مغزهای بزرگ زنگ نزده

اولش الف دارد

فیروزه کوهیانی
طنزپرداز

وی در بهار سال 1348 چشم نه، پا به تهران گشود تا از همان اول سر شوخی را با قابله باز کند. به گفته‌ی شاهدانی که از خنده روده‌بر شده بودند وی در حالی انگشت اشاره‌اش را در تخم چشم قابله فرو می‌کرد که می‌گفت: ما که در صف از فشار همدگر زائیده‌ایم، صبح‌ها تا شام و شب‌ها تا سحر زائیده‌ایم، از فشار جمع مردم بارها با حال زار، در کنار دکه‌ی مشتی صفر زائیده‌ایم، زیرکی می‌گفت: آن طوری که من کردم حساب، از زن اکبر چاخان هم بیشتر زائیده‌ایم. در واقع وی از اینکه چرا او را در صف قرار دادند و زودتر به دنیا نیاوردند شاکی بوده است.
از همان ابتدا مشخص شد او طنازی است که دست و پا در آورده، اما پدرش که در این کارها نون و آبی نمی‌دید از همان نوزادی خواندن کتابی غیر از کتاب‌های درسی را برایش ممنوع کرد. وی در دوران نوزادی به حرف پدرش گوش کرد و کتابی نخواند اما هر چه بزرگتر می‌شد تخس‌تر می‌شد، اضافه‌ی پولی که پدرش برای رفت و آمد به مدرسه در جیبش می‌گذاشت را جمع می‌کرد و کتاب شعر می‌خرید. بلاخره پدر پاچه‌ی شلوارش را گرفت (به دلیل اینکه یک‌جا بند نمی‌شد نتواست مچش را بگیرد) و پول تو جیبی‌اش را کم کرد.
وی بسیار احترام بزرگترها را حفظ می‌کرد برای همین در دوران نوجوانی یواشکی کتاب شعر می‌خواند و شعر می‌سرود. او از استثنائات زمان خودش بود چرا که رشته‌ی تحصیلی‌اش با کاری که می‌کرد منطبق بود. علاوه بر نوشتن نثر و شعر، تحقیق و پژوهش بسیاری هم در زمینه‌ی طنز و شعر و ادبیات انجام داد. خیلی زود یعنی در 23 سالگی مشهور شد، به طوری که همه دوست داشتند با او عکس یادگاری بگیرند.
چشم و چراغ طنز (به قول کیومرث صابری فومنی)، طنزپردازان زیادی را به جامعه ادبی معرفی کرد. همکارانش او را عبید زاکانی معاصر صدا می‌زدند و او را با عبید و دهخدا هم طراز می‌دانستند. کلمات، جلوی او دست به سینه نمی‌نشستند و هی می‌گفتند آقا ما، آقا ما. تا آن‌ها را انتخاب کند و افتخار بودن در اثرش را داشته باشند. دلیل ماندگاری آثارش عمق و سادگی و هدفدار بودن چیزی بود که می‌نوشت. بدون رودربایسی، همه را نقد می‌کرد. چه آن‌هایی که در صف اول بودند، چه آن‌هایی که وصل به صف اول بودند. یک مدت سوزنش روی مسئولین گیر کرده بود و تذکره المقامات، که بعدا کتاب شد را نوشت.
به قول بعضی‌ها گندش را در مهربانی و خوب بودن درآورده بود. چشمش نسبت به کارهای خودش ضعیف بود، چشم پزشکان از او قطع امید کرده بودند و می‌گفتند او نسبت به کارهای خودش کور شده است. برعکس، کارهای کوچک دیگران را خوب می‌دید و بیان می‌کرد.
تو دل برو (به گفته‌ی دوستان)، خیلی از جوان‌ها را حمایت کرد به طوری که آن زمان می‌گفتند پشت هر جوان طنزپرداز موفق یک او است. از همان اول دستش به خیر می‌رفت و بادا بادا مبارک گویان پیوند بین هنرو اخلاق را برقرار کرد. خیلی زود گل آقایی‌ها روی هوا زدندش و به تحریریه‌ی آن‌ها پیوست.
ریگ به کفش (به گفته‌ی هم‌محلی‌های کنجکاو)، از بس اسم مستعار داشت، گاهی خودش هم گیج می‌شد و در کوچه هر کس را صدا می‌زدند می‌گفت: بله. ملانصرالدین، چغندرمیرزا، ننه قمر، کلثوم ننه، آمیز ممتقی، میرزا یحیی و عبدل از نام‌های مستعار او بود.
علاوه بر نوشتن در نشریات مختلف، تدریس، برگزاری نشست‌های تخصصی، داوری جشنواره‌های مختلف و طراحی برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی، هر جا می‌رسید یک چیزی بنیان‌گذاری می‌کرد مثلا پایه‌گذار دفتر طنز حوزه‌ی هنری بود. از بنیان‌گذاران نخستین شب شعر به نام «در حلقه‌ی رندان»، بنیان‌گذار نخستین شب نثر به نام «شب خلوت»، بنیان‌گذار نخستین جشنواره‌ی دانشجویی طنز و نخستین جشنواره بین‌المللی طنز و بنیان‌های دیگر بود.
با معرفت‌های عالم، رفوزه، افسانه‌های امروزی، حدیث قند، غلاغه به خونش نرسید، ماه به روایت آه، خاطرات حسنعلی‌خان مستوفی، و غیره، اصل مطلب و خرپژوهی، از دیگر آثار اوست.
وی که حتما تا به حال متوجه شدید کسی نیست جز ابوالفضل زرویی نصرآباد، در 49 سالگی همسر و پسرش و همه‌ی دوست‌دارانش را ترک کرد و جدی جدی دار فانی را ول کرد. او که دید خیلی هم نمی‌تواند جدی برود در جواب اینکه روی سنگ قبرت چه بنویسیم گفت: «بنویسید 30، 40 هزار تومان برای این سنگ قبر پول داده‌ایم، این قدر با کفش گلی رویش راه نروید».

 

جستجو
آرشیو تاریخی