اگرچه تلخ؛ اگرچه سخت

داستان آدم‌­هایی که سرشان توی لاک خودشان است

لادن عظیمی
خبرنگار

کلمه «باخه» اولین بار در کلیله و دمنه به چشمم خورد. باب بوزینه و باخه. معنی‌اش را نمی‌­دانستم. در جست وجوهایم به لاک‌­پشت رسیدم. حالا بعد از چند سال همین «باخه» روی جلد کتابی توجهم را به خود جلب کرد تا بخوانم‌اش. عنوانی که مثل کلیله و دمنه خواننده‌­اش را معطل جستن و گشتن نمی‌­کند و خودش صریح و روشن می­‌گوید:«‌‌باخه یعنی لاک‌‌پشت»
«باخه یعنی لاک­‌پشت» نام اثری از الهام اشرفی است که در 113 صفحه، در قطع جیبی از انتشارات نیستان منتشر شده است. این کتاب مجموعه­‌ای از 12 داستان­ کوتاه است که محوریت اکثر آن­ها زنان هستند.
الهام اشرفی در این کتاب راحت و بی‌پیرایه قصه می­‌گوید. داستان‌­های این مجموعه در کنار زبانی روان، از پی­رنگی محکم برخوردارند. تعلیق‌‌ها در زمان درست اتفاق می‌­افتد و قلاب داستان در بهترین شکل ممکن خواننده را مشتاق ادامه قصه می­‌کند و این‌ها همه در بستر نثری بی‌تکلف اتفاق می‌­افتد.
به بیانی دیگر داستان‌­های «باخه یعنی لاک‌­پشت» تمام مؤلفه­‌های یک داستان کوتاه خوب را در خود دارند. از شروعی گیرا تا پایانی شوکه­‌کننده. ایجاز هم از نکات قابل توجه کتاب است. اشرفی در هر داستان سریع رفته سر اصل مطلب و مقدمه‌­چینی غیرضروری ندارد. او خیلی سریع مخاطبش را وارد دالان تعلیق می­‌کند و همین کار ضرباهنگ خوبی به داستان­‌هایش بخشیده است.
همه داستان­‌های این مجموعه نیز در عین اینکه کاملاً مستقل هستند و ربطی به هم ندارند؛ با نخی نامرئی به یکدیگر متصل می‌­شوند. به این شکل که در هر داستان ردی از آدم‌­های داستان قبلی، ولو به اندازه یک جمله، وجود دارد که مخاطب را از سرنوشت شخصیت­‌های داستان قبل مطلع می‌­کند. همین کار به ظاهر ساده، پویایی شخصیت­‌های داستان را تا پایان حفظ می­‌کند. گویا تولد و حیات این شخصیت‌­ها در بند شروع و پایان داستان نیست و آن­ها در متن زندگی جاری‌­اند.
آدم­‌های «باخه یعنی لاک‌پشت» آدم‌‌های معمولی اطراف ما هستند. آن­ها هیچ ویژگی شاخصی ندارند که از دیگران متمایزشان کند اما داستان­‌های خاص خود را دارند. داستان­‌هایی که شاید همه ما یک روزی توی مهمانی زنانه­‌ای یکی از آن­ها را شنیده باشیم. یا یک روزی دوستی با ما تماس گرفته باشد و واقعه‌­ای را، آنچنان که در یکی از داستان‌­های این کتاب رخ داده، برای ما تعریف کرده باشد. اصلاً شاید ما، من و شما، روزی در یکی از همین داستان­‌ها زندگی کرده­ باشیم. داستان آدم‌­هایی که سرشان توی لاک خودشان است و دغدغه‌­های کوچکی دارند اما در پشت دغدغه‌­های کوچک‌شان نیازهای دیده نشده، سال‌‌های نزیسته، عقده‌­ها و حسرت‌­های ریز و درشت دیده می­‌شود. بله «باخه یعنی لاک‌­پشت» و آدم‌­هایش همین‌قدر معمولی و ساده‌­اند و زندگی از دل همین معمولی بودن‌شان می‌جوشد. اگرچه تلخ. اگرچه سخت.