در رثای از بین رفتن یک روند ثابت
گرمای سوزان، تابستان با کتاب!
محمدعلی یزدانیار
دبیرگروه کتاب
mohammadaliyazdanyar@gmail.com
اول. به نظر من اصلاً نباید روزنامهها را به هیچ دلیلی و در هیچ مناسبتی تعطیل کرد، حتی اگر بخواهیم تعطیلی خود روزنامهها را بپذیریم دیگر حداقل ضمیمههای هفتگی را باید در تعطیلات هم منتشر کرد. اصلاً شما نمیدانید که به هم ریختن روند مرتب و منظم هفتگی آمادهسازی و ارسال مطالب چقدر کشنده است. همین الان که این یادداشت را مینویسم دبیر تحریریه در حال میل نمودن انواع حرص و جوش است که پس این مطالب گروه کتاب کجاست؟ و کل ماجرا از اینجا آب میخورد که چون یک هفته در این میان تعطیل بودیم، کارها از روند خارج شده و بازگشت به روندی که شکسته است کاری است بسیار بسیار سخت!
دوم. جایتان خالی، یعنی اگر از قتل و خون و خونریزی خوشتان میآید جایتان خالی، این چند وقت نشستم و چهارگانه هانیبال را مطالعه کردم. هرچقدر هم ترجمهها تأسف برانگیز بودند اما باز هم داستانهای خوب و خواندنیای را تجربه کردم. این بار هم خلأ انواع و اقسام داستانهای پلیسی و جنایی و کارآگاهی را در ایران حس کردم. یعنی اگر با نهایت اغماض «جلال آریان» شخصیت خلق شده توسط اسماعیل فصیح را یک جورهایی کارآگاه به حساب بیاوریم، که در حقیقت اینطور هم نیست، فقط میماند فیل در تاریکی جناب قاسم هاشمینژاد و آیا داستان جنایی و کارآگاهی در ایران داریم؟ خیر!
سوم. باز هم جایتان خالی، این بار اگر جزو لیبرالهای متعصب و رادیکال نیستید جایتان خالی که در حال مطالعه دُن آرام اثر نویسنده بزرگ - و محبوب جناب سردبیر - میخائیل شولوخف هستم. هرچه از استواری قلم شولوخف و تسلطش بر حال و احوال اهالی دُن بگویم کم گفتهام. اگر سراغ این رمان رفتید در جریان باشید که «قزاق» مورد بحث در رمان، در واقع اهالی اطراف دُن - در حوالی اکراین - هستند و نامشان «کازاک» است و هیچ ارتباطی به قزاقستان و اهالی آن ندارند. موضوع در واقع یک اشتباه ترجمه است و در ایران بسیار هم ریشهدار شده به حدی که حتی رمان «کازاکها» نوشته تولستوی هم با نام «قزاقها» در ایران ترجمه و منتشر شده است.
چهارم. و در نهایت امیدوارم که در طول تابستانی که حالا به نیمه رسیده است، زندگی به کامتان گذشته باشد، یا حداقل دیگر خیلی هم توسط زندگی و متعلقاتش اذیت نشده باشید. زندگی به اندازه کافی تلخ و سخت هست، دیگر وسط این گرما اگر قرار باشد به پروپای ما بپیچد که دیگر خر بیاور و باقلا بار کن. قبول ندارید؟