تجربههای هیجانانگیز سفر با کودک
مامکوپولو
رضوان خسروی، آغاز کننده ماجراجوییهای مامکوپولو
سمیه ملاتبار
نویسنده
وقتی اولین فرزندش سه ساله شده بود، میل به سفر زیادی پیدا کرده بود، همان زمان بود که با تیم طبیعتگردی آشنا شد و توانست جمعهها چند تجربه سفر تنهایی را به خودش هدیه دهد و مشغله زیاد همسر و کوچک بودن پسرش را مانع طبیعتگردیهایش نبیند. اما در تمام سفرها انگار جای خالی بزرگی را حس میکرد و میلش به بودن پسرش تلنگری زده بود که تمرکزش را برای حضور کودکش در سفر فراهم کند. کم کم مادران دیگری هم خواستند که همراهش شوند، آنها هم حس میکردند که چقدر گاهی به سفر زنانه مطمئن نیاز دارند که متناسب با نیازهای فرزندانشان هم باشد و برای شادی دل خود و کودکانشان دنبال کشف چیزهای تازه باشند.
راستش من هم بعد از مصاحبه دوست داشتم که همراه سفرهای رضوان شوم؛ رضوان خسروی مادر دو کودکی که در تمام لحظههای گفتوگو، صدای زیبای بچهها را هم میشنود. مادری که سرش درد میکرد برای راه انداختن تور خانوادگی به سبک خودش. رضوان معتقد است که سفر با بچه میچسبد، چون بودن در طبیعت، حال بچهها را خوبتر میکند و حتی دیدن تفاوتهای فردی و سبکهای زندگی متنوع در سفرها، به رشد ذهنی و آگاهی بچهها کمک میکند. به امید سفرهایی شاد برای بچهها و بزرگترها، بقیه گفتوگو با رضوان خسروی را با هم میخوانیم:
از جایی آرام آرام سفرهای من و پسرم جدیتر شده بود. متوجه شده بودم که میتوانم بدون حضور همسرم هم با پسرم به جاده بزنم و منتظر روزهای مرخصیاش از کار نمانم. مقدمات سفر، اقامت، تهیه وعدههای غذایی در سفر، همه و همه نیاز به فراغت ذهنی و روانی دارد که همسران ما وقتی روز جمعهای در خانه بودند هم از خستگی، حوصلهاش را نداشتند. انگار تنها راهش این بود که خودم دست به کار شوم و به سفرهای خانوادگی با محوریت بچهها بیشتر فکر کنم. اما مسئولیت، سنگین بود و شد آنچه شد. برای همین در دوره آموزش گردشگری شرکت کردم تا بهتر بتوانم روی این بخش از نیاز جامعه، یعنی سفرهای مناسب خانوادههای بچهدار که کمتر دیده میشود، تمرکز کنم.
با وجود تور و آژانسهایی که داریم، ترجیح دادم «مامکوپولو» را افتتاح کنم. برای همه کسانی که دلشان سفر با بچه و مسافرت با تورهای معقول خانوادگی میخواست. حالا قدمان بلندتر هم شده و پسرم هم خوشحالتر است که به واسطه راهنما شدن من سفرهای بیشتری را تجربه میکند و ناخودآگاه شرایط راهنما بودن را هم یاد گرفته است.
وقتی برایش از ویژگی مقصد و سفر جدید میگویم، ناخودآگاه در سفر میبینم که دارد توضیحاتم را به بچهها بازگو میکند. ایده و الگوی سفرها را از پسرم علیرضا میگیرم. اینکه دارم تواناییها، ترسها، اشتیاقها و نیازهای یک پسر هفت ساله را میبینم و بر همان اساس، مقصد جدید، زمان حرکت و مسافت مسافرانم را برنامهریزی میکنم.
از تسهیلگر کودک هم دقیقاً برای تجربه بهتر و برانگیختن کنجکاوی فعال برای کودکان در سفر استفاده کردم. مثلاً در سفر برزُک، تسهیلگر ما غیر از اینکه بچهها را با خودش برای چیدن گل و دیدن کفشدوزکها همراه کرده بود، برگها را به بچهها میداد و از آنها میخواست که برگها را بو کنند و برای بچهها توضیح میداد که برگها شبیه به چه چیزی هستند و چه تفاوتی با هم در عطر و سایز دارند.
در تجربه فیلبند که بخش روستاگردی داشتیم، آنجا هم بچهها به واسطه حضور تسهیلگر، ارتباط خیلی خوبی با محیط برقرار کرده بودند که خیلی به شناخت محیط و برای همکلام شدن بچهها کمک کننده بود. مثلاً وارد مغازه کوچکی در روستا شده بودیم که بچهها و تسهیلگر مشغول جزئیات داخل مغازه کوچک شده بودند که با اینکه خیلی کوچک است ولی تقریباً خیلی از وسایل را دارد. دقیقاً قصدی که من از گردشگری خانوادگی داشتم هم همین بود، که بچهها از تفکر بسته دور شوند، خلاقیتشان بیشتر شود و توجهشان به همین تفاوتها بیشتر جلب شود تا بهترین گزینه را انتخاب کنند. از دل همین همکلامیهاست که باورها محک میخورد و آدمها هویت خودشان را پیدا میکنند.
یک وقتهایی هم تسهیلگر ما، بچهها را در همان طبیعت بدون والدین سرگرم نگه میدارد که حالا یا والدین استراحتی و یا چند ساعتی هم برنامه خودشان را داشته باشند بدون اینکه نگران بچهها باشند. تأکید ما هم همین است که تا جایی که میشود برای سرگرم کردن بچهها از ابزار خارج از محیط استفاده نشود. مثلاً در تجربه اول ما از فیلبند، از حبابساز استفاده کرده بودیم ولی تسهیلگرمان برای تجربه دوم، حبابساز را نپذیرفته بود و ترجیحش این بود که حبابساز همیشه در خانه در دسترس هست ولی بچهها فرصت طبیعت را همیشه ندارند، چه بسا که استفاده از خود محیط، خلاقیت بچهها را هم بالا میبرد.
من لیست مشخصی از اهداف برای مامکوپولو دارم ولی باید بتدریج و با گذشت زمان به آنها برسم. هدف اصلی ما از سفر کردن با بچهها این است که بدون قید و شرطی خوش بگذرد. نمیشود ادعا کرد که در یک سفر، بچهها خیلی چیزها یاد میگیرند یا همه ابعاد شخصیتی آدم بزرگها و بچهها تقویت میشود. اما دیدن، تجربه کردن و دریافت بیشتر در ادامه داشتن سفرها پیش میآیند. برای همین در مورد تغذیه در سفر هم تلاش کردیم که بچهها این را یاد بگیرند که به طور کاملاً طبیعی در سفر ممکن است همه وعدههای غذایی مطابق میلشان نباشد، مثل خود زندگی. ولی همیشه سعی کردم طوری غذاها را بچینم که تنوع داشته باشد و دو نوع غذا داشته باشیم. پیش هم آمده که بچهای غذایی را دوست نداشته باشد که درک همان تفاوتهاست، با غذای دیگری سیر میشود ولی به جایش کودک متوجه میشود که طعم غذاها در همه شهرها و محلها یک جور نیست یا اصلاً غذایی که ما گاهی در خانه میخوریم ممکن است در آن سفر وجود نداشته باشد. به نظر من بچهها در این سفرها یاد میگیرند که شکل و سبک زندگی و حتی تفکر آدمها، فقط محدود به شکل و سبک زندگی و تفکر خودشان نیست و ما اصلاً یک سبک زندگی و یک تفکر واحد نداریم.
بخش زیادی از جامعه ما دقیقاً به خاطر ارزشهایی که دارند، اصلاً در فضای مجازی نیستند و طبیعی است که صدایشان شنیده نشود. مردم محلی بلند فریاد نمیزنند اما حالا که پای درد دلشان نشستیم، حرفهای مشترکی میگفتند. اینکه کاش گردشگران حواسشان به بلندی صدای موزیک، پوشش و حتی مصرف غیرعلنی یک سری مشروبات میبود. خود ما هم صحنههایی از این ناهنجاریها میدیدیم و به مردم محلی حق میدهیم. نکتهای که نسبت به آن کم توجه هستیم، این است که تصویر مردم جامعه تصویری نیست که در فضای مجازی یا شبکههای ماهوارهای میبینیم. در شهرها و روستاهای کوچک واقعاً بحث پوشش هنوز اهمیت دارد، مخصوصاً که سن افراد در روستاها بالاست، از نسل قبلی هستند و طبیعتاً بافت سنتی در آنجا حاکم است و اعتقادات نسل خودشان را دارند، برای همین طبیعی و ساده است که دلشان با بیحجابی صاف نباشد.
گردشگران حرفهای را هم میشناسم که مذهبی نیستند و در رفت و آمدهای محل زندگی خودشان هم پوشش راحتی دارند ولی در سفرها حتی در روستاهای دور هم خیلی مراعات بافت سنتی اهالی را میکنند. هم از نظر موسیقی و هم مدل رفتار و برخورد. خیلی حواسشان هست که روستاییان را اذیت نکنند و این را جزو پیشفرضهای اصلی جهانگردی و گردشگری میدانند.
همیشه قبل از سفرها، مسیر و مقصد را خودم برای شناسایی میبینم. در سفر برزُک قبل از اینکه تور به ما ملحق شود، لیدر محلی با احترام از من خواسته بود از افراد تور بخواهم که هوای اهالی روستا را داشته باشند، تذکر پوشش را به مسافران بدهم تا مسألهای پیش نیاید و واقعیت هم این است که اگر تور از نظر پوشش نامناسب باشد، لیدر بازخواست میشود. من پاسخ خاصی نداده بودم و فقط گفتم چشم، چون خودم از مسافرهایم شناخت کافی داشتم. اما بعد که تور را دید غافلگیر شده بود و گفت واقعاً جزو بهترین تورها بودید. یا در فیلبند هم خیلی از رفتار ما خوششان آمده بود و باب درد دلشان به همین دلیل با ما باز شد.
واقعاً غیر از ظاهر و پوشش، رفتار گروه مامکوپولو هم همیشه مورد تحسین قرار گرفته، هم از لحاظ حفظ محیط زیست و هم حفظ اقامتگاهها. برای خود ما خیلی مهم است که حتی اقامتگاه را هم مثل دسته گل تحویل دهیم. یا در فیلبند که باید در مصرف آب صرفهجویی میکردیم که منبع آب خالی نشود هم صاحب اقامتگاه خیلی متعجب شده بود و تشکر کرد که ما آنقدر اهل رعایت در مصرف آب بودیم یا با اینکه همه افراد گروه بچه داشتند، برایشان عجیب بود که آنقدر ساکت و آرام بودیم با اینکه بچههای ما هم در حیاط بازی میکردند و میدوییدند. ولی میگفتند معمولاً مسافرهایشان ساعت یک و دو از شب، تازه مشغول آهنگ و رقص و آواز میشوند درحالی که گروه ما شب را زود میخوابید و همین به آنها هم آرامش داده بود.
بگذریم که صدای موسیقی بلند برای پرندگان و موجودات در محیط زیست هم آسیبزاست و حتی باعث سکته در برخی از پرندگان میشود. آزادی که حرفش میشود شامل حقوق شهروندی هم هست. خیلیها دوست دارند که فقط به خاطر آرامش طبیعت و سکوت کویر از خانه خارج شوند. ما در دل طبیعت دیده بودیم که گروهی باند موسیقیشان را با فرغون حمل میکردند، تا این حد سنگین بود. آخر چرا نباید آنقدر ابتداییات انسانیت و حقوق شهروندی در تورها رعایت شود که همه جا از تورها تقدیر کنند؟
این نکات برای من به عنوان تورلیدر جزو امتیازهای ارزشمند به حساب میآید که تا اینجا به خواست خدا به گروه مسافران نمونه تبدیل شدهایم. درحالی که به نظر ما رعایت حقوق اهالی اقامتگاه جزو بدیهیات رفتاری است و چرا همین بدیهیات آنقدر فراموش شده است که مردم محلی از گردشگران شاکی باشند. کاش حواسمان بیشتر باشد که آدمها را در استفاده از طبیعت محدود نکنیم.