وقتی اینفلوئنسرهای فضای مجازی کتاب می‌نویسند

از کانال پیام‌رسان‌ها کتاب در نمی‌آید

مهدیه جاهد
خبرنگار

شروعی از یک کانال ساده...
همه چیز با کانال تلگرامی دلنوشته‌های یک طلبه شروع شد. البته این کانال برای مخاطبان همان موقع خودش جذاب بود. نوجوانان و جوانان زیادی به صورت پیگیر داستان‌های نیمه واقعی حدادپور را دنبال می‌کردند.
به‌هرروی به عنوان یک کانال تلگرامی با مخاطب جوان و در شور و درگیری‌های سیاسی زمان خودش این شبه داستان‌ها یا به قول خود مؤلف مستندهای داستانی جذاب بود.اما جذابیتش مثل همان خواندن سایت نود و هشتی‌ها بود. درست وقتی «دلنوشته‌های یک طلبه» تبدیل به کتاب شد همان حس یأسی را داشت که رمان‌های آبکی و زرد سایت نود و هشتی‌ها کتاب شد.
یک دوره قصه‌های هیجانی که با چاشنی «من مطلع هستم. شغلم پیچیده است. ارتباطم با بچه‌های بالا زیاد است و من چیزهایی می‌دانم که شما نمی‌دانید» و مقادیر زیادی هیجان فضای مجازی و با استعانت از جو سیاسی جامعه راهی کانال تلگرامی می‌شد.
اما بعد از مدتی که سیاستگذاری‌ها نسبت به پیام‌رسان‌های خارجی تغییر کرد؛ گویا ایده وحشتناک «بسیار خوب حالا که کانال تلگرامی‌ام پر مخاطب بود پس حق این را دارم که همه پست‌های کانال را کتاب کنم» به ذهن آقای حدادپور رسید و شد آنچه نباید بشود.

در مضرات افکار اشتباه آقای نویسنده...
آقای محمدرضا حدادپور جهرمی متولد 1363 شهر جهرم استان فارس است. او به واسطه شغلش که معاون پژوهشی حوزه علمیه فارس است؛ تصمیم می‌گیرد موارد سیاسی و اجتماعی جاری در متن جامعه را برای عبرت «جوانان مؤمن و انقلابی» به صورت مستند داستانی در معرض دید خوانندگانش قرار دهد. اما فقط همین دو نکته خوب؛ قصه گفتن و جوانان مؤمن انقلابی بیدار شوند را  در نظر گرفته است. نویسنده کتاب‌هایی مثل «حجره پریا، کف خیابون، تب مژگان، حیفا، همه نوکرها، دفتر نیم‌سوخته یک تکفیری» و بسیاری عناوین دیگر اصلاً به این فکر نکرده است که آیا نوشته‌هایش که با عنوان دلنوشته به دنیای مخاطب وارد شده است قابلیت کتاب شدن دارند یا خیر.
 ساحت کتاب به اندازه‌ای نزول پیدا کرده که حتی نویسنده یا ناشر به خودش زحمت نداده مطالب کانال مجازی را نگاه دوباره‌ای بیندازد، مطابق با هنجارهای روز و ظرفیت مخاطب تغییر دهد یا ویراستاری و تصحیح کند. گویی همان‌طور خام دست به کپی و جای‌گذاری کرده و درنهایت با چوب جادوی رابطه به کتاب تبدیل شده‌اند. فقط کافی‌ است مثلاً چاپ دوم کتاب «کف خیابون» را دستتان بگیرید و شروع به خواندن کنید. همان صفحات اول برای درختی که بریده شده و محیط زیستی که برای برگ‌های این کتاب نابود شده‌اند تأسف می‌خورید و برای وقتی که قرار است پای این کتاب تلف کنید بیشتر.

چرا این کتاب‌ها اصلاً خوب نیستند؟
اول اینکه بیشتر موضوعات کتاب‌های آقای حدادپور مخصوص و مربوط به دوره و بازه زمانی و سیاسی خاصی است و آنقدر‌ها هم ارجاعات تاریخی درست و پاورقی‌های روشن کننده ندارد که کسی که آن دوره سیاسی را درک نکرده بتواند مستندات درستی از این کتاب استخراج کند و به انقلابی بودنش ادامه دهد. دوم اینکه جدای از قصه‌گویی شیرین و جذاب نویسنده که تنها نقطه قوت اوست، زبان روایت به قدری پراکنده و بلاتکلیف است که بیشتر از اینکه خواننده از کتاب لذت ببرد و روی موضوع تمرکز کند، دائم در حال پریدن از زبان محاوره به رسمی و از لحن کتابی به خودمانی است. فصل‌بندی‌ها همه هیجانی و بی‌قاعده است و بدون استثنا این بهم‌ریختگی در تمام کتاب‌ها قابل مشاهده است.
قسمت‌هایی از کتاب درست در اوج داستان و آنجایی که باید اتفاقات با علت و معلوم روشن شوند ناگهان نویسنده تصمیم می‌گیرد با جمله «وارد موضوعاتی شدیم که بشدت محرمانه است» تمام چهارچوب و ذهن خواننده را از هم بگسلد. خواننده را مجبور می‌کند با علت‌های ماورایی داستان را به هم وصل کند. در انتهای اکثر داستان‌ها نیز خواننده نمی‌تواند با یک علت عقلایی اتفاقات را به هم وصل کند و نتیجه اجتماعی یا سیاسی و امنیتی درستی بگیرد. نویسنده گویی به مخاطب دستور می‌دهد یا همه چیزی را که برایت روایت می‌شود بدون شرط و چشم بسته بپذیر یا تو آن آدم مطلع جامعه نیستی و از مرحله پرتی. همه داستان‌های حدادپور در بستر هیجان کاذبند. اگر خواننده پیش‌زمینه ذهنی و نزدیک به نویسنده نداشته باشد یا طی داستان سرد ر گم می‌شود و یا کتاب را با تمام تخیلات و اعتقادات عجیب نویسنده به گوشه تبعید بی‌اهمیتی و بی‌توجهی خواهد فرستاد.
نقطه ضعف دیگر کتاب‌های آقای حدادپور جدا کردن مخاطبان است. نویسنده کاملاً آگاهانه قشری را که برای آنها نوشته است جدا کرده است. این تئوری را هم جمله پر تکرار ابتدا و آغاز کتاب‌هایش در مقدمه‌ها اثبات می‌کند: برای جوانان مؤمن و انقلابی. این تفکیک مخاطب نیز خود گواه این موضوع است که کانال تلگرامی دلنوشته‌های یک طلبه نباید تبدیل به کتاب می‌شد و در دسترس مخاطب عام قرار می‌گرفت.
 از دیگر نقدهایی که می‌شود به محتوای داستان‌ها وارد کرد اول بالا بودن تخیل در داستانی که ادعا می‌شود مستندند است. گویی نویسنده فهم خودش را از مسائل با چاشنی تخیل و قصه به خورد مخاطب می‌دهد.مخاطبی که بر اساس ژانر کتاب به دنبال واقعیت‌هاست.

به دنبال یک رابطه علی و معلولی گشتیم، نبود!
دوم اینکه در اکثر داستان‌ها نیروهای امنیتی کشور دچار نقص و فروپاشی هستند. همیشه دست‌های پشت پرده، جاسوس‌ها و خرابکارها به راحتی وارد حفره‌های زیاد امنیتی کشور می‌شوند و انتهای کار هم مشخص نمی‌شود علت این کار سهل انگاری سربازان گمنام است یا نفوذ و قدرت بالای خرابکاران در ایران. چرا این نکته حائز اهمیت است؟ چون فحوای کلام آقای جهرمی در کتاب‌هایش نشان دادن قدرت امنیتی جمهوری اسلامی است اما دقیقاً برعکس آن عمل کرده. چرا که در اکثر کتاب‌ها یک معجزه و یا مدد از امام زمان مشکلات را حل کرده است و هیچ رابطه علت و معلولی و عقلایی وجود ندارد.

و در نهایت...
و دیگر اینکه کتاب‌هایی مثل تب مژگان یا حیفا جدای از اطلاعات غیر واقع بسیار، ادبیات مستهجن و جنسی رکیکی برای مخاطب نوجوان دارد. اینکه نویسنده با توجیه به‌روز‌رسانی اتفاقات جامعه و آگاهی جوانان مباحث جنسی بی‌ربطی را مطرح کند و همه جزئیات آن را بازگوکند و لحظه آخر با سه نقطه و ذکر عبارت دیگر بیشتر ازاین نمی‌توانم توضیح بدهم، ضربه محکم‌تری به تخیل مخاطب وارد می‌کند.حال اینکه دسته‌کم بیان غیر ضروری این اتفاقات مستهجن می‌توانست در روند کتاب شدن قصه‌ها حذف شود.
در هر صورت آقای حدادپور جهرمی یا فضای استادیومی و از سر هیجان فضای مجازی را درک نکرده است و یا با کتاب و اصول نگارش و ژانرهایش آشنا نیست.
همین امر باعث ساقط شدن کتاب‌هایش از اعتبار و وجاهت کافی برای کتاب بودن است.