یــــادداشــــت

مخاطب توده‌پرور در شبکه خانگی

ونوس بهنود
دبیر  تحریریه
vbehnood@gmail.com

شبکه خانگی مخاطب خود را چطور می‌بیند؟ پاسخ به‌‌ این سؤال به معنی دست‌یابی به بطن ماجرا و فلسفه وجودی ساخت بسیاری از فیلم‌ها در شبکه خانگی است. زمانی مخاطب رسانه، توده‌‌ای فاقد دیدگاه تلقی می‌شد و رسانه می‌توانست یک مخاطب واحد را به خورد همه بدهد و تأثیر مشابهی را نیز انتظار داشته باشد. به عنوان مثال یک خبر از یک حادثه منتشر می‌شد و مخاطب را ناراحت و متأسف می‌کرد. قرار نبود تحلیل یا نظر دیگری از اطراف ‌‌این روند تکراری درز کند و مخاطب توده‌‌ای بود که به افراد با احساس و اندیشه مجزا تقسیم‌بندی و منفک نمی‌شد.همه آدم‌ها یک شکل بودند و در مقابل محتوای تولیدی رسانه نیز عکس‌العمل یکسان داشتند. از سال 1950 به بعد ‌‌این داستان در کل دنیا تغییر یافته است. یکی از پژوهشگران ارتباطات به نام فریدسون نوع نگاه به مخاطب را نقد کرد و تفکر نگاه توده‌وار را در هم شکست. وی ‌‌اینطور استدلال می‌کرد که آدم‌ها در یک پس زمینه میان شخصی به سینما می‌روند، رادیو گوش می‌دهند و تلویزیون تماشا می‌کنند. بنابر‌‌این دیدگاه رسانه موفق باید سلایق مختلف را در نظر گرفته و به تنوع افکار عمومی ‌احترام بگذارد. از تاریخی که فریدسون ‌‌این استدلال را به زبان آورد نزدیک به 80 سال سپری شده است و ‌‌این در حالی است که شبکه خانگی در ‌‌ایران بی‌توجه به یافته‌های جدید در دنیای رسانه، همچنان نگاه توده‌وار به مخاطب دارد. شبکه خانگی که توانسته با کلیشه‌های قتل، تجاوز، سریال‌های پلیسی معمایی، مواد مخدر، روابط نامتعارف اجتماعی و حتی سوژه‌های تحریف شده تاریخی سرگرممان کند، تمامی ‌اعضای جامعه را یکسان قلمداد می‌کند. حتی در سریال‌هایی که مخاطبان بیشتری داشته‌اند، نگاه به مخاطب، خریدار فیلمی ‌با سوژه تکراری اما مهیج است. باید یک نفر بمیرد یا در زیر فشار مشکلات له شود و در نهایت داستان به طور معجزه‌آسایی همه چیز خاتمه یابد.‌‌این شکل از آب‌بندی در سوژه‌ها در غفلت یکی از مهمترین ضروریات مواجهه با رسانه یعنی تحلیل و پایش محتوا و صحبت مخاطبان با یکدیگر جسارت یافته و موجب شده تا ما توده‌وار نسبت به خرید محتوای شبکه خانگی گرایش پیدا کنیم. برای اثبات ‌‌این ادعا مقایسه سوژه‌های سریال‌های شبکه خانگی کافی است که هرقدر سوژه تکراری و دم دستی به خورد ما داده می‌شود، بدون کمترین اعتراضی پذیرای آن هستیم. اما در جامعه‌‌ای که مردم نسبت به محتوای رسانه با آگاهی عمل می‌کنند، رسانه مجبور به تأمین سلیقه مخاطب خواهد شد. شاید ‌‌این چرخه تولید و مصرف و بازتولید و بازمصرف تا زمانی که ما از فرط بدخوری محتواها دچار تهوع نشده‌‌ایم، ادامه یابد اما آنچه قابل توجه است گرایش بسیاری از هنرمندان به تولیدات شبکه خانگی است که از قضا می‌تواند دستمزدهای خوبی هم داشته باشد. هنرمندانی که وقتی پشت میکروفون‌های بزک کرده و سالن‌های با تهویه مطبوع هستند، می‌توانند از احترام به مخاطب و تلاش برای تولید کاری متفاوت بگویند. اما واقعیت ‌‌این است که کاری متفاوت به ندرت لمس می‌شود و شبکه خانگی همچنان تصور توده‌وار را به عنوان استراتژی فروش به کار گرفته است. ته ماجرا سؤال ‌‌این است که مشاهده چنین فیلم‌هایی چه دردی از ما دوا می‌کند؟ در چه زمینه‌‌ای آگاهی ما را بیشتر می‌کند؟ کدام واقعیت تاریخی و یا الزام فرهنگی را به ما یادآور می‌شود؟ کدام عواطف و احساسات و رفتار اخلاقی را به ما می‌آموزد و چه تعالی برای جامعه ما به همراه دارد؟ آیا نهادهایی که مجوز و پایش محتواها را صرفاً در ظاهر و پوشش بازیگران و احیاناً به کار بردن الفاظ مناسب خلاصه کرده‌اند، به پاسخ ‌‌این سؤالات
 اهمیت می‌دهند؟