نگاهی کوتاه به زندگی شهید محمد کچویی؛

شهید راه اصلاح و مبارزه با نفاق

صادق رخ فرد
دبیر گروه تاریخ

شهید محمد کچویی در هشتم تیرماه سال 60 توسط منافقین در زندان اوین به شهادت رسید. وی یکی از اسوه‌های اخلاقی در مبارزه با منافقین بود. شهید کچویی در کسوت رئیس زندان اوین به گونه‌ای عمل کرد که اگر ذره‌ای در ذات منافقین برای هدایت وجود داشت آنها را جذب و با اصلاح واقعی وارد جامعه می‌کرد؛ حتی در زندان با رفتار حسنه و رئوفی که با منافقین داشت به پدر توابین معروف شده بود.
هرچند برخی از زندانیان به گونه‌ای در نفاق و تاریکی غرق شده بودند که هیچ امیدی به اصلاح آنها نبود و همین افراد با سوءاستفاده از رأفتی که دیدند در پاسخ به خوبی‌هایی که در حقشان شد با نقاب نفاق در حرکتی ناجوانمردانه باعث شهادت این مرد بزرگوار شدند.

محمد کچویی که بود؟
محمد کچویی فرزند رمضان در مرداد ۱۳۲۹ در منطقه حاجی آباد – کچو مثقال – از توابع ناحیه ری دیده به جهان گشود. وی کلاس اول را در همان منطقه محل تولد خود یعنی حاجی آباد گذراند و سپس راهی تهران شد و تحصیلات خود را تا کلاس ششم دبستان در تهران طی کرد. شهید کچویی پس از اتمام کلاس ششم ابتدایی، به دلیل شرایط بد اقتصادی خانواده، مدرسه را رها کرد و در یک کارگاه صحافی در بازار تهران مشغول به کار شد. شهید کچویی در همین کارگاه صحافی با شهید محمد بخارایی از اعضای گروه فداییان اسلام و عامل ترور حسنعلی منصور آشنا گردید و از طریق او جذب حزب مؤتلفه اسلامی شد (دزفولی، 1395: 15-25).

عضویت در هیأت انصارالحسین
شهید کچویی بعدها به عضویت هیأت انصارالحسین درآمد و در همین هیأت بود که به کلاس درس شخصیت‌هایی مانند شهید بهشتی، شهید مطهری و آیت‌الله خامنه‌ای راه یافت. در همین دوره با عزت شاهی از مبارزان با سابقه قبل انقلاب آشنا شد و فعالیت سیاسی خود را شروع نمود (کاظمی، 1388، 73).

دستگیری
محمد کچویی در اسفندماه سال ۱۳۴۹ در سن بیست ‌سالگی ازدواج کرد و یک سال و نیم بعد، در ۲۴ تیر ۱۳۵۱، با اعتراف حسین جوانبخت از اعضای گروه حزب‌الله پیش از انقلاب به‌دلیل نقش داشتن علیه نظام شاهنشاهی ایران دستگیر شد و به یک سال حبس تأدیبی محکوم گردید. بنا بر اظهارات خود او ساواک می‌خواست از طریق او اطلاعاتی درباره عزت شاهی، که شاگرد مغازه کچویی بود به دست بیاورد، اما موفق نشدند. شهید کچویی بعد از یک سال به شرط عدم فعالیت سیاسی از زندان آزاد شد اما بعد از آزادی از زندان بار دیگر فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی علیه رژیم شاه را از سر گرفت.
شهید کچویی بار دیگر در آذر 1356 به‌دلیل ارتباط با فعالان و مبارزان سیاسی و انقلابی و همچنین نقل و انتقال پیغام‌های عزت شاهی و ماجرای خرید اسلحه، توسط ساواک دستگیر شد و به خاطر تکرار جرم به حبس ابد محکوم شد، اما در 28 خرداد 1356 به‌دنبال تغییر در شرایط سیاسی کشور و فشار کمیسیون حقوق بشر برای آزادی زندانیان سیاسی، مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد (نشریه پرتو سخن، 1389: 10).

فعالیت‌های بعد از انقلاب
شهید کچویی پس از پیروزی انقلاب نیز در متن حوادث قرار داشت. او در ابتدای پیروزی انقلاب و تشکیل کمیته استقبال از امام خمینی(ره) در مدرسه رفاه مسئولیت انتظامات را برعهده گرفت. سپس مدتی (از بهمن ۵۷ تا تیرماه ۵۸) در دادستانی انقلاب تهران مشغول فعالیت و محاکمه دستگیرشدگان رژیم شاهنشاهی بود. شهید کچویی در تیر سال 1358 به ریاست زندان اوین منصوب شد و بیش از ۲ سال اداره زندان اوین را برعهده داشت. در واقع زندان اوین در سال­‌های اول انقلاب به‌دلیل آنکه محل نگهداری زندانیان عضو گروهک‌های ضد انقلاب همانند فرقان و عاملان کودتای نوژه بود، از اهمیت خاصی برخوردار بود. او در شهریورماه ۱۳۵۹ و در اولین روزهای آغاز جنگ به غرب کشور رفت و با تعدادی از همین زندانیان تواب به مبارزه با ارتش رژیم صدام می‌پردازد (دزفولی، 1395: 55-60).
 شهید کچویی در طول دوران مدیریت زندان اوین به‌دلیل داشتن اخلاق نیکو و رأفت اسلامی و نقش ویژه در پشیمان‌سازی عوامل گروهک‌هایی همانند فرقان و مجاهدین خلق به نام پدر توابین
مشهور شد.
بنا بر اظهارات شهید لاجوردی، رفتار شهید کچویی با زندانیان به گونه‌ای دارای منش مردانه و بزرگوارانه بود که وقتی شهید کچویی به شهادت رسید، اکثر زندانیان می‌گفتند پدرمان را از دست دادیم (تیمور‌زاده، 1387: 10).

 

شهید کچویی به روایت شهید لاجوردی:

تربیت زندانی را منحصر به رفتار اخلاقی می‌دانست

محمد وقتی شهید شد من واقعاً احساس غربت می‌کردم و این احساس هنوز هم ادامه دارد. شاید لحظه‌ای نباشد که من به‌ یاد محمد نباشم. شما می‌بینید که من عکس محمد را روبه‌رویم گذاشته‌ام و همان پوکه‌های فشنگی هم که برادرمان را شهید کرد به عکس او ضمیمه کرده‌ام... محمد با آن کار سنگین که اینجا داشت؛ هم نگهبانی می‌داد، هم زندانبانی می‌کرد و هم بازجویی می‎کرد، همچنین  گشت دور زندان اوین را خود محمد انجام می‌داد. شاید این درهیچ کجای دنیا سابقه نداشته باشد که یک مدیرمسئول زندان، کار یک نگهبان را انجام دهد... و اتفاقاً همان شبی که فردایش شهید شد، با بچه‌های پاسدار به گشت دور زندان رفته بود و شب و نیمه شب و روز اینجا بود؛ چون حکم دادیاری هم گرفته بود، بازجویی از زندانی‌ها را به خاطر اینکه معتقد بود با شیوه ارشادی مخصوص خودش می‌تواند زندانیان را اصلاح بکند به بازجویی از زندانیان هم اشتغال داشت. بنابراین یک انسانی بود که به جای چند نفر آدم فعال کار می‌کرد که به نظر من هیچگاه فعالیت‌های شبانه‌روزی محمد محو نخواهد شد...

واکنش به آب دهان انداختن یک منافق
یادم می‌آید وقتی زندانی‌ها چند تا از برادرهای پاسدار ما را زدند و مجروح کردند، وقتی به محمد شکایت کرده بودند، او گفته بود تحمل کنید، اینها بالاخره کسانی هستند که از جامعه ما جدا شده‌اند، اینها بیماران اجتماعی ما هستند، با بیمار هیچ‌گاه نمی‌شود با خشونت رفتار کرد. باید ترحم بیشتری نسبت به آنها کرد. شما با اینها هرچه می‌توانید با مهربانی رفتار کنید... یک روز محمد با یکی از منافقین برخوردی داشت... وقتی نصیحتش می‌کرد که وضع زندان را بهم نریزید و مقررات را رعایت کنید، او با گستاخی هرچه تمام‌تر آب دهان به‌صورت محمد انداخت. محمد هم با آقایی هرچه تمام‌تر، تف را از صورت خود پاک کرد و به او گفت این برخورد شما یک برخورد انسانی نیست و در همین حد بسنده کرد...

محمد هیچگاه به زور متوسل نشد
از ویژگی‌های محمد این بود که وقتی با زندانیان برخورد می‌کرد خیلی صمیمی بود، گویی زندانیان برادران و خواهرانش بودند... چند تا متهم دختر از عوامل گروهک‌ها را با ماشینی به اوین آوردند. محمد رفت و گفت بفرمایید پیاده شوید. هیچ‌کس پایین نیامد و محمد هر چه اصرار کرد اینها را پایین بیاورد، حاضر نشدند. سه شبانه روز داخل ماشین نشستند، محمد با سعه صدری که داشت غذا برای آنها می‌برد، وسیله به آنها می‌داد و هرچه از آنها خواهش کرد، خواهرها تشریف بیاورید پایین، می‌گفتند پایین نمی‌آییم. محمد هیچگاه به زور متوسل نشد و دست یکی از آنها را نگرفت تا از ماشین بیاورد پایین، سه شب و سه روز اینها ماندند و محمد هم دور آنها می‌چرخید و هر چه می‌خواستند فراهم می‌کرد، تا این که بعد از سه شبانه روز بالاخره از ماشین پیاده شدند. محمد یک چنین برخوردهایی با زندانیان داشت... محمد معتقد بود زندانی را صرفاً با اخلاق می‌توان تربیت کرد...
کاظم افجه‌ای از پاسداران زندان اوین بود و محمد هم خودش می‌دانست که او از هواداران سازمان منافقین است و معتقد بود که با امثال اینها باید کار کرد و اصلاح‌شان نمود... حتی در یک تصادفی کاظم [افجه‌ای] از یک بلندی پرت و دستش شکسته شده بود و محمد [کچویی] به خرج خودش شاید حدود 15 هزار تومان پولی که از فروش دکانش به دست آورده بود، خرج مداوای دست کاظم افجه‌ای کرده بود...

مراعات با قاتل
وقتی حادثه انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی پیش آمده بود، یادم می‌آید که من و معاون قضایی، محمد را احضار کردیم و به او گفتیم که مسأله دیگر از حد ارشاد گذشته و الان به هیچ‌وجه صلاح نیست که این کاظم افجه‌ای که از هواداران سازمان است و شما خودتان هم می‌دانید، در اوین باقی بماند، همین الان بلند شو و خلع سلاح‌اش کن. کاظم مسلح به یوزی بود و در همین دادسرا داشت نگهبانی می‌داد که وقتی بعداً مسأله را یک مقدار تعقیب کردیم...دیدیم تصمیم داشت که همان روزها که شاید روز 8 تیر بود، اگر بتواند توفیقی به‌دست بیاورد و لحظه‌ای که من به دادگاه می‌روم و اعضای دادگاه هم هستند، یکجا همه ما را به رگبار ببندد.از صبح کمین کرده بود... اتفاقاً آن روز به‌دلیل تراکم کار بیرون نیامده بودم که کاظم، توفیقی برای ترور من پیدا بکند و وقتی ما محمد را احضار کردیم و به اتاق ما آمد؛ به او گفتم که حتماً باید بروی و کاظم را خلع سلاح بکنی... بیرون رفت و یوزی را از کاظم گرفت. کاظم اینجا متوجه می‌شود که یک مقدار لو رفته، بلافاصله به کلت خودش را مسلح می‌کند و شاید حدود یک ساعت بعد بود که... غذا را صرف کرده بودیم و قرار بود پس از آن دادگاه مجدداً تشکیل شود که در آن موقع کاظم افجه‌ای حمله می‌کند.

شهید جوانمردی و بزرگواری
وقتی او ظاهر شد و در حدود ۷ متری از پشت سر ما آمد، من یک وقت دیدم یک کسی صدا می‌زند به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران، برگشتم و دیدم کاظم است و کلت به‌دست دارد و متوجه  نیت پلیداش شدم و بلافاصله من خودم را به زمین انداختم و به شکل مارپیچ فرار کردم و در پشت درخت‌ها قرار گرفتم، ولی برادر‌مان محمد برای اینکه بتواند در برابرش بایستد، از جا برخاست و خواست که به او حمله کند که مورد اصابت گلوله این ناجوانمرد قرار گرفت... بعداً هم معلوم شد که هدف اصلی‌اش ترور من بوده ولی موفق نمی‌شود و برادرمان محمد هم در حقیقت خودش را فدا کرد و شهید جوانمردی و بزرگواری شد...
  فرازی از مصاحبه شهید سید اسدالله لاجوردی درباره محمد کچویی با روزنامه جمهوری اسلامی، 9 تیر 1361