آرامش کشکی
آیه طائبی
دبیر گروه زندگی
من آدم معتاد شوندهای هستم. تفاوتی هم ندارد، به اشیا، خوراکی یا آدمها وابستگی عاطفی-ذهنی پیدا میکنم. مثلاً اگر یک هفته از دوستم خبر نداشته باشم، حالم بد میشود. هم ذهنی به هم میریزم و هم جسمی دیگر به قاعده نیستم.
چند روز پیش، جایی در میانهشب دخترم به خاطر کابوسی که دیده بود با جیغ و گریه از خواب پرید، بیدار شدم و در کسر ثانیه خودم را به اتاقش رساندم. چند دقیقه بعد حال دخترم خوب شده بود و دوباره به خواب رفته بود اما من دیگر به خاطر تپش شدید قلب و استرسی که گرفته بودم خوابم نمیبرد. موبایلم را برداشتم و روی مبل لم دادم، کوچکترین نشانهای از خواب در چشمانم نبود و به لطف ساعتهای عجیب امسال و ساعت غیرقابل باور اذان صبح تصمیم گرفتم کاملاً بیدار بمانم، نمازم را بخوانم و بعد تلاش کنم برای کمی بیشتر خوابیدن.
به طرف آشپزخانه رفتم و کابینت خوراکیها را زیرورو کردم، کشکچیپسی مورد علاقهام تمام شده بود. عصبی شدم. دوباره روی مبل لم دادم. به خودم آمدم دیدم دارم با شدت پایم را تکان میدهم. موبایل را برداشتم و چک کردم ببینم سوپرمارکت شبانهروزی اطراف خانهمان هست یا نه، نبود. یک پیش سفارش ثبت کردم برای یکی از سوپرمارکتها که ۷:۳۰ صبح ارسال میکرد و از باقیشان زودتر بود.
بیدار ماندم تا پیک آمد و سفارشهایم را آورد. وقتی بسته کشک چیپسی را باز کرده بودم و داشتم تند تند کشک میجویدم به این فکر کردم که چرا آنقدر این خوراکی ساده برایم جذاب شده؟ چرا به آن وابستگی پیدا کردم؟
به جواب دقیقی نرسیدم اما دلیلی هم برای کنکاش بیشتر نداشتم. شاید به خاطر نمک باشد، شاید به خاطر تردی و صدایش باشد. شاید به خاطر طعم نوستالژی کشک باشد، نمیدانم.
هرچه که هست وقتهای بیقراری و استیصال، وقتهایی که زندگی آن روی سختش را نشان میدهد، وقتهای خستگی مفرط به دادم میرسد، ذهنم را آرام میکند. چرا باید حتمی ته قضیه را دربیاورم و بفهمم چرا؟ من به آن آرامش نیاز دارم فقط.