یــــادداشــــت
به امید زندهایم
نوید کامرانی
نویسنده
سالها پیش از اواخر فروردین ماجرا شروع میشد. هر کسی یک لیست بلند بالا از کتاب مینوشت و در شبکههای اجتماعی منتشر میکرد؛ «که من امسال قصد دارم از نمایشگاه کتاب، اینها را بخرم» و بعد از آن برنامهریزی و هماهنگی بین گروههای مختلف برای دیدار در نمایشگاه و گشت و گذار اتفاق میافتاد. مرحله آخر هم انتشار عکس کتابها بود.
لیست کتابها آنقدر بلند بود که اغلب با یک چمدان خالی وارد نمایشگاه میشدیم و کتابها را داخل چمدان میچیدیم که راحتتر حملش کنیم و از این غرفه به آن غرفه برویم.
آن روزها که ما نوجوان بودیم، اوایل هر سال، از نوروز و اتفاقاتش که میگذشتیم، سرمان گرم برنامههای مربوط به نمایشگاه کتاب میشد و در طول سال هم برنامهریزی برای خواندن آن کتابها که خریده بودیم.
مسابقه بود انگار، اگر کسی اول سال لیست بلند بالایی ارائه میکرد و سال تمام نشده اعلام میکرد همهشان را خوانده، برنده این مسابقه بود و آنان که تا پایان سال کتاب نخوانده از لیستشان میماند، بازنده بودند.
مسابقه جالبی بود بین نسل ما. آن روزها کتاب خواندن افتخار داشت و صحبت کردن و گپ زدن از کتابها و نویسندهها یکی از معمولترین موضوعات هر جمعی بود.
حالا اما همه چیز متفاوت شده، نهتنها بین نسل جوان کتاب خواندن افتخار ندارد که جامعه هم به همین سمت در جریان است. خود ما که عاشقانه نمایشگاه را دوست داشتیم و کتاب جزو جدانشدنی زندگیمان بود هم دیگر رغبتی به شروع نمایشگاه نداریم.
ناشرهای معتبر حاضر در نمایشگاه هر سال کمتر و کمتر میشوند و اوضاع نمایشگاه ضعیف و ضعیفتر.
منطقی این است که بهجای حضور در نمایشگاه از کتابفروشیهای خیابان انقلاب خرید کنیم که در آن زمان تخفیفهای خوبی هم دارند و میتوان بدون کم کردن از کیفیت به کمیت اضافه کرد و کتابهای خوب بیشتری خرید.
همین چند روز پیش روی مبل نشسته بودم و داشتم متنی مینوشتم که دوستم با دو تا فنجان چای آمد بالا سرم. فنجان را از دستش گرفتم، روی میز گذاشتم و گفتم: «ولی ما میریم، نمایشگاه رو دور میزنیم، آشناها رو میبینیم، سیبزمینی سرخکرده میخوریم، بعدش هم میریم انقلاب کتاب میخریم.»
یک قند برداشتم، کمی از چای نوشیدم و به این فکر کردم که من هنوز هیچ لیست کتابی ننوشتهام، حتی برنامه امسالم را مشخص نکردهام که میخواهم چه بخوانم، یا از کدام نویسنده شروع کنم و با کدامشان سال را تمام کنم.
ما هنوز هم نمایشگاه کتاب رفتنمان ترک نمیشود، هرسال میرویم، از میان غرفهها با حسرت عبور میکنیم، خودمان را به حیاط پشتی و کنار درختچههای یاس میرسانیم، رفقایمان را میبینیم، گپ میزنیم، به حیاط اصلی برمیگردیم و سیبزمینی سرخکرده میخوریم و بدون خرید حتی یک جلد کتاب برمیگردیم.
ما سالهاست برای مرور خاطره و تازهکردن دیدار به نمایشگاه کتاب میرویم، نه برای کتابها و دیدار با نویسندههای محبوبمان؛ همان کاری که کافهها برای ما میکنند.
اما جداً و کاملاً با حرفی که این روزها باب شده و زیاد میشنویم که نمایشگاه کتاب را تحریم کنیم و نرویم و غیره و ذلک مخالفم.
ما به امیدی هنوز و همیشه پیگیرش هستیم و حمایتش میکنیم. به امید اینکه روزی دوباره حالش خوب شود، دوباره نمایشگاه کتاب بشود و دوباره با لیست بلندی از کتابها سراغش برویم، آنقدر بلند که یک روز جوابگومان نباشد و لازم بشود چند بار میان غرفهها بچرخیم و در بهشت کتاب نفس بکشیم.
دلمان خوش به این امید است و آن تصویر زیبا که از سالها پیش خاطرمان هست. امید داریم که بخت یار باشد و فرزندانمان هم آن زیبایی محض و لذت ناب را بچشند.