اونی که می‌خواستی، تو غبارا گم شد!

چهارگانه جان فانته زیر ذره‌بین «ایران جمعه»

ترجمه کتاب چهارگانه کامل جان فانته، از طرف انتشارات افق و با ترجمه محمدرضا شکاری منتشر شده است. در انتهای این یادداشت باید اشاره کنم که آقای شکاری به‌خوبی از پس ترجمه یکدست و درآوردن لحن خشمگین و خیال‌بافی‌های آرتورو باندینی برآمده است.

الهام اشرفی
نویسنده

جان فانته، نویسنده‌ای که معتقد بود؛ اگر کسی به او پول بدهد، می‌تواند یک ‌خروار داستان درخشان بنویسد. جان فانته، نویسنده‌ای که به‌ گفته پسرش، اگر از او می‌پرسیدی بهترین نویسنده امریکا کیست، می‌گفت: «معلومه که من، جان فانته، پس می‌خواستی کی باشه؟» جان فانته، نویسنده‌ای امریکایی، که در زمان خودش قدر ندید و تنها 16 سال پس از مرگش، در سال 1983، کتاب «از غبار بپرس» او جزو فهرست پرفروش‌های کتاب‌های امریکایی قرار گرفت و آن را شاهکاری ادبی می‌دانند. جان فانته، نویسنده‌ای که تنها به‌خاطر یک بدبیاری به‌واسطه ناشر کتابش و عدم‌چاپ و فروش درست‌ و حسابی کتاب‌هایش دیده نشد و بعدها توسط چالز بوکوفسکی کشف و معرفی شد. جان فانته، نویسنده‌ای با چهره‌ای که هنرپیشه‌های هالیوودی سینما را در ذهن متبادر می‌کند، هنرپیشه‌ای شبیه به کلارک گیبل، لااقل از نظر من، نویسنده‌ای که در همان دنیای شناخته‌نشده‌اش، دستی هم در فیلمنامه‌نویسی در هالیوود داشت.  جان فانته  را چالز بوکوفسکی به شهرت رساند. یادداشتی از بوکوفسکی وجود دارد، که در مقدمه کتاب «از غبار بپرس» این یادداشت آمده است و در آن اشاره می‌کند که در سال‌هایی از زندگی‌اش که فقیر و گرسنه بوده و از سر کلافگی در میان قفسه‌های کتاب‌های کتابخانه عمومی شهر لس‌آنجلس به‌دنبال کتابی از نویسنده‌ای می‌گشته که فریاد بزند! به کتاب «از غبار بپرس» جان فانته می‌رسد و به خودش می‌آید و می‌بیند در نثر جان فانته غرق شده است. او جان فانته را خدای خودش می‌نامد.

 

نویسنده‌ای امریکایی، اما ضدامریکا
می‌گویند، امریکا سرزمین فرصت‌هاست، اما با خواندن چهارگانه جان فانته، عکس این جمله معروف به شما ثابت می‌شود. جان فانته امریکایی را تصویر می‌کند که جز فقر و حسرت و کار و تلاش بی‌وقفه، آن‌هم در ازای دستمزدی ناچیز محصولی ندارد، سرزمینی که با تحمیل شغل‌های مختلف و کم‌دستمزد، منجر به عمیق‌تر شدن اختلاف طبقاتی بین مردم، به‌خصوص مردمی که در آن سرزمین مهاجر به حساب می‌آیند، می‌شود، سرزمینی که هنر و استعداد جوانان سرزمینش را نادیده می‌انگارد. درواقع آرتورو باندینی، شخصیت اصلی این چهارگانه، از فقر و تبعیض نژادی‌ای که سرزمین امریکا به او هدیه داده فراری و بیزار است، او می‌خواهد نویسنده شود که به شهرت و پول برسد، که هم از فقر و هم از مهاجر بودنش رها شود. همه چهار کتاب، روایت دست و پا زدن آرتورو است برای رهایی از فقر و غیرامریکایی بودنش. ازاین‌رو، برخی از منتقدان، نثر روایی جان فانته را نوعی رئالیسم چرک می‌نامند؛ نوعی زبان غیررسمی مهاجران به سرزمین امریکا، که در فقر سر کردند و ادبیات‌شان این‌چنین، سرد و عاری از صفت و توصیف‌های زیبا و راوی فقر و چرکی و تلخی موجود در اجتماع بود، که برای فرار از واقعیت، سر در خیال دارند. همچون آرتورو باندینی که برای دستیابی به هویتش می‌نویسد و می‌نویسد. او خشمش را، ماجراهای عاشقانۀ عجیبش را با کاملیا، انزجارش از مردم را می‌نویسد و می‌زید. او به‌واسطه مواجهه و دست‌وپنجه نرم کردن مداومش با فقر، عشق و طریقه مواجهه با جنس مخالف را بلد نیست و از‌این‌رو، با کاملیا، رفتاری برپایه افراط و تفریط پیشه می‌کند. او بارها و بارها با پروردگارش صحبت می‌کند و از او طلب کمک و بخشش می‌کند، ولی هر بار تأکید می‌کند که باور و ایمانی ندارد. گرچه اعتقادش ریشه در کودکی و آموزه‌های مادرش دارد که ناخودآگاه در رفتار و مواجهه‌اش با هر اتفاقی بروز پیدا می‌کند.

 

اگر هولدن کالفیلد سلینجر را دوست دارید
جان فانته نویسنده موردعلاقه شما می‌شود
آرتورو باندینی و هولدن کالفیلد هر دو نوجوان‌های معروف ادبیات امریکا هستند. هر دو خشمگین، متنفر، تلخ، سرد، با احساس و نکته‌سنج هستند. هر دو روی لبه باریک باور و ناباوری، خشم و مهر راه می‌روند. رابطه پر از محبت هولدن با خواهرش، درست شبیه رابطه آرتورو و مادرش است. خشم و سرگشتی هولدن و آرتورو نیز شبیه هم هستند. شخصیت هولدن کالفیلد، در سال‌های 1945 تا 46 شکل گرفت و منتشر شد و شخصیت آرتورو باندینی در سال‌های 1938 تا 39 به وجود آمد. هر دوی این شخصیت‌ها به‌طریقی سرخورده زمانه خودشان هستند، شاید به همین دلیل احساساتی شبیه به هم دارند.

 

ترتیب خواندن چهارگانه جان فانته
نه روی جلدها و نه در مقدمه هیچ‌کدام از چهارگانه جان فانته، هیچ اشاره‌ای نشده است که ترتیب خواندن کتاب‌ها چگونه است. ممکن است فکر کنید یا شنیده باشید که ترتیب خواندنشان مهم نیست، ولی من می‌گویم که مهم است، چرا که این چهارگانه، به‌ترتیب سنی شخصیت اصلی و راوی‌شان، آرتورو باندینی، است. پس برای اینکه بدانیم، آرتورو از کجا به کجا می‌رسد، باید ترتیب خواندنشان را بدانیم.
«تا بهار صبر کن، باندینی» اولین کتاب از این چهارگانه است، چرا که در این کتاب، آرتورو باندینی، پسری‌ است در سنین دوازده تا چهارده‌ سالگی، که از سرگذشت خودش و پدر و مادر و برادرهایش روایت می‌کند، که چطور بعد از مهاجرت از ایتالیا به امریکا روزگار می‌گذرانند. در این کتاب، چرخش زاویه دید راوی از پدر به پسر، خیلی عجیب و البته زیباست. شخصیتی که از مادر آرتورو به‌عنوان یک زن مذهبی تصویر شده است، بسیار عمیق و ماندگار است. «جاده لس‌آنجلس» دومین کتاب از این چهارگانه است، آرتورو که سودای نویسندگی دارد، حالا به لس‌آنجلس آمده، تا هم کار کند و هم نویسنده شود. او به لس‌آنجلس، شهر فرشتگان، آمده تا بلکه این شهر چون فرشته‌ای مهربان او را در خود بپذیرد، گرچه فرشته او را در آغوش نمی‌گیرد. لس‌آنجلس جان فانته، بی‌رحم است. شهری است که با وجود شلوغی و موقعیت‌های زیاد شغلی‌اش، مهر و محبتی به آرتورو نشان نمی‌دهد. کسانی که در دهه 30 و 40 در لس‌آنجلس زیسته‌اند، توصیفات جان فانته را از این شهر بسیار درست و ملموس می‌دانند.
«از غبار بپرس» سومین کتاب از این مجموعه است؛ آرتورو به‌خاطر داستان کوتاهی که نوشته، خود را نویسنده‌ای مشهور و قدرندیده می‌داند، او ساکن اتاقی در هتل بانکرهیل است و هر روز با وعده چکی که قرار است از ناشرش دریافت کند، پرداخت اجاره اتاقش را به تعویق می‌اندازد. بعد او عاشق زنی مکزیکی به نام کامیلا می‌شود. عشقی بر لبه باریک دوست داشتن و تنفر. پایان‌بندی این کتاب از نظر من بی‌نظیر و بسیار به‌یادماندنی است. «رؤیاهای بانکرهیل» چهارمین کتاب از چهارگانه فانته است، کتابی که جان فانته در اواخر عمرش نوشت، درحالی‌که به‌خاطر دیابت بینایی خود را از دست داده بود. پس کتاب را چگونه نوشت؟ او تمام این کتاب را به همسرش دیکته کرد، شاید به این دلیل که آرتورو را به سرانجامی برساند، به هالیوود.