روایتی مادر-دختری

دخترها، مادرند

الناز موسوی یکتا
نویسنده


الله‌اکبر،
بسم‌الله الرحمن الرحیم،
الحمدلله رب‌العالمین
چادر سفید با گل‌های صورتی ریز را روی سرم می‌اندازم. از دو گوشه‌ کنار صورتم گره کوچک و محکمی می‌زنم تا به‌حکم شرع صورت و بدنم را بپوشانم. هنوز تابستان از راه نیامده؛ اما آفتاب باقدرت هرچه‌ تمام‌تر می‌تابد و هر لحظه بر دمای هوا می‌افزاید. هوا عجیب گرم است. نم باران بهاری این روزها باعث شده تا حس خفگی بیشترین تجربه این روزها باشد. چیزی شبیه به ظهرهای اسفندماه اهواز. همان قدر دلچسب اما شرجی و بااحساس خفگی. مهر نمازم را برمی‌دارم و درست جلوی دریچه کولر روی زمین می‌گذارم. پسرک حالا چنددقیقه‌ای است که به خواب عمیق فرورفته. دخترک اما مامان، مامان گویان دنبال هم‌بازی است. با شنیدن صدای پایش سریع قامت می‌بندم.
چهار رکعت نماز ظهر می‌خوانم، بر من واجب. قربة الی الله.
الله‌اکبر، سعی می‌کنم بیشترین دقت را در ادای کلمات حمد و سوره داشته باشم که صدای زمین‌خوردن دخترک می‌آید.
غیر المغضوب علیهم و الضااااااااااااااااالین. سرعتم را بیشتر می‌کنم در خواندن سوره توحید تا بتوانم قبل از اینکه صدای گریه دخترک، پسر را هم از خواب بیدار کند به دادش برسم؛ اما ناموفق هستم. میان صدای گریه‌اش و ولم یکن لهو کفواً احد گفتن من حالا صدای گریه بی‌وقفه پسرک را هم دارم می‌شنوم. دخترک اما به صدای برادرش برمی‌خیزد و شیشه شیر را از کنارش برمی‌دارد. سعی دارد آرامش کند. تلاش‌اش برایم ستودنی است. در همان چند ثانیه در ذهنم به مترادف قراردادن کلمه مادر و دختر فکر می‌کنم. دخترها مادری‌کردن را از کودکی می‌آموزند انگار که جزئی از سرشت‌شان باشد. دخترها مهربانی و لطف را از همان دقایق آغازین حیات‌شان برای دنیای پیرامون به همراه می‌آورند.
به رکوع که می‌روم دخترک چشم‌مالان به طرفم می‌آید. تا چشمش به مهر نمازم که روی زمین است می‌افتد، خنده‌ ریزی می‌کند و خیز برمی‌دارد که برش دارد؛ اما من زودتر به سجده رفته‌ام و دختر ناکام بده بده گویان گوشه چادر را می‌گیرد و بر سرش می‌کشد و با دست دیگر قصد دارد مهر را از پنجه‌هایم بیرون بیاورد. بحول‌الله و قوته اقوم و اقعد.
می‌ایستم و با دستم سعی دارم از کشیده‌شدن چادر جلوگیری کنم. این بار سرعت قرائت حمد و سوره‌ام به حدی زیاد است که همان خدایا زیاد مزاحمت نمی‌شوم فقط بپذیر بیشتر معنی دارد تا حمد و ثنای مخلوق در مقابل خالق.
قنوت می‌گیرم، درحالی‌ که دخترک چادر را رها کرده و آهسته به سمت برادرش می‌رود به صلواتی بسنده می‌کنم، الله‌اکبر بلندی می‌گویم و به رکوع می‌روم.
سر و ته سجده‌ها را هم به کیفیت همان حمد و سوره به هم می‌دوزم و اشهد اَن لا اله الا‌الله را با دورشدن دختر از کنار رختخواب برادرش با آرامش بیشتری می‌خوانم، به امید اینکه آن حمد و سوره نصفه‌ و نیمه و درگیری پنهان‌کردن مهر و قنوت مقبول افتد.
به‌رسم همه نمازهای همسر پس از صلوات انتها، تشهد و تقبل شفاعته و ارفع درجه می‌گویم و برمی‌خیزم.
تسبیحات اربعه را با دلنگرانی از نیامدن هیچ صدایی از جانب دخترک بازیگوش می‌خوانم و در انتها استغفرالله من جمیع ماکره‌الله را غلیظ‌ تر می‌گویم تا شاید خدا رحمی به این بنده کند و نماز بافکر فرزندان را از من بپذیرد. باز هم رکوع و سجود و تشهد و سلام.
دست به تسبیح می‌شوم تا تسبیحات حضرت زهرا بگویم که دخترک ناغافل به آغوشم می‌پرد و می‌گوید: «مامان دوستت دارم، دیوار و نقاشی کشیدم.»
و من هر روز 17 بار این سناریوی عبادت نصفه و نیمه را به امید لطف و کرامت خدای متعال تکرار می‌کنم.
رسول خدا (صلّی‌الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «خانه‌ای نیست که در آن دختران باشند مگر اینکه هر روز بر آن خانه دوازده برکت و رحمت از آسمان نازل می‌شود و زیارت فرشتگان از این خانه قطع نمی‌گردد و فرشته‌ها برای پدرشان هر روز و شب عبادت یک سال را می‌نویسند.»