معطل نکن، جا نمان
امین میمندیان
طنزپرداز
موقع توقف اتوبوسها برای شام و نماز و دستشویی دوتا نکته از همه چیز مهمتر است. اول اینکه کارت را انجام بده و سر وقت سوار بشو و راننده را معطل نکن. دوم اینکه اگر هم معطل کردی جا نمان. یک نکته سوم حقوقی و ریزی هم وجود دارد که شاید هرکسی نداند آن هم اینکه هرچقدر هم دیر کنی راننده حق ندارد تو را جا بگذارد وگرنه همان ترمز دستی اتوبوس را خرت خرت کنان در آستینش میکنند.
یک سفر که از تهران حرکت کرده بودم. اتوبوس بعد از قم در یکی ازین مجتمعهای تفریحی رفاهی که غذاهایشان کیفیت غلام سگ پز و قیمت رستوران ایتالیایی را دارند، ایستاد. معمولا موقع توقف غذا نمیگیرم. قبل از کرونا برخی تعاونیهای مسافربری شام رایگان هم روی بلیطشان بود که طی کرونا حذف شد و بعد از کرونا هم اصلا به روی خودشان نیاوردند. من هم به نشانه اعتراض دیگر غذا نمیخرم ببینم آخرش کی ضرر میکند. آما آن شب بالاخره تسلیم هوای نفسم شدم و رفتم قسمت فست فودی مجتمع و یه ظرف سیب زمینی سرخ کرده سفارش دادم. طرف هم پول سیب زمینی را که به قیمت کافههای نیاوران حساب کرد هیچ، پول مالیات برارزش افزوده هم از من گرفت. نمیفهمم چرا پول مالیات او را من باید بدهم؟ مگر غذا خوردن مالیات دارد؟ مالیات هم داشته باشد آن سیب زمینی که از سرخ شدن حداقل 12 ساعت گذاشته بود و مثل آدامس شده بود، فحش هم نداشت.
به هرحال مشغول خوردن شدم. اتوبوسها هم بیرون صف بسته بودند و هرکدام برای اعلام حرکتشان بوق میزدند. بعد از شاید ده دقیقه شاگرد شوفر آمد بالای سرم و گفت مسافر شهربابک تویی؟ گفتم آره. گفت پاشو برو بابا دوساعته منتظریم. نشستی غذا میخوری؟ ته مانده سیب زمینیها را لمباندم و رفتم به سمت اتوبوس(هرچقدر هم آشغال بوده باشد به هرحال هم پولش را دادم هم مالیاتش را). شاگرد شوفر جلوتر از من بالا رفت و به راننده گفت نشسته سیب زمینی میخوره واسه من. بعد که من وارد شدم. راننده که مرد مسنی هم بود گفت وقتی بوق میزنن پاشو بیرون رو نگاه کن شاید اتوبوس تو باشه. خوب بود جات می-گذاشتم بمونی همونجا تو این شلوغی شب عید هیشکی سوارت نکنه؟
من هم چشمان و لحنم را مثل گربه شرک مظلوم کردم و گفتم ببخشید. گفت برو بشین.
از آنجا که زمین گرد است _و البته تعداد اتوبوسهای آن مسیر هم محدود است_ در سفر دیگری دوباره مسافر همین اتوبوس بودم. اینبار راننده برای یک کار کوچک یک جا ایستاد و گفت هرکی میخواد دستشویی بره، بره. من هم که فکر میکردم ماشین برای شام توقف کرده بدون هیچ عجلهای رفتم دستشویی و باخیال راحت از اینکه تعداد چشمههای توالت زیاد است و کسی پشت در این پا و آن پا نمیکند مشغول چک کردن گوشیام شدم. بعد آمدم بیرون وضو گرفتم. نماز خواندم و وقتی بیرون رفتم دیدم که جا تر است و بچه به آن بزرگی نیست که نیست. از مغازهدار و آدمهای اطراف پرسیدم اتوبوسی که اینجا بود کو؟
گفت چند دقیقه پیش رفت. جا موندی؟
گفتم اره.
گفت زنگش بزن.
واقعا چه فکر بکری. چرا به ذهنم خودم نرسیده بود؟ فقط اینکه چرا باید شماره راننده را میداشتم؟
تنها فکری که به سرم زد این بود که به شماره مسول تعاونی که پیشش تلفنی بلیت رزرو میکنم، زنگ زدم و ماجرا را گفتم و مشخصات ماشین را دادم و گفتم خودش با راننده تماس بگیرد. بعد از دو دقیقه زنگ زد گفت ماشین بعد ایست بازرسی منتظرت میایستد. خودت را برسان آنجا.
یک جوان موتوری کنارم ایستاده بود و درجریان جا ماندنم قرار گرفته بود. گفتم روشن کن بریم. او هم بی-معطلی هندل زد. کلا موتوریها خیلی بامرام هستند. حکم راننده تریلیها برای رانندگان جاده را دارند. جوان هم جوری در بزرگراه گاز میداد و از تریلیها سبقت میگرفت که گفتم داداش حالا خیلی هم جدی نگیر. جا هم ماندم فدای سرت. پیاده میروم اصلا.
چند دقیقه بعد به اتوبوس رسیدیم. مثل مسافران هتلهای پنج ستاره که بابت آوردن چمدانهایشان به کارگر هتل انعام میدهند. ده هزارتومان وجه رایج مملکت به موتوری برای تشکر دادم و وارد اتوبوس شدم. راننده که آن نکته سوم حقوقی ریز را میدانست به محض چشم در چشم شدن با من قیافه و لحنش را مثل گربه شرک کرد و گفت ببخشید. گفتم خواهش میکنم.