در ستایش سریالی عمیق، دقیق و با جزئیات درباره روابط خانوادگی
خداحافظ خانواده پیرسون! از شما متشکریم!
نوشین تقیلی
نویسنده
دیالوگهای احساسی که همه ما به شنیدن آنها نیاز داریم
تمام شد! پس از ۱۰۶ قسمت تخلیه عاطفی، This Is Us به پایان رسید. مانند رندال در مراسم خاکسپاری مادرش، برایم مهم است که کلمات درستی برای نوشتن از این سریال پیدا کنم.
در شش فصل بدون افت و شکست، این درام خانوادگی هیجانانگیز درباره سه قلوهای خانواده پیرسون، کیت، کوین و رندال، میلیونها نفر از جمله من را به گریه انداخت.
تماشای تک تک قسمتهای آن همراه با هق هق کردن، لذتی غیرمنتظره و دلچسب بود. این سریال ترکیبی برنده از پیچ و تابها و تصمیمهای درست و نادرست بود که شما را درگیر میکرد، همراه با شخصیتهای فوقالعادهای که سخنرانیهای بیپایان احساسی داشتند (قطعاً مدال طلای این سخنرانیها متعلق به رندال است!) ممکن است این غرق شدن در زندگی تک تک شخصیتها و هق هق کردن مداوم در طول سریال از نظر برخی از سریال بازها باعث شرمساری باشد، اما حقیقت این است که چقدر ما به دیدن سریالی به بزرگی، آشفتگی و لذیذ بودن خود زندگی نیاز داشتیم.
داستان از کجا شروع میشود؟
This Is Us زندگی سه شخصیت را به هم پیوند میدهد که حداقل در ظاهر، نمیتوانستند متفاوتتر از این باشند. اما این سه نفر دو خصوصیت مشترک دارند، روز تولد و خانواده یکسان! کیت (کریسی متز) یک دختر بسیار چاق و ناامید و افسرده است که از نوجوانی درگیر نبرد با بدن خود است. کوین (جاستین هارتلی) یک ستاره جذاب سریالهای کمدی است که آرزو دارد نقشهای جدی بازی کند و رندال (استرلینگ کی براون) یک پدر نمونه و یک مرد موفق که مصمم است پدر زیستی (بیولوژیکی) خود را بیابد.
در همین حال، زوج بینظیر جک (میلو ونتیمیگلیا) و ربکا (مندی مور) منتظر تولد سه قلوهای خود هستند. همه این شخصیتها بخشی از یک خانواده بزرگ و صمیمی هستند. آنها با عشق، مرگ و جدایی، بیماری و لحظات شاد و غم انگیز دست و پنجه نرم میکنند
علاوه بر شخصیتهای جذابی که کلیشهها را به چالش میکشند، این نگاه جدید به درامهای خانوادگی، پیچ و تابی شگفتانگیز ارائه میدهد که شما را به خود جذب میکند.
در همان ابتدا ما متوجه میشویم که سریال در چند دوره زمانی نمایش داده میشود.
خانواده پیرسون هم در گذشته و هم در زمان حال نشان داده میشوند و تماشای اینکه چگونه گذشته هر شخصیت بر زمان حال او تأثیر میگذارد بسیار جذاب است. ممکن بود این پیچ و تابها، چرخشها و داستانهای خانوادگی، به یک ملودرام کلیشهای تبدیل شود.
اما در This Is Us، هر افشاگری که انجام میشود نسبت به قبلی تکاندهندهتر است. ما از تماشای داستان (و گریه کردن!) لذت میبریم، زیرا پیرسونها میدانند چگونه جذابیت قصه را در طول شش سال حفظ کنند.
سریال حول محور افشای پایان آن ساخته شده است.
ما در ابتدا شخصیتهای اصلی را در روز تولد سی و شش سالگی آنها میبینیم.
جک زودتر از موعد پدر میشود، کیت ناامید و خسته است و تصمیم میگیرد از شر اضافه وزن خلاص شود، کوین دچار بحران افزایش سن شده و رندال ایمیلی مبنی بر اطلاعات محل زندگی پدر زیستیاش دریافت میکند. ولی در قسمتهای بعدی رازها روی هم جمع میشوند. چگونه ربکا با بهترین دوست شوهرش، میگل (جان هورتاس) ازدواج کرده است؟ ربکا چه زمانی با ویلیام (ران سیفس جونز) آشنا شد و چرا آن را از رندال دور نگه داشت؟ کوین در نهایت با چه کسی ازدواج میکند؟ سرنوشت کیت چه میشود؟ و از همه مهمتر و بزرگتر؛ چه اتفاقی برای جک افتاده و وقتی به آن پاسخ داده شد، او چگونه مُرد؟ در طول شش فصل، ما زندگی رندال با بازی استرلینگ کی براون شگفتانگیز را تماشا کردیم که یک دونده حرفهای، پدری بشدت مسئولیت پذیر و در نهایت یک سیاستمدار فوقالعاده است.
ما میبینیم که با فرزند خواندگیاش توسط یک خانواده سفیدپوست دست و پنجه نرم میکند، دچار حملات عصبی میشود، پدر زیستیاش را ملاقات میکند و او را از دست میدهد و با روح مادر زیستیاش در یک دریاچه ارتباط برقرار میکند. ما شاهد شکستها، پیروزیها و رابطه عاشقانهاش با بث (سوزان کلچی واتسون بینظیر) بودهایم.
کیت زیبا با بازی کریسی متز که یک خواننده آماتور و با اعتماد به نفس پایین است به یک مادر بینظیر تبدیل میشود. او با همسرش توبی در یک گروه کاهش وزن آشنا میشود و بعد از چالشهای زیاد، صاحب فرزند میشود. پسری که به طور مادرزاد نابینا است و در نهایت توسط پسرش به شغل ایدهآل خود میرسد و تبدیل به یک معلم موسیقی فوقالعاده برای کودکان نابینا میشود. در زندگی کوین با بازی جاستین هارتلی جذاب دیدیم که چرخش صد و هشتاد درجه دارد و از یک بازیگر کمدی خودشیفته و عیاش و فرزندی که همیشه موجب دردسر بوده است، به پدری مسئولیت پذیر و موفق تبدیل میشود.
و از همه مهمتر پدر و مادرشان! جک اساساً پدر شماره ۱ امریکاست، یک مرد جذاب سبیلدار و با شخصیت که همیشه میداند چه جملهای بگوید تا شما را آرام کند و در نهایت رئیس و مادر خانواده، ربکا (اگر سریال کمدی چگونه با مادرت آشنا شدم را دیده باشید، از دیدن مندی مور در نقش ربکا قطعاً تعجب میکنید) برای همه ما دردناک بود که ببینیم چطور آلزایمر کم کم مغز یک مادر جادویی و یک زن با زیبایی افسانهای را تسخیر میکند.
اپیزود ۱۰۶ دارای قویترین ویژگی سریال است: برجسته کردن لحظات کوچکی که ارزشهای یک خانواده دوست داشتنی را نمایان میکند. این با متوجه شدن یک زخم کوچک کنار ابروی ربکا توسط جک شروع میشود، آن هم زمانی که ده سال از ازدواج آنها میگذرد.
ربکا تعریف میکند که یکی از لذت بخشترین لحظات زندگیاش، زمانی بود که با پدرش به پارک میرفت و سوار تاب میشد. لحظهای که این جای زخم از آن به یادگار مانده است.
به یاد میآورد که زمانی که روی تاب بود، مدام نگران لحظهای بود که پدرش از او بخواهد که به خانه بروند. او به جک میگوید: «واقعاً آرزو میکنم وقتی که همه چیز در حال وقوع بود، زمان بیشتری را صرف قدردانی و لذت بردن از آن میکردم، به جای اینکه فقط نگران پایان آن باشم.»
نویسندگان سریال به چه چیزی نپرداختهاند؟ چه پیچ و تاب دل انگیزی را به تصویر نکشیدهاند؟ فرزندخواندگی بین نژادی، معلولیت جسمی، چاقی، تمایلات جنسی، حاملگی در نوجوانی، والدین نوجوان، اعتیاد به مواد مخدر و الکل، حملات عصبی، کرونا و قرنطینه و مبارزه علیه تبعیض نژادی. این معجزه کوچکی نیست که آنها توانستند تا آخرین لحظه غافلگیریها را در آستین خود نگه دارند و چند راز شوکه کننده دیگر ارائه کنند.
This Is Us تمام شد و به پیام اصلی خود وفادار ماند: همه چیز اکنون است. حال تمام چیزی است که وجود دارد. ما نمیدانیم دقیقاً چه چیزهایی در انتظار سه قلوهای پیرسون است. آیا کیت به آرزویش که تأسیس مدارس موسیقی برای نابینایان است میرسد؟ آیا رندال برای ریاست جمهوری اقدام میکند؟ آیا کوین شرکت ساختمانی را که در حمایت از کهنه سربازهای جنگ ساخته است ، توسعه میدهد؟ ما هیچ چیز نمیدانیم.
آینده در قسمت آخر فقط به ما چشمک میزند. همان جایی که کیت و کوین و رندال، قول میدهند به توصیه مادرشان عمل کنند: زندگی بدون ترس! This Is Us چیزهایی را به ما نشان میدهد که زندگی را قابل تحمل، امیدوارکننده، وحشتناک و شگفت انگیز میکند. در حالی بارها و بارها به ما یادآوری میکند که چیزهای کوچک را گرامی بداریم. آن لحظات سادهای که در آشفتگی روزمره فراموش میکنیم.
در قسمت آخر رندال، اسطوره سخنرانیهای احساسی و انگیزشی، در ایوان خانه مادرش نشسته است و به دختران نگرانش میگوید که احساس سرگردانی میکند. او میگوید: «تمام دوران کودکیام را با نگرانی از دست دادن او گذراندم. کل یک دهه گذشته بشدت از این لحظه میترسیدم.
حالا او رفته است، و با این حال پرندگان چهچهه میزنند. متوجه شدم که گرسنهام، حتی پنج دقیقه پیش به کار فکر کردم. فردا دوش میگیرم و به زندگی عادی برمیگردم. همه چیز خیلی بیمعنی به نظر میرسد.»
پیرسونها به ما یادآوری کردند که به رغم مشکلات، بیماریها و مرگ، خوشیهای کوچک زندگی را گرامی بداریم. پس متشکریم! از همه پیرسونها متشکریم. شما فوقالعاده بودید!