مینا گودرزی
شاعر
یک روز یکی کیسه فریزر به هوا خواست
و اندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
چرخی زد و از دور عقابی به هوا دید
نزدیک شد و توی پر و پاش بپیچید
افتاد عقاب عاقبت از مکر فریزر
جوری به زمین خورد که شد بال و پرش سِر
از اینکه عقاب آخر بازی شده پنچر
کیفور شد و رفت پِی طعمه دیگر
این بار به دریا تنه زد با هدف صید
بودند همه آبزیان توی صف صید
با کله خود رفت نهنگی توی کیسه
از تنگی جا آبششاش گشت پیلیسه
این کیسه چنین زد به دل آب، زیان را
جوری که چروکاند همه آبزیان را
دریا سپس این زلزله را برد به خشکی
فریاد زد و با هیجان گفت: عه! خشکی!
بهبه! همه دشت پُر از طعمه تازهست
از فرط شعف حال خوشی داد به وی دست
در حین همین شور و شعفهای پلیدش
ناگاه بهعنوان علف، گاو چریدش
محصول جدیدی به وجود آمده تبریک!
داریم پس از این جریان، شیرپلاستیک!
از چنگ پلاستیک به کجا راه بجوییم؟
در خشکی و دریا همگی طعمه اوییم