عید فطر در خوزستان بی‌نظیر است

عیدکم مبروک

عطیه عیار
نویسنده

«ام‌الحلس» امسال برای فرحان فرق دارد. این ماه رمضان مکلف شده بود و می‌توانست کامل روزه بگیرد. امسال او می‌تواند کنار بابا و ابوخالد در مراسم عید فطر حضور داشته باشد. البته اگر یوما به او رحم کند و از «ام‌الوسخ» جان سالم به در ببرد!
یوما سه روز است خانه را به هم ریخته تا دوباره تمیز کنند. هر چه فرحان و خواهران و برادرانش می‌گویند همین یک ماه پیش برای نوروز خانه‌تکانی کرده بودند و خانه‌شان هنوز بوی تمیزی می‌دهد، یوما لب گزید و گفت: «عید فطره نه. مبارکه. مو ان‌الوسخ رِ باید از خانه بیرون کنُم نه!». روز چرک بود و باید از خانه بیرونش می‌کردند. و این طور بود که پرده‌ها را شستند، چندبار گردگیری کردند و خانه و حیاط را جارو زدند. حالا نوبت خرید عید بود. در بازار شوش جمعیت مثل موج می‌رفت و برمی‌گشت. هیاهوی فروشنده‌های طالب مشتری و خریداران در حال چانه‌زنی، فرحان را به وجد آورده بود. امسال برایش چفیه و عقال می‌خریدند تا کنار مردان بزرگ‌تر در مراسم نماز شرکت کند.
بالاخره «ام‌الحلس» رسید. بعد تمیز کردن خانه، حالا نوبت خودشان بود. ظاهرشان باید متناسب این عید متبرک باشد. فرحان، لباس نویی را که یوما برایش خریده بود به حمام برد تا بعد استحمام بپوشد. جلوی آینه نگاهی به ریش‌های تنک صورتش کرد. برای سال بعد صورتش حسابی پر می‌شد. خنده‌ای بر لبش نشست و خودش را در حال رقص شمشیر تصور کرد. فکر کرد امسال حتماً باید این رقص را یاد بگیرد تا برای عید فطر سال بعد اجرا کند.
صبح زود روز عید، صدای «الصلاة الصلاة» مسجد، کوچه را برداشته بود. فرحان دشداشه کرم رنگش را پوشید. پدرش چفیه سفید و قرمز را روی سرش مرتب و عقال را رویش ثابت کرد. صورت فرحان را در دست گرفت و نگاهش کرد. لبخندی زد و او را محکم در آغوش گرفت. امسال اولین سال است که ابوفرحان همراه پسرش در این مراسم شرکت می‌کند.
بعد از نماز، راه افتادند در کوچه‌ها. از هر کوچه که به کوچه بزرگ‌تر می‌رفتند، به جمعیتی روان می‌رسیدند و با آنها همراه می‌شدند. ابوخالد عموی بزرگش و پسرانش را در این میان دیدند. پسرعموها، فرحان را دربرگرفتند که امسال متفاوت از سال‌های قبل به آنها ملحق شده بود. جمعیت تکبیرگویان به سمت خانه شیخ می‌رفتند برای تبریک عید. هر از گاهی «عیدکم مبارک» و «ایامکم سعیده» از جایی و سمتی به گوش می‌رسید. جلوی خانه شیخ، اهالی خانه به استقبال جمعیت آمدند. مردم با سلام و یاالله‌گویان وارد شدند. شیخ در ایوان بزرگ ایستاده بود و دست‌هایش را به سمت میهمانان باز کرده بود و خنده‌کنان بلند می‌گفت «اهلاً بکم، عیدکم مبروک!» در آن بِشِت (عبا) سیاه زر‌ی‌دوزی‌شده از همیشه با ابهت‌تر بود. میهمانان یکی یکی و دوتا دوتا وارد حیاط شدند و کنار دیوار ایستادند. جوان‌تر‌ها به میانه حیاط رفتند و شروع به یزله کردند. بالا پایین می‌پریدند و دست‌ها را در هوا تکان می‌دادند و مولودی می‌خواندند. فرحان هم طاقت نیاورد و به آنها پیوست. شاید هیچ‌وقت دیگر نمی‌شد تا این حد خود را جزئی از این‌ جمع حس کند. تمام هیجان این چند روز اخیر را که در بدنش فشرده شده بود، در فریادهای یزله‌اش رها کرد.
 
بوی عود و دود زغال همه جا را پر کرده بود. دلّه‌های برنجی قهوه عربی روی زغال‌های گداخته گوشه حیاط بودند و عطر قهوه در هوا پخش بود. فرحان با شوق فنجان کوچک قهوه را از پسر کوچک شیخ گرفت و نوشید. به غایت تلخ بود اما برایش اهمیتی نداشت این قهوه اولین قهوه عید فطر بعد تکلیفش بود و تا عمر داشت طعمش یادش نمی‌رفت. بقیه هم قهوه‌هایشان را نوشیدند و به گفت‌و‌گو نشستند. شیخ با اشاره دست همه را به سکوت دعوت کرد و برایشان از عید فطر گفت. به حضار تبریک گفت که یک ماه را بندگی خدا کرده‌اند و با باطن پاک و روحی طاهر می‌خواهند سالی جدید را شروع کنند. در آن سکوت، صدای همهمه و مولودی‌خوانی زنان از کمی دورتر می‌آمد. فرحان به یاد می‌آورد چند سال پیش همراه یوما و خواهرانش در آن مجالس بوده و حالا کنار مردان و بزرگ‌ترهای طایفه پای صحبت‌های شیخ نشسته. دلش هم می‌رفت. نمی‌دانست از شوق این تغییر است یا گرسنگی. دوست داشت مراسم ولیمه عید زودتر برگزار شود تا هم سیر شود و هم با پسرعموها به دیدن مراسم رقص شمشیر بروند. تا پیش از ظهر باید به زیارت قبور و بعد از آن دیدن سادات و پدربزرگ می‌رفتند. خوبی‌اش این بود که دو روز تعطیل بود و راحت می‌توانستند عیددیدنی کنند و جشن بگیرند.
اعراب خوزستان سابقه سکونت هزارساله در این استان دارند. اولین حضور ثبت‌شده اعراب در ایران مربوط به دوره اشکانیان است. اما گسترده‌ترین دوره مهاجرت اعراب به مرزهای فعلی ایران و منطقه خوزستان قرن نهم هجری است. در دوره عثمانی هم گروه‌های مختلف اعراب به خوزستان کوچانده شدند. اصلیت بعضی طوایف عرب ایران به گفته خودشان یمنی، بحرینی، سوری و حتی مصری است. البته دو اصلیت یمنی و بحرینی در دورانی جزو خاک ایران محسوب می‌شدند و حضور نوادگان آنها در ایران چندان جای تعجب هم ندارد. گستردگی منطقه سرسبز خوزستان باعث شد این مهاجرین بتوانند در ناحیه‌ای جدا از دیگر ساکنین بمانند. به علاوه، طوایف عرب در شهرهای ایلام، بوشهر، کرمان و فارس هم هستند و فقط محدود به منطقه خوزستان نیستند. بخش زیادی از اعراب خوزستان، عشایرند و هنوز سبک زندگی کوچ‌نشینی و سلسله مراتب طایفه‌ای را حفظ کرده‌اند.
 
عید فطر مانند عید سعید قربان برای اهالی جنوب و به‌خصوص اقوام عرب اهمیت زیادی دارد. دلیلش این است که مراسم این اعیاد با سنت‌های کهن و مردمی (فولکلوریک) اعراب بشدت درهم‌تنیده است. به طوری که نمی‌توان در خوزستان این اعیاد را بدون این مراسم تصور کرد. یزله و هوسه‌خوانی (نوعی پایکوبی با ترانه‌های عربی) و رقص شمشیر از مراسم اصیل عربی است که در مراسم شادی اعراب اجرا می‌شود. اوج این مراسم هم برای بزرگداشت دو عید فطر و قربان است. به بهانه این اعیاد، عرب‌های خوزستان، مانع از بین رفتن سنت‌های زیبای خود شده‌ و آن را به نسل‌های بعدی هم منتقل کرده‌اند. به دلیل اهمیت این عید، از سال‌ها پیش، تعطیلات رسمی عید فطر در خوزستان دو روز بود و بعدها در سراسر ایران تعطیلات عید فطر دو روز شد.
خوزستانی‌ها، چند روز قبل از پایان ماه مبارک رمضان، به خرید عید می‌روند و برای خانه وسایل جدید و لوازم جشن و برای خود لباس نو می‌خرند. سپس به تمیزکاری خانه و محیط خود مشغول می‌شوند. این روز‌ها را «ام الوسخ» می‌نامند که در لغت یعنی مادر خاک و اصطلاحاً چرک و کثیفی را از زندگی می‌گیرند. پس از آن روز «ام‌الحلس» است که به روز پاکی معروف است. در این روز تن و ظاهر را تمیز می‌کنند تا با باطن پاک‌شده‌شان همراه باشد.
روز عید هم بعد از نماز عید، دسته‌جمعی در کوی و برزن و محله راه می‌افتند و به خانه بزرگ‌ترهای طایفه و خاندان سر می‌زنند. در این روز هیچ خانه‌ای درش بسته نیست و همه منتظر میهمان هستند. به زیارت اهل قبور می‌روند و اگر کدورتی هم بین دو یا چند نفر باشد کنار می‌گذارند و صلح و آشتی را برقرار می‌کنند. پذیرایی با قهوه عربی و شیرینی یکی از ارکان این جشن است. پس از آن رقص شمشیر به صورت گروهی یا تکی یا دونفره برگزار می‌شود. اگر توانستید در ایام عید فطر به مناطق عرب‌نشین بروید، قطعاً با جشنی بی‌نظیر روبه‌رو می‌شوید که هیچ‌گاه فراموش نخواهید کرد.