درک فلسفه زندگی با باربی و اوپنهایمر
فروپاشی دنیاهای سیاه و صورتی
در چند ماه اخیر، فقط در شرایطی که روی کره ماه زندگی میکردید خبرهای مربوط به اکران دو فیلم باربی و اوپنهایمر را نمیشنیدید. به لطف وجود اینترنت (حتی با سرعت لاکپشت) و فضای مجازی (هرچند فیلتر شده)، همه دوستداران فیلم و سینما و دنبال کنندگان اخبار سینمایی میتوانستند اخبار مربوط به اکران همزمان این دو فیلم، مصاحبههای کارگردانها و بازیگران و پیشبینی منتقدان را بخوانند و تریلر فیلمها را ببینند. گرچه سهم ما از اکران جهانی دیدن همین تریلرها و انتظار برای قرار گرفتن فیلمها با کیفیت خوب در سایتها و یا دیدن با کیفیت پرده است. حالا که چارهای جز انتظار و شنیدن و خواندن نظرات تماشاگران در مورد این دو فیلم نداریم، میخواهیم داستان و درونمایه این دو فیلم را باهم بررسی کنیم تا در روزی که وصال حاصل شد، راحتتر تصمیم بگیریم که کدام یک را اول ببینیم.
نوشین تقیلی
نویسنده
درونمایه یکسان باربنهایمر
تکلیف ما با اوپنهایمر نولان تا حد زیادی مشخص است. همه علاقهمندان به فیلم و سینما سبک کارهای نولان را میشناسند. حتی اگر یکی از کارهای او را دیده باشید، میدانید که نولان قرار نیست برای شما یک فیلم زندگینامهای ساده بسازد. کارگردان بریتانیایی-امریکایی 53 ساله که شاهکارهایی مثل میان ستارهای، تلقین (inception) و تنت را ساخته است، نمیخواهد برای ما داستان ساخته شدن بمب اتم را تعریف کند. او قطعاً حرفهای دیگری برای گفتن دارد.
سمت دیگر ماجرا باربی است. فیلمی با ظاهری عروسکی، صورتی، براق و دخترانه. باربی برای ما یادآور عروسکهای بلوند و چشم آبی است که در دهه هفتاد وارد عروسک فروشیها شدند و خیلی زود، داشتن یکی از آنها آرزو همه دختربچهها شد. در نگاه اول شاید حتی مقایسه این دو فیلم غیرمنطقی به نظر بیاید. داستان زندگی پدر بمب اتم کجا و قصه عروسکی بلوند و چشم رنگی که وارد دنیای واقعی میشود کجا؟ اما این دو فیلم بیشتر از آنچه فکر میکنید شباهت دارند.
اوپنهایمر نولان فقط داستان زندگی مردی نیست که تیم سازنده بمب اتم را رهبری کرد، بلکه درباره پیامدهای اخلاقی و کشمکشهای وجودی است که اوپنهایمر با آن همراه است. نولان در اوپنهایمر میخواهد به ما بگوید چقدر سخت است که با احساس گناه و اندوه ناشی از دانستن اینکه خلقت شما، باعث کشته شدن تعداد زیادی از مردم خواهد شد زندگی کنید. از سوی دیگر باربی گرویگ به نگرانیهای وجودی-فلسفی میپردازد. چه اتفاقی میافتد وقتی وارد «دنیای واقعی» میشوید و یاد میگیرید کسی که هستید و دنیایی که از آن آمدهاید، در واقع دنیای واقعی نیستند. آن دنیای صورتی و عروسکی فقط یک فانتزی آرمانشهری بود و دنیای واقعی بسیار جنسیگراتر، حریصتر و بیرحمتر است. هر دو فیلم سؤالات فلسفی عمیق مشابهی را مطرح میکنند: خودمان بودن به چه معناست؟ چگونه زندگی خود را معنا میکنید؟ و از همه مهمتر، زندگی شما چه تأثیر خوب یا بدی بر جهان خواهد گذاشت؟
آیا من مسئول اختراع خود هستم؟
پس از مشاهده فیلم و رفتن به این سفر سه ساعته با اوپنهایمر، متوجه میشوید که شیفتگی او به علم و دانش در جهانی که همه ما در آن زندگی میکنیم، با عواقب ویرانگر به «دنیای واقعی» منتقل شده است. اگرچه او از عواقب این اختراع مطلع نبود، اما باعث شد زندگی انسانهای روی کره زمین برای همیشه تغییر کند. اوپنهایمر از نظر تئوری مسئول است، اما ما نه میتوانیم او را (به تنهایی) سرزنش کنیم و نه میتوانیم شیفتگی او به علم را زیر سؤال ببریم. البته فرضیههای دیگری نیز در مورد اجتنابناپذیر بودن سلاحهای اتمی وجود دارد. اگر اوپنهایمر نبود، دیر یا زود شخص دیگری میفهمید چگونه از شکافت هستهای برای یک بمب استفاده کند. در واقع آنچه نولان از ما میپرسد این است که اگر دیگران از خلاقیتها و اختراعات ما به شیوههای ناپسند سوءاستفاده کنند، باز ما مسئول آن هستیم؟ بخصوص وقتی که صرفاً قفل اسرار علمی جهان را باز میکنیم؟ این سؤال در واقع یک کندوکاو عمیق در زندگی است. اوپنهایمر، با روایت داستان یک زندگی در واقع معنای انسانیت، دنیای واقعی ما و عطش سیریناپذیر انسانها به قدرت را مورد بررسی قرار میدهد.
پینوکیو با لباس صورتی
شاید برایتان عجیب باشد، اما باربی در واقع حتی عمیقتر از اوپنهایمر به فلسفه وجود و هستی میپردازد. باربی از داستان پینوکیو در مورد یک زن زیبا و پلاستیکی وام گرفته شده است که وارد دنیای واقعی میشود و معنای یک زن «واقعی» بودن، نه فقط یک باربی کامل، را کشف میکند. یکی از زیباترین صحنههای فیلم زمانی است که او برای اولین بار در دنیای واقعی، لحظهای برای خودش دارد: روی نیمکت نشسته و ناگهان نفس عمیقی میکشد و دنیای اطرافش را درک میکند. او به درختان و آسمان نگاه میکند و متوجه شادی و غم، عصبانیت و خوشحالی، افسردگی و آرامش در اطراف خود میشود. او بچهها را در حال بازی، زن و شوهری در حال دعوا، مردم شاد و غمگین را میبیند و متوجه میشود که این پیچیدگی بزرگ و جادویی زندگی است. در دنیای واقعی همه چیز به طور همزمان وجود دارد.
بعدتر او به معنای واقعی کلمه، خالق خود را ملاقات میکند و باید با این ایده روبهرو شود که معنای باربی بودن چیست و اینکه او آزاد است که خودش باشد و در این «دنیای واقعی» به روشی که میخواهد زندگی کند. باربی حتی نمیداند دقیقاً چیست، او در مسیر یافتن جواب این سؤال است. تجربه باربی از جهان واقعی، در واقع چیزی شبیه به تمثیل غار افلاطون است. زمانی که برای اولین بار از سرزمین باربی بیرون آمد و فهمید که جهان ایدهآل، براق و صورتی در واقع سایههایی از جهان واقعی روی دیوار غار بودند.
درونمایه اصلی باربی این سؤال است که او کیست؟ یک عروسک باربی نقصدار در آرمانشهر باربیها یا یک انسان واقعی در دنیای واقعی؟ چگونه تجربیات و درک او از جهان، شخصیت او را تغییر میدهند؟ روث هندلر، بازیگر نقش خالق اصلی عروسک باربی، به او توضیح میدهد که ایده باربی مهمتر از تعریف یا تصویر باربی است. باربی برای این متولد شد که دختر بچهها بتوانند خود را در هر جایگاه و ظاهری که میخواهند تصور کنند. تا برای آینده خود رؤیاپردازی کنند. ایدهها میتوانند فراتر از یک شخص و یک باربی خاص باشند. آیا «ایده» باربی که از نظر او سمی شده است، بیش از آنکه برای دنیا مفید باشد مضر است؟ چگونه میتواند خود را از کمالگرایی دنیا باربی رها کند، با مردسالاری مقابله کند و دوباره ایدهای را ایجاد کند که واقعاً نشاندهنده احساس قدرت باربی باشد. عجیب است که یک فیلم گرانقیمت و پر زرق و برق مانند باربی جرأت کرده وارد این نوع بحثهای فلسفی شود، اما این بخشی از نبوغ این فیلم است.
فروپاشی دنیاهای سیاه و صورتی
هر دو فیلم، فروپاشی دنیای ذهنی شخصیتهای اصلی خود را نشان میدهند. آنها سعی میکنند بفهمند چه کسی هستند و چه جایگاهی در جهان دارند. شباهتها بسیار جذاب هستند. هر دو میخواهند در مورد «خودمان» بودن و اینکه چگونه یک شخص (یا حتی یک ایده) میتواند تأثیر زیادی بر بشریت و «دنیای واقعی» ما داشته باشد فکر کنیم. آیا باربی دنیا را بدتر کرد؟ آیا او واقعاً نماینده فمینیسم سمی است؟ آیا اوپنهایمر جهان را به جای بدتری تبدیل کرد؟ آیا او واقعاً نماینده علم خطرناک است؟ خوشبختانه هر دو فیلمساز به اندازه کافی با استعداد و باهوش هستند که بدانند نمیتوانند یک پاسخ روشن و قطعی به این نوع سؤالات ارائه دهند. هر دو فیلم آغازگر گفتوگو و آثار هنری تأملبرانگیزی هستند. باربی، اگرچه صورتی و براق و روشن و سرگرم کننده است، اما در حال بررسی همان نقاط تاریک جهان اوپنهایمر است. «آیا اگر دیگران از ساختههای ما به شیوههای ناپسند سوءاستفاده کنند، یک زن تنها مسئول آنچه [باعث] میشود است...؟.» من بهعنوان یک عاشق فلسفه، سؤالهای بنیادی و سینما، خوشحالم که این دو فیلم بسیار عمیق و تکان دهنده و موفق ساخته شدهاند. در سالهای اخیر یک ایده کلیشهای در مورد معنای «سینما رفتن» پررنگتر شده است: «مغز خود را خاموش کنید و فقط از دیدن فیلم لذت ببرید.» با این حال، سینمای واقعی، داستان سرایی هوشمند واقعی، در مورد روشن کردن مغز شماست. سینما این قدرت را دارد که شما را به فکر کردن وادار کند، حتی شما را وادار کند که زندگی، انتخابها و هویت خود را دوباره بررسی کنید و شاید، فقط شاید، ممکن است شما را زیر سؤال ببرد که چه کسی هستید. همه ما باید گاهی متوقف شویم و در مورد این فکر کنیم، این معما را بررسی کنیم. خودمان را واقعاً درک کنیم و بفهمیم چه چیزی ما را میسازد. چه چیزی انسانیت را تعریف میکند. ما باید تصمیم بگیریم که آیا واقعاً میخواهیم دنیا را به مکانی بهتر تبدیل کنیم یا اینکه همه ما فقط قدرت و یا کمال بیشتری میخواهیم.