گفت‌و‌گویی به بهانه روز دختر

دخترها نمی‌خواستند پسر باشند فقط...

سمیه ملاتبار
نویسنده 

داشتم از علاقه‌هایشان می‌پرسیدم. از اینکه چند سال دیگر که درسشان تمام شد، قرار است چه کار کنند؟ چه هدفی دارند؟ جواب‌هایشان قشنگ بود. یاسمن گفت عاشق گل و گیاه است و در فکر راه‌اندازی گلخانه رؤیایی‌اش. مهکامه هم چند تا از هنرهای موردعلاقه‌اش را گفت. معصومه ساکت بود و داشت فکر می‌کرد. ضحی همینطور که سرش در دفتر نقاشی قشنگش بود گفت: «هر کسی از یک چیزی لذت می‌برد، من هم از هنر». یک جوری داشت زیر لب زمزمه می‌کرد که انگار با ما نبود، با خودش بود. با اینکه می‌دانستم عاشق کشیدن نقاشی است اما دوست داشتم خودش برایم حرف بزند. گفتم ضحی چه شده؟ تو از چه چیزی لذت می‌بری؟ گفت از نقاشی‌ کشیدن. بچه‌ها به صفحه باز دفترش که روی میز بود اشاره کردند و گفتند خانم ببینید این را الان کشید، لابه‌لای درس‌هایی که دوستشان نداشت... این نقاشی بود که حالش را خوب می‌کرد که کم می‌کرد از خستگی‌هایش.
شما چطور؟ می‌دانید دخترتان از چه چیزی لذت می‌برد؟ می‌دانید برای شادی و رضایت دخترتان چه کارهایی باید انجام دهید؟
تمام درخواست‌ها  یا عصیان و ساختارشکنی ما دخترهای قدیم این بود که فکر می‌کردیم کاش دختر نبودیم که اگر دختر نبودیم، اوضاع‌مان خیلی شادتر بود که کاش پسر بودیم تا تفریح‌مان هم به راه می‌بود و آزادی فکر و عمل بیشتری می‌داشتیم اما دختران امروز فرق کرده‌اند. لنز را که می‌چرخانیم، دخترانی را می‌بینیم که نیاز به استقلال، آزادی و انتخاب را خیلی پررنگ بیان کرده‌اند. دخترانی که خودشان را توانمندتر می‌بینند و از آزمون و خطاکردن، از شکست‌خوردن هراسی ندارند. حواسمان به چرخاندن این لنز و دیدن این تفاوت‌های آشکار باشد.
زهرا که چند سالی است معلم دبیرستان دخترانه است، می‌گوید: من شاگردانی دارم که هم در روستا و محیط بسته‌تر زندگی می‌کنند و هم در مرکز شهر. دانش‌آموزانی  که پدر و مادرشان هم از نسل جوان هستند و هم از دهه‌های چهل. در گذشته دخترها حسرت‌های لحظه‌ای بیشتری داشتند. از حق و حقوق دیگری باخبر نبودند، اما الان این حسرت‌ها را شاید فقط در بین دختران روستا ببینم، دیگر دخترها دوست ندارند شبیه پسرها باشند  یا شبیه پسرها رفتار کنند و حسرت بخورند که کاش دختر نبودند. انگار دخترها الان تمام انرژی‌شان را دارند صرف رسیدن به حق و حقوق مهم‌تری می‌کنند. مخصوصاً بعد از ماجراهای شهریور سال گذشته، جسورتر شده‌اند و اتفاقاً دارند خیلی از دختربودنشان کیف می‌کنند. احساس ارزشمندی و قدرت بیشتری دارند. به تغییر فکر خانواده‌ها و جامعه فکر می‌کنند.
بزرگترین مشکلی که وجود دارد که ممکن است نگذارد دخترها به هدفی که دارند برسند، ترس ازدست‌دادن است. ترس از دست‌دادن چیزهایی که یک عمر برایش تلاش کردند، ترس از دست‌دادن موقعیت و جایگاه اجتماعی که دارند، ترس از دست‌دادن آرامش خانواده. اگر این ترس‌ها نباشد، برای رسیدن به حقوقشان راحت‌تر می‌جنگند.
مشکل دیگر در مسیر راه دخترها، عمدتاً خانواده‌هایی هستند که همراه نیستند. دخترهای امروز ما دیگر می‌دانند که این جنسیت نیست که محدودیت می‌آورد، جهل خودمان بود و وجود آدم‌هایی که جهل را به خوردمان داده بودند تا قدرتشان بیشتر شود. همین که اینها را متوجه شدیم، بیشتر عاشق جنسیت و هم‌جنس‌های مظلوم‌مان شدیم و خودمان را مسئول می‌دانیم که این میراث را برای دخترهای نسل بعد جا نگذاریم. آگاهی دخترهای امروز اصلاً چیز کمی نیست. شاید یک‌سری از ترس‌ها، قدرت دخترها را کم کرده باشد ولی یک پچ‌پچ‌ها و درگوشی‌هایی بین‌مان افتاده است که از صد تا فریاد هم قوی‌تر و اتحادمان را بیشتر کرده است.
امروز دخترها پوشش برابر می‌خواهند که عده‌ای به اشتباه آن را تعبیر می‌کنند. یک‌سری اراجیفی که عده‌ای به خیال باطل‌شان برای دفاع از حقوق دختران و زنان می‌گویند. دخترها امروز می‌خواهند که در شغل و هنر، محدودیتی نداشته باشند. من خودم شاگردانی دارم که صدای خیلی خوبی دارند و عاشق خواندن هستند ولی نمی‌توانند. با این‌حال کلاس آواز و موسیقی را ادامه می‌دهند چون که رؤیا بزرگی در سر دارند. یک‌سری از همین دخترها حتی توانستند خانواده‌شان را مجاب کنند که مخالفتی با کلاس آوازشان نداشته باشد. این یعنی دختران ما می‌جنگند و عقب‌نشینی نمی‌کنند.
فاطمه؛ مادر شاعری از دهه شصت می‌گوید: آگاهی، تجربه و قدرت، گفت‌وگو، حلقه گمشده دختران در دهه‌های شصت و هفتاد بود. سال‌های پس از جنگ و سازندگی، سالهایی بود که روابط خانوادگی بویژه روابط دختر با سایر اعضای خانواده در سایه فضا سیاسی و اجتماعی آن زمان بود.
سیاستمدارانِ نوپا حکومت تازه و جوان، در حال نوشتن و اجرای سیاست‌های کلان بودند اما انگار روح جامعه یعنی خانواده و زن را فراموش کردند. زنان و دختران، نمی‌دانستند در این دنیا مردانه چه می‌خواهند. آینده مادر و دختر ایرانی مثل آینده کشور در ابهام بود. اکثر دختران پس از دبستان و دبیرستان برنامه‌ای برای زندگی نداشتند. یا ازدواج و تشکیل زندگی مشترک که مهارت و کیفیت آن را به هیچ دختری آموزش نداده بودند یا ورود به دانشگاه که باز هم خانواده و جامعه برنامه روشنی برای پس از آن نداشت. گزینه‌های زیادی برای انتخاب نبود.
آگاهی دختران در این سال‌های اخیر نتیجه آموزش نیست، نتیجه آزمون و خطاست. نتیجه‌ تجربه‌های غالباً سخت و تلخ است. دخترانی که امروز می‌دانند چه می‌خواهند و برای آن فریاد می‌زنند و می‌جنگند در خانواده‌ای بزرگ شده‌اند که مادرانشان طبق برنامه دیگران زندگی کرده‌اند. طبق برنامه پدران، همسران، مدرسه و دانشگاه و رسانه و حکومت. پس دختران برحسب تجربه و مشاهده یاد گرفتند که برای انتخاب، می‌توان از همه اینها عبور کرد!
ریشه‌های جنبش‌های زنانه، همین آگاهی برخاسته از آزمون و خطاست. مزیت دیگر دختران امروز این است که می‌توانند حرف بزنند. علاوه بر اینکه می‌دانند چه می‌خواهند، توانایی اعلام آن را هم دارند. هم در محیط خانواده و در رابطه با پدر و مادر، هم در بعد کلان و در ارتباط با جامعه و سیاستگذاران‌.
دختری که در دهه شصت چون بلد نبود برای دفاع از حقش حرف بزند، آرزو داشت که پسر باشد و کاری را که دلش می‌خواهد انجام دهد. حالا فهمیده است که مطالبه یک زیست دلخواه، در گرو جنسیت نیست. در گرو حریت است! آدمی که آزاده نباشد فرقی در زن یا مرد بودنش نیست.
آرزوی پسر بودن، فقط فرار کردن از ناتوانی در حق‌خواهی و آزادی انتخاب است. در نهایت می‌توان گفت حکومت و جامعه و خانواده‌ای که زنان خسته و خشمگین و بلاتکلیف دارد، در اجرای همه سیاست‌هایش دچار مشکل خواهد شد. چه اقتصادی باشد، چه اجتماعی و چه فرهنگی.
زنان و دختران هر دوره از تاریخ، از دوران‌های قبل خود، آگاه‌تر، جسورتر و هدفمند‌تر بوده‌اند. خانواده و حکومت و رسانه و مدرسه و دانشگاهی که این حقیقت را نپذیرد یا کتمان کند فقط زمان را هدر داده است.
سمیه‌سادات که مادر دو دختر است و استاد دانشگاه، می‌گوید: از قدیم با مناسبت‌سازی، از بسطِ عزاداری به دهه‌های متعدد تا اختراع ایام محسنیه، تاج‌گذاری و اینها مخالف بودم؛ تا جایی که فهمیده‌ام، قرآن و روایات، مخالفِ قشری‌گرایی و پرداختن به پوسته به جای تفکر و تعقل است. روز دختر، صرف نظر از شیرینی و پیام فوروارد کردن، اگر بنا نیست تغییری در رفتارها و باورهای نادرست نسبت به دختران داشته باشد، چه کارکردی دارد؟ آیا می‌خواستیم جایگاه دختر در خانواده را با کادو بهبود دهیم؟ آنهایی که دختر نداشتند و هرگز نخواهند داشت چه؟ فقط می‌خواهیم به دخترانمان بگوییم دوستتان داریم؟
دختران ما مشکلات جدی دارند؛ مشکلات فرهنگی و قانونی. مشکلاتی که با عدالت جور نیست و در تناقض است. آزادی که امروز حرفش بین دختران زیاد شده است در مفهوم همین عدالت قرار می‌گیرد. اگر عدالت رعایت می‌شد، دختران ما دنبال چیز دیگری نبودند.
الان چیزی که دارد به دختران ما فشار می‌آورد، مسأله نابرابری است. منظورم برابری به معنا مساوی‌بودن دختر و پسر نیست، فراتر از اینهاست. خیلی هم واضح است. دختران و زنان ما تجربه نابرابرانه مشترکی را از سر گذراندند. دختران نسل جدید هم که شاهد تمام این تجربیات بوده‌اند.
به نظر من حق بدیهی و طبیعی است که دختران امروز دنبال فرصت‌های برابر باشند که وقتی متون دینی را هم نگاه می‌کنید می‌بینید که در تناقض با درخواست‌هایشان نیست.
استدلالشان هم این است که شما می‌گویید اصل دین با دیندار فرق دارد ولی ما جز رفتار دین‌دار چیز دیگری نداریم ببینیم که راجع به دین تصمیم بگیریم. حالا درست است که در این حرفشان کمی اغراق وجود دارد، چه طوری دختر جوان ما که انتظار توانایی اجتهاد را هم نمی‌شود از او داشته باشیم، که حتی ممکن است با زبان عربی هم زاویه داشته باشد، بخواهد برود و در دین جست‌و‌جو کند و ببینید چقدر از حرف‌هایی که آقایان می‌زنند برآمده از دین است.
یک طیف قابل توجهی از دخترانی که می‌خواهند بدون حجاب اجباری زندگی کنند، حالا چه خودشان بخواهند حجاب را بردارند و چه خودشان محجبه باشند ولی مخالف با حجاب اجباری باشند، دخترانی هستند که تحت رفتار افراطی پدران و مادران مذهبی‌شان بودند.
 در واقع متأسفانه دختر ما زورهایی در موارد مختلف دینی دیده است که قرار نبوده ببیند و تجربه کند. برای همین الان مخالفت با حجاب، به‌عنوان یک نماد است.
به نظر من ریشه این اجبارها هم واقعاً به دین برنمی‌گردد، مسأله این است که دختران ما می‌خواهند با تجربه‌های ناخوشایندی که در کودکی و نوجوانی داشتند، مقابله کنند. ممکن است این در مورد همه هم صدق نکند چون عده‌ای هم هستند که اصلاً خانواده مذهبی نداشتند ولی مثلاً در مدرسه این زورها و اجبارها را چشیدند.
به هرحال مسأله اصلی، مقابله با زوری است که قبلاً برایشان اتفاق افتاده یا دارد اتفاق می‌افتد که فشار و آسیب روحی و جسمی برایشان داشته است. فرض کنید دختری به رشته خاصی علاقه داشت ولی به خاطر اعتقادات غلط خانواده یا به خاطر اینکه دانشگاه تک‌جنسیتی قبول نشده یا به خاطر اینکه شهرستان قبول شده و یا چون پدر و مادرش معتقد بودند که این رشته به درد دخترشان نمی‌خورد، از حق مسلم تحصیل موردعلاقه‌اش باز مانده است.
بعضی از دختران ما هم که به خاطر تجربه‌های تلخی که مادران یا مادربزرگان‌شان در گذشته از سر گذراندند، مخالفت می‌کنند. بسیار می‌بینم که اغلب دخترها از شنیدن تجربیات خشونت خانگی در فشار هستند و خیلی برایشان ناراحت‌کننده است که هیچ مقابله قانونی با این خشونت‌ها نشده و راهکاری هم وجود نداشته در حالی‌ که در مورد حجاب، با این شدت و این هزینه ریالی دارد برخورد می‌شود.
از پدربزرگ مادرم و دیگرانی مثلِ او ممنونم که در روزگار پسرپرستی، دختران را احترام ویژه کردند (هر بار که می‌دیدمان، هزار دشت گل توی چشم‌های آبی‌اش می‌رویید). از بابابزرگ و دیگرانِ مثلِ او ممنونم که دخترانشان را آزاد گذاشتند برای انتخاب و به نسلی یاد دادند که اختیار در انتخاب، نعمت بزرگ خداست.
از پدرم و دیگرانِ مثلِ او ممنونم که کودکی و نوجوانی ما به تبعیض دختر- پسری نگذشت، نه دخترشان برای کاری محدود شد و نه پسرشان امتیاز ویژه‌ای گرفت!
می‌رسد روزی که به جای نام‌گذاری روز دختر، حواس‌مان به حق و عدالت جمع شود؟ حوزه علمیه یادش بیفتد که روزگار هزار هزار بار چرخ خورده و فکری باید کرد! روزی که پرستارِ کردِ مادربزرگ بتواند برای دخترش شناسنامه بگیرد و جای سیلی و سوختگی صورتش را پیشِ قاضی عادل ببرد. روزی که دختران بلوچ و عرب و ترکمن و لر و ترک به حقوق واقعی‌شان برسند.
مائده که پنج سالی در مرکز مشاوره مشغول است، گفت: اخیراً مراجعانی داشتم که بر سر معنای دخترانگی‌شان دچار چالش و درگیری شده بودند. تعریفی که از سبک زندگی برای دختر بودن خودشان دارند با تعریفی که خانواده از آنها انتظار داشت، مخصوصاً در خانواده‌های سنتی یکی نبود و این گاهی باعث چالش و جنگ می‌شد تا همدیگر را قانع کنند و مصادیق مورد قبول خودشان را به همدیگر بقبولانند. گاهی خانواده قبول نمی‌کرد و به نظرش اینها انتظاراتی نیست که فقط بشود از دختر داشت ولی گاهی هم چالش دخترها با خانواده در سطح بیرونی یک طوری حل و فصل شده بود، مثلاً دختر استقلال مالی خودش را داشت و حرفش را هم به کرسی نشانده بود ولی انگار با وجود توانمندبودن همچنان درگیری درونی را با خودش داشت و با خودش درمورد تعریف دختربودن به صلح نرسیده بود.
اگر برخی از دختران ما می‌خواهند مانند پسران رفتار کنند، پاسخ را باید در تشویق‌ها و توبیخ‌ها یافت. فرصت‌هایی که به پسران داده شده ولی از دختران گرفته شد یا حداقل آنان این‌طور گمان می‌کنند. پس ارزش‌ها را چه کسی تغییر داده است؟ آنان‌ که بازیگرند؟ آنان‌ که بلاگر هستند؟ آنان‌ که مسئولیتی در دولت دارند، روزی وزیرند و روزی مشاور وزیر؟ با یک خانم که مردانه رفتار می‌کند؟ چطور می‌شود یک دختر بود، ادای پسرها را درنیاورد اما مانند حضرت معصومه(ع) منحصربه‌فرد شد و تاریخی؟ چطور می‌شود باور کنیم دختربودن و دخترماندن، فی‌نفسه باعث خاص‌بودن است؟ چقدر جامعه و خانواده در ایجاد این حس دخیل بوده‌اند؟ بی‌توجهی به خلقت دخترانه از کجا آمده است؟
آمنه نویسنده است و دغدغه اجتماعی دارد. وی دراین‌ باره گفت: بعضی دخترها در محیط مردانه بزرگ می‌شوند و رفتارهای آموخته‌شان پسرانه‌ است. مثلاً چند برادر دارند و خواهر ندارند، مثل خود من. در مرحله هویت و شناخت جنسی از زندگی‌ام، دچار مشکل شده بودم. وقتی بچه بودم، اصلاً دوست نداشتم لباس دخترانه بپوشم یا لاک بزنم، بلکه همیشه دوست داشتم با پسرها بازی کنم. مادرم هم کارمند بود و من به طور طبیعی گرایشم به رفتارها و کارهای مردانه بیشتر شده بود. در حال حاضر هم اهل لباس‌ زنانه‌ پوشیدن نیستم و حتی با اینکه قسمتی از موهایم سفید شده، رنگ نمی‌کنم. دختر دو ساله من‌ هم اصلاً دوست ندارد تل یا گیره مو به موهایش بزند. حتی دامن و پیراهن را هم دوست ندارد به تن کند. دقیقاً عین من شده است.
اما دسته دومی هم هستند؛ دخترهایی که دوست ندارند کم بیاورند. برای همین سراغ کارهای مردانه می‌روند. انگار بهشان القا شده است که کارهای دخترانه ضعیف و کم ارزش هستند.
 دسته دیگری هم دیده‌ام که می‌شود گفت دچار اختلال شخصیتی شده‌اند و هیچ علاقه‌ای به ارتباط با همجنس‌هایشان ندارند و برعکس به حرف‌های مردانه علاقه نشان می‌دهند که ممکن است ریشه در هر چیزی داشته باشد مثل عدم اعتمادبه‌نفس و نیاز به دیده‌شدنی که مسیرش را درست طی نکرده است. عقده‌های کودکی‌ای که به‌دلیل توجه ویژه والدین به پسرِ خانه سرباز زده است و می‌شود واژه عقده‌های فروخورده‌ شده را برایش استفاده کرد. اما مهم‌تر از همه به نظرم نیاز به آزادی‌ است که بعضی خانواده‌ها از دخترانشان دریغ می‌کنند یعنی چون آزادی سالم در اختیار دختر قرار نداده‌اند، دختر هم تمایل به پسرشدن داشته است.
مهدیه که 28 ساله است و مهندسی کامپیوتر خوانده، می‌گوید: یکی از بزرگترین مشکلاتم که بعد از ازدواج بروز کرد، این است که خیلی جاها مثل دخترها نمی‌توانم احساس خودم را بروز دهم که فکر می‌کنم ریشه در خانواده‌ام دارد. در خانه پدری‌ام، پدرم نقش اصلی در تربیت من داشت و من خیلی بیشتر از پدرم پیروی کردم تا از مادرم. در حال حاضر هم به کلاسی می‌روم که بتوانم این مشکلم را حل کنم و به روال عادی زندگی‌ام برسم چون به مشکلات شخصی در تعامل با همسرم برخورده‌ام. اتفاقاً خانمی در کلاس‌مان هست که راننده کامیون است و همه کارهای فنی‌ را هم خودش انجام می‌دهد. او واقعاً از این وضع اظهار خستگی می‌کند. مخصوصاً اینکه همه افراد خانواده‌اش او را همان‌طور پذیرفتند و طور دیگری نمی‌توانند ببینندش. من اتفاقاً در کارهای عملی، خیلی دختر هستم  چون در خانواده‌ای بودم که در عین مردسالاری، خیلی دختردوست‌ بودند. ولی این موارد را در خانواده‌هایی که دختر جایگاه خودش را ندارد و پسرها پررنگ هستند، دیده‌ام که دختر هم مجبور می‌شود برای اینکه ثابت کند چیزی کم ندارد، وارد میدان مردانه شود.
صوفیا که تنها دختر خانواده‌اش است، می‌گوید: جامعه گاهی به اسم دین، رفتاری از خودش نشان می‌دهد که واقعاً درست نیست و اگر کمی تاریخ خوانده باشیم و از ائمه خبر داشته باشیم، می‌دانیم که بزرگان دینی ما این طور رفتار نمی‌کردند. مثلاً ما حضرت معصومه را داریم که در اوج جوانی‌شان، رهبری کاروان خانواده‌شان را برعهده داشتند. از یک کشور به کشور دیگر و قطعاً بزرگترین شخص (به لحاظ سن و سال) هم نیستند و مجرد هم بودند. حتی معصوم هم نیستند ولی بهشان اعتماد شده است. ما از این مدل اعتمادها به دخترهایمان در جامعه نداریم. جامعه همیشه دخترها را تحت اسم یک مرد، حالا یا پدر یا برادر یا شوهر قرار می‌دهد و اینجا نمی‌شود انتظار داشت که من به‌عنوان دختر، اعتمادبه‌نفس دخترانه خودم را داشته باشم. پسرهای ما خیلی وقت‌ها اعتمادبه‌نفس‌های بیشتری دارند چون جامعه بهشان بیشتر اعتماد می‌کند. متأسفانه دخترها در حال‌ حاضر، رسماً برای رفتارهای دخترانه‌شان، حتی برای رفتن به یک سفر هم هنوز نیاز به حمایت یک مرد دارند و به تنهایی اجازه‌ سفر رفتن ندارند.