من در یک موزه بزرگ شدم
آیه طائبی
دبیر گروه زندگی
من در میان موزهای به وسعت یک شهر بزرگ شدم. اگر کسی از من بخواهد اصفهان را با یک کلمه تعریف کنم، حتماً خواهم گفت «موزه» همین.همین یک کلمه همه چیز را هم درباره شهر و هم مردم شهر به خوبی بیان میکند.
شاید به همین خاطر است که از سرزدن به موزهها، مخصوصاً کاخ موزهها خوشم نمیآید. البته من خیلی طرفدار طبیعت هم نیستم. مثلاً از چادر زدن در دل جنگل یا ساعتها خیره شدن به دریا هم لذت چندانی نمیبرم. در کل عشق من معاشرت با آدمهاست. در مسافرت هم دوست دارم آدمهای آن منطقه را ببینم و با آنها صحبت کنم.اما همیشه که اختیار با من نیست، پس وقتی برای یک سفر، اغلب، رفتن به طبیعت یا موزهگردی را انتخاب میکنند، بودن با رفقایم است که من را در طول سفر پرانرژی نگه میدارد.
اینها را همین چند سال پیش درباره خودم فهمیدم و بعد از آن سفر رفتن برایم راحتتر شد. انگار تکلیفم با خودم مشخص شده، فهمیدم چرا برخی مسافرتها آنقدر تباه و ملالآور بوده و برخی دیگر لذتبخش.کلید جذابیت سفر برای من تعامل انسانی است.
این فهم آنقدر برایم مشکلگشا بود که حالا مدتهاست دنبال حل دیگر موقعیتهای ملالآور میگردم که اتفاقاً کم هم نیستند و این روزها بیشتر هم شده. وقتی کنترل زندگی از دستم کاملاً خارج میشود و عواملی دیگر همه چیز را پیش میبرد، حتی فیلم دیدن هم میتواند برایم کلافه کننده باشد.عواملی مثل شرایط اینترنت که زندگی، کار و تمام تعاملاتم را تحتالشعاع قرار میدهد.اینترنت که ضعیف میشود کارهام گره میخورد، فعالیتهای شخصیام به بنبست میرسد و حتی با نزدیکانم نمیتوانم در ارتباط باشم. پس خسته و کلافه و کسل میشوم.
در این شماره برای شیفتگان طبیعت، یک بغل مقصد جذاب آوردهایم که خوراکشان همین فصل بهار است.درباره سفر رفتن با کودکان هم صحبت کردهایم.از طرف دیگر به سراغ ملال در نوجوانها رفتهایم و آن را کند و کاو کردهایم.
برای آن وقتها که اینترنت ضعیف نیست، معرفی فیلم داریم و برای اینکه دهانتان شیرین شود یک کیک خوشمزه هم داریم.