وقت آرایشگاه دارد. از صبح نذر کردهام جودی موهایش را با نمره چهار نزند تا آوارهی گرم-خانههای شهرداری نشویم!
موجودی ترسناک وحشتزده از اتاق بیرون میزند چندباری بلند بسم الله میگویم و وقتی هیچ تغییری نمی-کند و همچنان فرد مذکور ادامه میدهد به غر زدن یادم میآید آنه با چهرهی جدیدش است!
- چرا به وسایل اتاق من دست زدی؟!
داشتم اثاثیه رو حاضر میکردم که وقتی تناردیه از سالن جودی برگشت راحتتر بریزدش تو کوچه و کمتر زخمی بشه!
متعجب نگاه کرد. یادآوری کردم که باید یک نگاه دیگر توی آینه به خودش بیندازد. آنه بدون گفتن هیچ جملهای یکراست سمت زیرراه پله رفت و با چندکارتن موزی برگشت. چندتا کارتن خالی هم جلوی اتاق حنا گذاشت.
حنا با چهرهای شبیه بازماندگان مرحوم تازه تدفین شده جلوی درآمد. از چهرهاش مشخص بود که تمام شب را از فکر و خیال برگشتن به مزرعه نخوابیده. برای تمام آگهیهای جستوجوی کار نیازمندیهای روزنامه، رزومهاش را فرستاده بود اما کسی نپذیرفته بود.
حنا که کارتنها را دید شوکه شد، زد زیر گریه و گفت: خودم میرفتم، نیازی نبود بهم بگید!
حنا کارتنها را با پایش توی اتاق شوت کرد و در را به هم کوبید. معلوم شد فکر بازگشت به مزرعه خیلی به حنا فشار آورده بود چرا که خشنترین حرکت اعتراضی که تا قبل از این از حنا دیده بودیم باز گذاشتن در یخچال بود تا بوقش دربیاید و برود روی مخ ما.
آنه نگاهی به من انداخت: این چش بود!؟
- فکرکرد بهش میگیم ازینجا بره!
آنه نیشخندی زد: الان درستش میکنم. بعد چند پلاستیک بزرگ از آشپزخانه برداشت و در اتاق حنا را زد.
حنا بلافاصله در اتاق را باز کرد. آنه پلاستیکها را طرف حنا گرفت و گفت: اگه همهاش تو کارتن جا نشد، باقیش رو بریز تو اینها.
حنا نفس عمیقی کشید به طرف آشپزخانه رفت، در یخچال را باز گذاشت، صدای بوق یخچال که بلند شد به سمت اتاقش برگشت. پلاستیکها را از آنه گرفت و در را به هم کوبید. با این حساب هنوز هم خشنترین کار حنا برای خودش باز گذاشتن در یخچال بود.
بلافاصله صدای کوبیده شدن در ما را از فکر آژیر یخچال بیرون آورد. در را که باز میکنم خرده شکستههای اثاثمان را کف خیابان میبینم. موهای تناردیه شب عروسی دخترش شبیه سبزههای تنک دم عید بود که چندساعت مانده به سال تحویل حراج میشوند.
تناردیه هیچ نمیتوانست بگوید و فقط با خشم به من نگاه میکرد. کارتنهای حنا را نشانش دادم.
- تا قبل از غروب کلیدتون زیر گلدونه!
- تا قبل از شماره 3! 1...
- ببینین تناردیه خانم! شما الان عصبانی هستید..
- ...2و 75
- آنهههههههههه
ژان گفته بود در شرایط پیچیده فقط یک قربانی، حال قربانی دیگر را خوب میکند. آنه که آمد تناردیه برای یک لحظه همه خشمش را فراموش کرد و خندید.
- تو سیرک استخدام شدی؟
تناردیه کلا زبان تندی داشت ولی وقتی کسی صاحبخانه آدم باشد زبان تندش هم بسیار دلکش مینماید. هر سه خندیدیم.
- کار جودیه، منم مثل شما قربانی شدم.
- تو چندبار بشوری میره! ببین من چقد از تو بدبخت ترم، امشب عروسی دخترمه!
حتی تناردیه با آن عظمت هم در مسابقهی کی از همه بدبخت تره شرکت میکرد.
آنه یکهو قطرهای را از آشپزخانه برداشت و به تناردیه داد تا قبل از شروع عروسی ریشهی موهایش را تقویت کند. تناردیه که آرام شده بود تشکر کرد و رفت. آنه را از خوشحالی بغل کردم. چند دقیقهای نگذشته بود که در خانه اینبار محکم تر از قبل کوبیده شد. در را که باز کردم تناردیه با سری تاس شبیه قابلمهی شویدپلویی که صاحبخانه زورش گرفته باشد بیش از یک مشت شوید در یک دیگ برنج بریزد کارتی را توی دستم گذاشت.
آدرس یک گرمخانه بود.
- قبل غروب آفتاب بزنید به چاک!
بعد هم قوطی تقویت مویی که آنه داده بود را پرت کرد و رفت. طبق معمول فراموش کرده بودم به آنه بگویم که اسیدشوی توالت را توی قوطی تقویت مو ریختهام. دلم میخواست به ژان تماس میگرفتم و میپرسیدم حال کسی که دوبار قربانی شده چطور خوب میشود اما تا غروب فقط 2 ساعت مانده بود.