والدین حق دارند اشتباه کنند
آیه طائبی
دبیر گروه زندگی
پیش از اینکه دخترم به خانواده ما اضافه شود، اضطراب زیادی داشتم. مقالات و کتابهای متنوعی میخواندم و با مشاوران زیادی صحبت کردم یا در وبینارهایشان شرکت کردم بلکه بیشتر خودم را برای آنچه در انتظارم است آماده کنم و بتوانم مادر بهتری باشم.
زمان گذشت و دوران مادری کردن من شروع شد. مدتی با همان تکنیکها، شیوهها و باید نبایدها پیش رفتم و مدام حجم نارضایتیام از خودم بیشتر شد. گاهی آن حرفها و نکتهها در زمین واقعی شدنی نبود. گاهی شرایطی پیش میآمد که هیچکدام از کتابها و مشاوران دربارهاش صحبتی نکرده بودند و در لحظه باید تصمیم میگرفتم و بعد مدتها به درستی یا غلطی تصمیمم فکر میکردم. گاهی هم همه چیز همانطور که شنیده و خوانده بودم اتفاق میافتاد اما رفتار طبق قاعده و اصولی من از نظر روانشناسان نتیجه و جواب مطابقی نداشت.
نمیخواهم وارد جزئیات اتفاقات شوم که بسیاریشان را حریم خصوصی دخترم میدانم و اصلاً اهمیتی هم ندارد. اما با کلافگی زیاد و سرخوردگی فراوان سراغ مشاور خودم رفتم. از خودم و رفتارم شاکی بودم و مدام به آینده، به نوجوانی و جوانی دخترم فکر میکردم و حرفهایی که احتمالاً درباره رفتار آن موقع من میزند و مشاورم فقط یک جمله گفت، «به غریزهات اعتماد کن» و همین یک جمله حقیقتاً زندگی من را زیر و رو کرد.
میدانم که در زندگی نمیشود نسخه ثابت برای همه پیچید و این جمله را به قطع برای همه توصیه کرد. اما این را هم میدانم که دنیای امروز به شکلی جدی و محکم کمربسته به القای حس ناکافی بودن به والدین. مدام در شبکههای اجتماعی، رسانهها و حتی از زبان افراد حقیقی و در دنیا حضوری حرفهایی میشنویم که نتیجهاش میشود حس ناکافی بودن، والد بدی بودن و حتی به شکل بسیار خشن و البته ناعادلانهای خشونت علیه کودک.
بسیاری از روانشناسان میگویند هرگونه اعمال قدرت برابر کودک نوعی خشونت علیه اوست که به عقیده من این دسته از روانشناسان هنوز والد نیستند و فرزندی ندارند و حتی در نزدیکیشان هم کودکی نبوده که از نزدیک ببینند و بدانند در دنیای واقعی شرایط چگونه است. بدانند که اغلب اوقات برای حفظ جان و سلامت کودک، والدین مجبور میشوند به استفاده از قدرتشان. خواه قدرت جسمی یا قدرت تصمیم گیری خلاف نظر کودک. من معتقد نیستم لازم است ادیسون بود تا متوجه سوختن لامپ شد اما حتماً لازم است چندباری لامپ سالم و سوخته را دیده باشی که بتوانی تفاوتشان را بفهمی.
دختر من آزاد است که لباسش را، باز یا بستهبودن موهایش را، کفشی که میخواهد بپوشد یا میانوعدهاش را خودش انتخاب کند، اما اگر جایی به هر دلیلی بخواهد به دیگری آسیب برساند مانع او میشوم. دستهایش را میگیرم و از قدرت فیزیکیام برابر انتخاب نادرست او در لحظه استفاده میکنم در حالی که یکی از بهترین مشاوران کودک میگوید به هیچوجه حق ندارید دست یا پای کودک را بگیرید و فقط باید با علامت دست به او بگویید این کار غلط است. کودکان هم مثل بزرگترها گاهی عصبانی میشوند و رفتاری از روی حس خشم انجام میدهند، نمیشود این موضوع را نادیده گرفت که آنجا تکان دادن انگشت اشاره و گفتن این کار اشتباه است مانع آسیب زدن کودک به دیگری نمیشود و اصلاً در لحظه خشم زمان خوبی برای تربیت نیست.
بسیاری مواقع هم از قدرت تصمیمگیری برای او استفاده میکنم فقط و فقط به دلیل ساختن آیندهای بهتر. آینده کودک فقط در گرو حساب بانکی و سرمایهای که برایش میسازیم نیست. اگر کودک را صرفاً بزرگ کنیم و نه تربیت، زندگی به شکل دردناکی او را تربیت میکند. پس من به عنوان مادر نسبت به آنچه فکر میکنم و بیشترین احتمال درستی را میدهم تصمیم میگیرم و در راستای آن تصمیم عمل میکنم. ترغیب و تشویق کودک به انجام کارها و فعالیتهایی که فکر میکنیم درست است وظیفه ماست و اشتباهترین حرف در مسیر والدگری آن است که « خودش بزرگ شود انتخاب کند» یا «اگر بزرگ شد و دوست نداشت چه» این جملات چه درباره انتشار عکس خندان تولدش برای ثبت خاطره باشد چه تربیت دینی اعتقادی، غلط است. همیشه و در همه سالهای بزرگشدن کودکان، والدین در حال تصمیمگیری هستند و هرچه سن کودک بیشتر میشود، نوع این تصمیمگیریها متفاوت خواهد بود احتمالاً تا پایان نوجوانی یا استقلال او.
من یک مادرم و در طول شبانه روز بارها و بارها باید برای کودکم و بهجای او تصمیم بگیرم و طبیعی است که از این میان چندباری هم اشتباه کنم. برای اینکه تصمیمات درستتری بگیرم و برای او مادر بهتری باشم، لازم دارم روان سالمی داشته باشم و برای آنکه روانم را سلامت نگهدارم باید برابر القای حس ناکافی و بد بودن بایستم. والد بودن به معنای معصوم بودن نیست. ما باید تلاش کنیم کمتر اشتباه کنیم اما بدانیم که ممکن است خطا پیش بیاید. نگرانی از اشتباه نکردن باعث اشتباهات بیشتر و بزرگتری میشود.