رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» و آبادان گرمِ گرمش

سایه‌ها می‌دانند که چه تابستانی‌ است

الهام اشرفی
نویسنده

کلاریس، شخصیت اصلی رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» همان زن پیش‌فرض اغلب ما زنان است، زنی که انگار جامعه، رسانه، مثل‌ها و حکایت‌ها و... هم بیشتر می‌پسندد، زنی آرام، بی‌ادعا، بی‌شکایت کردن، مطیع، فداکار، بسیار مادر و هر صفتی از این دست که فکر کنید.
رمان در سال 1380 چاپ شد و بعد از گذراندن آن دهه جنگ ایران و عراق و در دورانی که دیگر فصل قصه‌ها و رمان‌هایی با طرح جلدهای دختر پسر‌ی و قصه‌هایی رؤیاگونه و عشق‌های سطحی سر آمده بود، حالا رمان «چراغ‌ها...» مورد اقبال قرار گرفت و پشت‌سرهم چاپ‌های متعدد شد. خیلی‌ها شروع کردند به خرده گرفتن به درون‌مایه رمان که فقط روایت روزمرگی‌ها و بشوروبساب‌ها و آشپزی کردن‌های یک زن خانه‌دار است و دیگر هیچ؛ ولی رمان فقط این نیست.
زویا پیرزاد با خلق شخصیت کلاریس، شخصیتی از زنی مطیع و مادری فداکار را در ادبیات ایران خلق کرد، که نشانه‌هایی از همه‌مان داشت. زنی که قدرت و جسارت گفت‌وگو و ایجاد تغییر در زندگی روزمره خسته‌کننده‌اش را نداشت، زنی که هر شب چراغ‌های خانه‌اش را خاموش می‌کرد و بی‌اینکه بتواند رابطه‌ای با اعضای خانواده، حتی با همسرش، برقرار کند می‌خوابید و آماده می‌شد برای روز بعد و شروع روزمرگی‌های تکراری بعد.
آنچه بهانه‌ای شد برای نوشتن این یادداشت، فضای جغرافیایی رمان بود؛ شهر آبادان در دهه چهل. آبادانی که گرچه همیشه گرم است و تابستانی و شاید برخی اوقات بهاری، اما در سال‌هایی به‌خاطر پالایشگاه نفت بزرگ و معروفش و به‌خاطر تردد مهندسان و کارمندان شرکت نفت، حسابی رونق گرفت. کلاریس و خانواده‌اش نیز به‌خاطر شغل همسرش در شهرک کارکنان نفت در آبادان مستقرهستند. کلاریس با شهر، اهالی بومی و آب‌وهوایش چندان ارتباط برقرار نمی‌کند و شاید به این دلیل است که بیشتر اوقاتش را به خانه‌داری می‌گذراند.
هنوز هم آن صفحاتی که کلاریس صبح در را که باز می‌کند، با انبوهی از ملخ‌هایی که در هوا، جلوی خانه، خیابان، لای درخت‌ها و هرجا که چشم کار می‌کند درحال بپربپر هستند، روبه‌رو می‌شود، از تصاویر به‌یادماندنی در ذهنم هست. کلاریس که آن‌همه خلق‌وخوی درونی و شهری دارد، حالا با این‌همه ملخ چه باید بکند؟ آنچه کلاریس نمی‌داند این است که بنا به اقلیم گرم آبادان این هجوم ملخ‌ها برای اهالی بومی بسیار آشناست. ملخ‌ها را ظرف چند دقیقه دخترکان و پسرکان بومی جمع می‌کنند و با خودشان می‌برند، برای تهیه غذا!
فضاسازی و جغرافیای آبادان، گرمی هوا، غذاها و ادویه‌هایی که در بازار آبادان به فروش می‌رسد، همه بسیار ملموس تصویر شده‌اند، از آنجایی که نویسنده خودش متولد آبادان است، درواقع جز این انتظاری نمی‌شد داشت!
آنچه در این رمان برای خوانندگان در یادها ماند این نکته بود که پیرزاد جزو اولین نویسنده‌هایی بود که حضور شخص دومی را، در واقع مرد دومی را در زندگی یک زن متأهل پررنگ کرد. آنچه در حین خواندن رمان به خواننده القا می‌شود، تنهایی کلاریس است که در روزمرگی‌ها حل می‌شود. بچه‌ها و حتی همسرش او را در جایگاه یک کمک‌کننده و رتق‌وفتق‌کننده اموراتشان می‌نگرند و وقتی پای «امیل» شخصیت مردی که پدری مجرد است در همسایگی آنها باز می‌شود، کلاریس انگار شوروشوقی تازه پیدا می‌کند. امیل تمام توجه و تمرکز کلاریس را به خود جلب می‌کند. بعدها از این دست درون‌مایه‌ها در آثار ادبی و نیز سینمایی بسیار دیده شد، ولی رمان «چراغ‌ها...» در این راه از اولین‌ها بود.
دکتر حسین پاینده، کتابی دارد با عنوان «گشودن رمان» که در آن به بررسی صفحات اول چند رمان مهم پرداخته است. رمان «چراغ‌ها...» یکی از این رمان‌هاست. دکتر پاینده در این یادداشت، با بررسی دقیق نشان داده است که چگونه تک‌تک کلمات و توصیف‌های ابتدایی رمان در خدمت درون‌مایه و شخصیت‌پردازی کلاریس است.
پیرزاد با نوشتن این رمان سعی نکرده که راهکاری برای درگیری‌های بخش زیادی از زنان به امور خانه و خانه‌داری نشان بدهد. نویسنده فقط بخش‌هایی از زندگی یک زن به‌ظاهر مدرن را نشان داده است، که با وجود ظاهر مدرنش، اما در درونش زنی است وابسته. کلاریس در پایان رمان، باز هم همان زن اول رمان است، که تنها در خودش و در ذهنش، خودش را در یک موقعیت عاشقانه دست‌نیافتنی قرار داده است و بعد دوباره در انتها خودش است و آن شهر بزرگ گرم و خشک. رمان «چراغ‌ها...» تا به امروز هم جزو رمان‌های پرفروش در کتابفروش‌هاست و هنوز هم خواندنی‌ است.