معماهایی برای زندگی

راز جـــزیــــــره

آوا افتخار، پایه هفتم

«اسم من هالی تِرِزا کنِت است. تا به‌ حال در عمرم کتابی ننوشته‌ام که تعجبی هم ندارد، چون فقط سیزده سال دارم، اما اصلاً نگران نباشید، کتاب زیاد خواندم و خوب می‌دانم که اول از همه باید شخصیت‌ها را معرفی کنم. فرض کنید می‌خواهم کتابم را مثل داستان‌های شرلوک هولمزشروع کنم. در کتاب‌های شرلوک داستان این‌طوری شروع می‌شود که چند نفر درِ خانه‌اش را می‌زنند و هولمز با یک نگاه به آنها همه‌چیز را حدس می‌زند. با ورانداز کردن دختر حدس می‌زند که چپ‌دست است و شغلش خیاطی است و فلوت هم می‌زند... راستش را بخواهید من هم خیلی سعی کردم این کار را روی دیگران امتحان کنم، اما حدس زدن در زندگی واقعی خیلی سخت‌تر از کتاب‌هاست...»
همیشه گنج‌ها در اوج ناامیدی پیدا می‌شوند یا مکان آن وقتی فاش می‌شود که همه از پیدا کردن یک دلخوشی کوچک ناامید شده‌اند. سخن حالا و متن امروز من درباره همین تجربه‌هاست.
کتاب جزیره خودمان، به قلم سالی نیکولز و ترجمه الهه مرادی و میلاد بابانژاد، داستان دختری نوجوان را روایت می‌کند که بعد از فوت والدینش، با برادران خود زندگی می‌کند. برادر بزرگ او حالا سرپرست دو نفر است اما این خانواده کوچک از پس مخارج زندگی برنمی‌آیند. خاله پولدار آنها بعد از فوتش کمی جواهر برای این خانواده به ارث گذاشته که فقط در صورت حل معمای خاله آیرین قابل دسترسی هستند.
کتاب قلم زیبایی دارد، جملات کلمه به کلمه و واضح ترجمه شده بودند و منظور نویسنده را به خوبی منتقل می‌کردند و می‌رساندند ولی اسم کتاب فاجعه است. شاید در طی ترجمه چنین بلایی سر اسم آمده اما نام کتاب اصلاً به داستان مربوط نیست و در سرتاسر قصه فقط یک بار به آن اشاره شده‌ است. به نظرم نام‌های دیگری مثل «راز جزیره» پیشنهاد بهتری به جای نام فعلی کتاب یعنی «جزیره خودمان» است.
توصیف شخصیت در طول داستان جذاب بود و من کاملاً احساسات آنها را درک می‌کردم ولی درباره ظاهر، باید گفت ظاهر شخصیت‌ها کم و نامفهوم توصیف شده‌ است. آن قدر که من حالا دو چهره برای هالی در ذهنم دارم. نوع نوشتن گفت‌وگوها چندبار باعث شد حرف‌های شخصیت‌ها را جابه جا بخوانم و مسأله را خیلی خوب درک نکنم ولی بعد خواندن دوباره و سه باره قبل فهم می‌شد.
ولی یک مشکل خیلی در داستان پررنگ بود و آن هم مشخص بودن سرنوشت قصه است؛ مثلاً کاملاً مشخص بود که گنج در آخرین مکان پیدا می‌شود یا اینکه شوهرخاله آیرین هم دست به کار خواهد شد. باوجود این مشکلات، حوادث ناگهانی را دوست داشتم مثل پیدا شدن شوهرخاله یا حتی قهر کردن گروه جست‌وجو و حتی لحن تندی که جاناتان در بعضی قسمت‌های داستان داشت.
درکل کتاب بسیار زیبایی بود و من بابت تمام شدنش ناراحت هم شدم و قطعاً روزی آن را مجدداً می‌خوانم.