پای وعظ و روضه کتابها...
برشهایی از کتب عاشورایی به مناسبت آغاز محرم
آغاز محرم از آن زمانهایی است که همه چیز در مملکت ما سر و شکل دیگری به خود میگیرد، به مدت حداقل ده روز سبک زندگی مردم تماماً با گذشته فرق میکند و همه چیز حول محور عزای حسین(ع) و یارانش میچرخد. به همین مناسبت سرک کشیدیم لابهلای کتابهای عاشورایی و بریدههایی از آنها را برایتان انتخاب کردیم، شاید ما هم سهمی از ثواب این دهه برده باشیم...
فائزه آشتیانی
خبرنگار
حماسه حسینی اثر شهید مرتضی مطهری
اگر اشکی که ما برای او میریزیم ـ قبلاً عرض کردم ـ در مسیر هماهنگی روح ما باشد، روح ما پرواز کوچکی با روح حسینی بکند، ذرهای از همت او، ذرهای از غیرت او، ذرهای از حریت او، ذرهای از ایمان او، ذرهای از تقوای او، ذرهای از توحید او در ما بتابد و چنین اشکی از چشم ما جاری شود، آن اشک هر چه دلتان بخواهد قیمت دارد. اگر گفتند به اندازه یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد، باور کنید. اما نه اشکی که برای نفله شدن حسین باشد، بلکه اشکی که برای عظمت حسین باشد، برای شخصیت حسین باشد. اشکی که نشانهای از هماهنگی کردن و پیروی کردن از حسین بن علی باشد، بله یک بال مگسش هم یک دنیا ارزش دارد.
خادم ارباب کیست؟ اثر سید علی اصغر علوی
«بیالتماس کسی را به کربلای حسین بن علی راهی نیست. جون را که غلام دیرینه امام بود را نمیخواستند راه دهند و همه اینها نه از روی بغض و نفرت امام، که از سر رحمت و شفقت است. اما اگر بنای یاری داری و آمدهای تا غصههای امام را با خودت تقسیم کنی، بیالتماس از او تو را نمیپذیرند. باید هرچه داری رو کنی... حتی رنگ سیاه! «التمس کمال المنزلة عندالله» را در زیارت امام حسین تماشا کن و در زندگی جون دوباره مرور کن، التماس را...» «دل انسان باید برای امامش بتپد، برای با حسین بودن باید دغدغه داشت، نبضها باید با حسین بودن را فریاد بزند. همین که امام به او گفت آزادی به تکاپو افتاد و خودش را به پای امام حسین انداخت. نوشتهاند «فوقع علی قدیمهما یقبلهما» سریع خود را به پای امام انداخت و به پای امام بوسه زد... حساسیت دل را از جون باید آموخت ولی آنقدر زلال که راندن لطیف و نرم امام را هم تاب نمیآورد. کسی تا آخر میتواند با امام بماند، که دغدغه معیت داشته باشد؛ «ان یجعلنی معکم» به سبک جون...»
داستان بریده بریده اثر علیرضا نظری خرم
امام گفت: تو فکر میکنی اونها از کشتن من اِبایی دارند؟ یا مثلاً از جدّ من حیا میکنند؟! یا ملاحظه قوم و خویشی رو میکنند؟ مگه تو تاریخ نخوندی؟ مگه قرآن نخوندی؟ مگه نمیدونی که بنیاسرائیل با اینکه پیغمبرزاده بودند از سپیدهدَم تا بالا اومدن آفتاب، هفتادتا پیغمبرِ خدا رو کشتند و بعدش هم با خیال راحت، مشغولِ دادوستد شدند؟! انگارنهانگار که کاری کردند و پیغمبری رو کشتند! تو فکر میکنی یزید از بنیاسرائیل بهتر و باملاحظهتره؟! انگاری امام میخواست به عبدالله بن عُمر حالی کنه که تاریخشناسی یه سرگرمی علمی نیست. بلکه تجربهآموزی و عبرتاندوزی و افزودن عمر گذشتگان به عمر خویشه! او میخواست بگه که گذشته، چراغ راه آینده است. امام میخواست بگه که آدمها اگه حافظه تاریخی نداشته باشند کودک و بیتجربه میشند که باید در هر کاری از صفر شروع کنند. اما عقل حکم میکنه که آدم در هیچکاری از نقطه صفر آغاز نکنه، بلکه از تجربههای دیگران که در تاریخ یافت میشه بخوبی استفاده کنه.
کتاب آه اثر یاسین حازی
گردی سخت سیاه و تاریک برخاست و بادی سرخ وزید که هیچ چیز پیدا نبود: آسمان سرخ گردید و آفتاب بگرفت -ـ چنانکه ستارگان در روز دیده شدند. هیچ سنگی را برنداشتند، مگر زیر آن خون سرخ تازه بود. مردم پنداشتند عذاب فرود آمد. کسی در لشکر آمد و فریاد میزد. او را از فریاد منع کردند. گفت «چگونه فریاد نزنم و حال آنکه میبینم رسول خدا را: ایستاده، نگاه به زمین میکند و جنگ شما را مینگرد. و من میترسم بر اهل زمین نفرین کند و من با آنها هلاک شوم.» آنها با یکدیگر گفتند «دیوانه است.» او جبرئیل بود.
سنگ اثر قدسیه پایینی
زرعه رو کرد به آسمان تیرهای که به آرامی پایین میآمد و گفت: «انگار دنیا با حسین قسمت شده بود. دنیای پس از حسین، میسوخت برای دنیای با حسین. و من از کسانی بودم که شمشیر به ماه آسمان کشیدم و دنیا را به دونیم کردم. من حسین را کشتم. بعد تیری که به صورتش پرتاب کردم، در همه نیزههایی که به پهلویش پرتاب شد، در همه شمشیرهایی که بر فرقش فرود آمد و در همه سنگهایی که به پیشانیاش خورد، شریک بودم. مدتها بود تشنه چنین روزی بودم. مدتها بود. مدتهاست تشنهام. آب! چرا هیچکس آبی به دستهایم نمیرساند؟ آب....»
کآشوب اثر جمعی از نویسندگان
توی مجلس تا بیایم ردِّ روضه را بگیرم که مستند است یا نه، روضهخوان رسیده است به «وَ سَیعلَمُ الذینَ ظَلَمُوا». تا بیایم چرتکه بیندازم که نوحه ضعیف است یا قوی، مداح دارد «بِالنَّبی و آلِه» میگوید. تا بیایم مضمون دعاها را بسنجم از نظر معرفتی، بغلدستیام رفته تحت قبه و حاجتش را گرفته و برگشته. و هنوز به جمعبندی نرسیدهام که بشقاب قیمه را میدهند دستم. هزارها حسین، هزارها عاشورا، هزارها کربلا در ذهنم، صبح تا شام با هم در بحث و ستیزند. هر بار یکی غالب میشود. هر بار یکی حقانیتش را اثبات میکند و من حیرانم آن وسط که حسین من کجاست؟ عاشورای من کدام است؟
رستخیز اثر جمعی از نویسندگان
هر سال غیر گریهکنهای همیشگی، چند غریبه هم ناشیانه از کنار دیوار روضه و هیأت میآیند تو و با کفشهای بلاتکلیف، معذب از نگاه کنجکاو حاضران، گوشهای یا پشت ستونی خودشان را جا میدهند. هر سال وسط روضهشنوهای حرفهای که غم و عشق حسین با شیر از مادر گرفتند، شنوندههای گذری و ناشناس هم نشستهاند که خلاف تصور صاحبمجلسها به هوای قیمه نیامدهاند، نیازی آنها را میان کتیبهها کشانده است. ناشناسهای خجالتی، معمولاً گرفتارها و سختیکشیدههای آن سال هستند که در زندگیشان گره افتاده، در بنبستی ماندهاند یا دردی در جانشان حلقه زده. روضه که شروع میشود غریبهها زانو در بغل، مات به سخنران زل میزنند و گاهی که توی چشم نیستند آرام و نامطمئن اشک کمجانی میریزند. پیش از روشن شدن چراغها هم میروند. این جستوجوگران تازهوارد فکر نمیکنند در عزای حسین شفا میدهند یا گره باز میکنند، آنها به گزارش این حماسه، به تفصیل ماجرای عبور از رنج نیاز دارند. آنها به طمع با خبر شدن از این غم و بیخبر شدن از عالم آمدهاند. رنجی تازه، آنها را به صاحب رنج بزرگ نزدیک کرده، آمدهاند که بدانند مرد چطور از مصیبت گذر کرد. گذارشان به اینجا افتاده چون سؤالی دارند که فکر میکنند در روضه برایش جواب پیدا میشود.