اثر انگشت نوه راز قتل مادربزرگ را فاش کرد

مرضیه همایونی/ مرد جوان که مادربزرگش را با یک مجسمه گچی به قتل رسانده بود وقتی اثر انگشتش شناسایی شد به ناچار لب به اعتراف گشود.

به گزارش «ایران»، شنبه 13 اسفند 1401 زن جوانی با پلیس تماس گرفت و از ناپدید شدن پیرزن همسایه‌اش خبر داد.
تماس زن همسایه، مأموران کلانتری 106 نامجو را به مقابل خانه پیرزن تنها در خیابان شهید مدنی تهران کشاند و پس از هماهنگی‌های لازم با بازپرس محمدرضا صاحب جمعی، آنها وارد خانه شده و جسد زن 83 ساله را در حالی پیدا کردند که مجسمه گچی خرد شده‌ای در کنار جسد قرار داشت.
متخصصان پزشکی قانونی علت مرگ را ضربه جسمی سخت به سر اعلام کردند و بررسی‌ها نشان می‌داد که زن 83 ساله با مجسمه گچی به قتل رسیده است. خانه بهم ریخته بود و بررسی‌ها نشان می‌داد دو عدد گوشی تلفن همراه مقتول و دستگاه تسویه هوا به سرقت رفته است. از آنجا که در ورودی خانه سالم بود و غذا روی گاز قرار داشت، این فرضیه از سوی تیم جنایی مطرح شد که جنایت از سوی فردی آشنا رخ داده است.
کشف اثر انگشت
متخصصان تشخیص هویت در صحنه، موفق شدند آثار انگشت قاتل را روی تکه‌های مجسمه گچی بدست آورند. جسد به دستور بازپرس جنایی به پزشکی قانونی منتقل شد و کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت به بازبینی دوربین‌های مداربسته اطراف محل جنایت پرداختند.
دوربین‌ها تصویر مرد جوانی را ثبت کرده بود که روز حادثه وارد خانه مقتول شده و لحظاتی بعد نیز از خانه خارج شده بود. تصویر مرد جوان زمانی که به خانواده پیرزن نشان داده شد، آنها احتمال دادند که وی نوه پسری مقتول باشد.
اعتراف به جنایت
مرد جوان که بهروز نام داشت بازداشت شد اما در تحقیقات اولیه منکر قتل بود. کارآگاهان اثر انگشت بهروز را با اثر انگشت به جا مانده روی مجسمه گچی در صحنه قتل تطبیق دادند و مشخص شد آثار انگشت یکی است. زمانی که مرد جوان با مدارک و شواهد پلیسی مواجه شد به قتل ناخواسته مادربزرگش اعتراف کرد.
گفت‌و‌گو با متهم
چرا مادربزرگت را کشتی؟
من اصلاً نمی‌خواستم مادربزرگم را به قتل برسانم. اگر بگویم یک اتفاق بود شاید باورتان نشود. از بچگی هر وقت عصبانی می‌شدم، هرچه دم دستم بود را پرتاب می‌کردم. بعد از مرگ مادرم، افسردگی شدیدی گرفتم و دارو مصرف می‌کردم. خوردن قرص‌ها نه تنها این عادتم را از بین نبرد بلکه بدتر شدم. یک بار گوشی خواهرم را پرتاب کردم و آن را شکستم. روز حادثه هم عصبانی شدم و طبق عادت قدیمی مجسمه گچی که کنار دستم بود را به سمت مادربزرگم پرتاب کردم که به سرش اصابت کرد.
چرا عصبانی شدی؟
وقتی پدر و مادرم فوت کردند، من از خانواده فاصله گرفتم. اما روز حادثه گفتم به مادربزرگم سر بزنم او با دیدن من خیلی خوشحال شد. دقایقی بعد صحبت از ارث و میراث شد و گفتم خانواده مادرم هیچ ارثی به من ندادند. بعد مادربزرگم گفت من هم اموالم را به هیچ کسی نمی‌دهم و وصیت کردم بعد از مرگم آنها را با خودم دفن کنند. از این حرفش خیلی ناراحت شدم و کار به بحث کشید من هم عصبانی شدم و مجسمه گچی که روی میز بود را برداشتم و به سمتش پرتاب کردم.
بعد چه کار کردی؟
از ترسم خانه را بهم ریختم و گوشی‌ها و دستگاه اکسیژن ساز را برداشتم و در خیابان انداختم با این کارم می‌خواستم طوری وانمود کنم که سارقی او را به قتل رسانده است. من حتی در مراسم ختمش شرکت کردم و بعد از آن بر سر مزارش نیز رفتم. اما عذاب وجدان رهایم نمی‌کرد با این حال به خاطر دختر 6 ساله‌ام نتوانستم خودم را معرفی کنم تا اینکه دیروز بازداشت شدم.

جستجو
آرشیو تاریخی