درباره نویسنده کودکی که کودکی نکرد

آیا واقعاً پیرمرد چشم ما بود؟

حدود یک ماه پیش در یکی از روزهایی که در منزل پدری بودم؛ پدر که مشغول تماشای مستندی از تلویزیون بود، مطابق کل کل­‌های همیشگی پدر و دختری رو کرد به من و خواهرم و گفت:« بفرمایید این هم آخر و عاقبت نویسندگی و کتاب­ خواندن. نویسنده مملکت در آخر عمر برای گذران زندگی­‌اش کتاب­‌هایش را می­‌فروخت.» پرسیدم: «مستند زندگی چه کسی است؟» گفت:« مهدی آذریزدی.» دویدم به سمت تلویزیون و چهره پیرمردی نحیف در اتاق کوچکی پر از کتاب قاب نگاهم را پر کرد.

لادن عظیمی
خبرنگار

جرقه‌ای به یاد پیرمرد

حدود یکی دو هفته پیش دبیر گروه کتاب اعلام کرد برای شماره آینده قرار است پرونده مفصلی درباره مهدی آذریزدی کارکنیم و بعد از بیان مطالبی که لازم بود آماده شود، گفت: «یک صفحه هنوز خالی است. پیشنهاد بدهید.» حالا چهره  پیرمردی نحیف در اتاقی کوچک و پر از کتاب قاب حافظه­‌ام را پر کرد. با این حال پیشنهادی نداشتم و سکوت کردم.
15 ساعت گذشت و آقای دبیر دوباره اعلام کرد که یک صفحه هنوز خالی است. تصویر پیرمرد همچنان جلوی چشمانم بود.بخصوص تصویر گاری دستی­‌ای که دسته‌­دسته از کتاب­‌های پیرمرد را می‌­برد تا بفروشد.
این شد که گفتم من می‌­نویسم. از زندگی مردی که کتاب «قصه­‌های خوب برای بچه­‌های خوب» را نوشت.
 

 

 درباره پدر ادبیات کودک و نوجوان

مهدی آذریزدی در آخرین روزهای اسفند 1300 در شهر بادگیرها در محله خرمشاه به دنیا آمد. اجداد او زرتشتی بودند و خانواده‌­اش مدت زیادی نبود که مسلمان شده بودند.
او به مدرسه فرستاده نشد و از کودکی، یعنی از هفت هشت سالگی کار کرد. کارهایی مثل بنایی که به گفته خودش، دست­‌های کودکانه­‌اش خشونت و زمختی آن را تاب نمی‌­آوردند. در واقع پدر ادبیات کودک و نوجوان ایران خود کودکی گل و بلبلی را تجربه نکرد(فارغ از اینکه آیا اساساً در آن روزگار دیگر کودکان ایران کودکی را به معنی واقعی کلمه تجربه می­‌کردند یا خیر که این خود جای طرح مسأله و بررسی­‌های جامعه‌­شناختی دارد).
در 20 سالگی اما دست از بنایی شست و به کار در کارگاه جوراب‌­بافی یزد مشغول شد. همین جا نقطه عطف زندگی نویسنده ماست چرا که صاحب کارگاه جوراب‌­بافی تصمیم می­‌گیرد تا دومین کتاب­فروشی شهر یزد را تأسیس کند و برای سپردن کتاب­فروشی چه کسی بهتر از آذریزدی که با مختصر سواد ملا و مکتبی‌­ای که داشت به خواندن و نوشتن بسیار مشتاق بود.
پیرمرد در مستند «آن مرد دیگر در را باز نکرد» در این باره می­‌گوید:
« [وقتی شاگرد کتابفروشی شدم.] آنجا فهمیدم که دنیا چقدر بزرگ است. از خرمشاه هم بزرگتر است. آنجا بود که عقده با سوادی و حسرت دانا شدن و چیز فهمیدن پیدا کردم. این بود که افتادم به جان کتاب­‌ها.»
 جلای وطن
نویسنده ما بعد از دو سال کار در کتاب­فروشی به سودای کتاب­فروشی­‌هایی رنگین‌­تر و بزرگ­تر در هیأت پسری21 ساله در بحبوحه جنگ جهانی دوم از شهر بادگیرها راهی پایتخت درگیر قحطی شد.
مهدی آذریزدی در تهران در چاپخانه حاج محمدعلی علمی که همواره از او به نیکی یاد می­‌کرد؛ به کار مشغول شد. علاوه بر چاپخانه علمی چندی نیز در کتاب­فروشی­‌های مختلف مثل کتاب­فروشی «امیرکبیر» و «خاور» و در نشریاتی چون روزنامه «آشفته» و «اطلاعات» کار کرد و بعد از طبع‌­آزمایی در شعر و طنزنویسی و روزنامه­‌نگاری به فکر ساده‌­نویسی قصه برای کودکان افتاد.

 

 همه چیز از کتاب انوار سهیلی شروع شد

زمانی که آذریزدی در چاپخانه مشغول بود کتابی توجه او را به خود جلب کرد. کتابی که بازنویسی کلیله­ و دمنه بود مطابق زبان روزگار مترجمش. آذریزدی با دیدن این کتاب به ساده کردن متون برای کودکان اندیشید. کتابی که توجه نویسنده ما را به خود جلب کرده بود؛ کتاب انوار سهیلی بود که حسین واعظ کاشفی آن را به تحریر
در آورده است.
و این گونه آذریزدی در 35 سالگی تصمیم گرفت کتابی به دنیای بزرگ اضافه کند و نویسنده ما و بابای ادبیات کودکان ایران بشود. او تصمیم گرفت کتابی بنویسید که در آن متون کهن فارسی مثل سندبادنامه، سیاست­نامه، مرزبان‌­نامه، گلستان سعدی را به زبانی ساده و کودکانه تبدیل کند.
و بخاطر همین ایده بود که جلد اول کتاب «قصه­‌های خوب برای بچه‌­های خوب» آفریده شد. این کتاب در سال 1335 روانه دنیای کتاب‌­ها شد.
مجموعه‌­ای هشت جلدی که به ترتیب از جلد اول تا جلد هشتم شامل قصه‌­های کلیله و دمنه، مرزبان‌­نامه، سندبادنامه و قابوسنامه، مثنوی معنوی، قرآن، شیخ عطار، گلستان، چهارده معصوم(ع) می‌­شود.
مهدی آذریزدی در سال 1342 شمسی بخاطر نوشتن این مجموعه و پس از انتشار جلد سوم آن برنده جایزه یونسکو شد. مجموعه «قصه­‌های خوب برای بچه‌­های خوب» تا به حال به چندین زبان زنده دنیا ترجمه شده است.

 

 دیگر آثار

مهدی آذریزدی در سال­‌های حیاتش آثار دیگری نیز در حوزه کودکان و نوجوانان منتشر کرده است که از این میان می‌­توان به «قصه‌­های تازه از کتاب­‌های کهن» و «مثنوی بچه­‌های خوب» اشاره کرد. کتاب‌هایی که رویکرد آن­ها نیز مانند مجموعه «قصه­‌های خوب برای بچه­‌های خوب» بازنویسی متون کهن است آنگونه که در قد و قواره درک کودکان
باشد.  نویسنده ما در طول زندگی‌­اش هرگز ازدواج نکرد تا فرزندی داشته باشد. علاوه بر این همواره از روزهای کودکی‌­اش شکایت داشت و بارها گفته بود که کودکی را تجربه نکرده است. با این همه تلاش کرد تا قصه­‌هایی خلق کند که کودکان سرزمینش بی قصه و افسانه سر بر بالین نگذارند و زبان کودکی­‌شان طعم شیرین قصه را مزه مزه کند.
بعد از پایان یادداشت خواستم به رسم جلال که در وصف پیر شعر نو نوشت: پیرمرد چشم ما بود؛ برای عنوان یادداشتم بنویسم: پیرمرد چشم ما بود که به یاد حرف پدرم و آن اتاق کوچک و گاری پر از کتاب­ و تنهایی عجیب پیرمرد افتادم و با خودم زمزمه کردم آیا واقعاً پیرمرد چشم
ما بود؟