در‌جست‌وجوی معصومیت از دست رفته دنیای‌کودکی

چرا هنــوز شازده کوچولو در‌میان مردم‌جهان محبوبیت‌دارد؟

احمد محمدتبریزی
روزنامه‌نگار

کتاب «شازده کوچولو» پس از 80 سال از انتشار همچنان خوانده می‌شود و خوانندگان دوستش دارند. برای آنها که نسبت زیادی با ادبیات ندارند، این سؤال پیش می‌آید چطور می‌شود یک کتاب به مدت 8 دهه بر قله ادبیات جهان بنشیند و همچنان خوانده شود. «شازده کوچولو» تا به حال به بیش از 280 زبان و گویش ترجمه شده که رقمی شگفت‌انگیز برای یک کتاب به شمار می‌رود. به طور متوسط سالی یک میلیون نسخه از اثر آنتوان دو سنت اگزوپری در جهان به فروش می‌رسد و اگر رقم فروش بیش از  200 میلیون نسخه‌ای کتاب تا به امروز را در نظر بگیریم، متوجه محبوبیت «شازده کوچولو» در جهان می‌شویم.
کتاب اگزوپری در نگاه اول، اثری درباره کودکان و نوجوانان به حساب می‌آید ولی با خوانشِ عمیق‌تر کتاب، خواننده به لایه‌هایی مهم از معنای زندگی می‌رسد. به نوعی کتاب گستره وسیعی از مخاطبان را دربرمی‌گیرد. یعنی از مخاطب کودک و نوجوان تا بزرگسال، هر کدام به اندازه درک و فهم خود با کتاب ارتباط برقرار می‌کنند و به درکی از اثر می‌رسند. همچنین باید گفت در «شازده کوچولو» با اثری سهل و ممتنع طرف هستیم؛ یعنی همان طوری که کتاب زبانی ساده و حتی کودکانه دارد ولی در حال مطرح کردن مسائلی بسیار مهم، عمیق و جدی است.
دقیقا، همین پرداختن به مسائل ارزشمند در قالب استعاره، نماد و نشانه‌، «شازده کوچولو» را تا این اندازه محبوب و دوست‌داشتنی کرده است. اگزوپری در حالتی هوشمندانه با استفاده از دنیای ساده و زیبای کودکان، شخصیت شازده کوچولو را خلق می‌کند و او را در تضاد با ناخالصی‌های دنیای بزرگسالان قرار می‌دهد. دنیایِ سوررئال نویسنده برای معرفی شازده کوچولو و سفر پرمعنایش از مفاهیم بدیع و عمیق سرشار است.
سفر شازده کوچولو و آشنایی‌اش با خلبان، پر از رمز و راز و حرف است. «شازده کوچولو» در کتاب نماد سادگی و معصومیت کودکانه است که هنوز دنیایش با زشتی و پلشتی‌های آدم‌ بزرگ‌ها قاطی نشده و همه چیز را در نهایت زیبایی می‌بیند. خلبان نیز به عنوان آدم بزرگی که کودکی‌اش را گم کرده است و دنبال معصومیت از دست رفته‌اش می‌گردد، با دیدن «شازده کوچولو»، اصلِ خویش را جست‌وجو می‌کند.
تلنگرهای «شازده کوچولو» به خلبان درباره دنیای آدم بزرگ‌ها، حاوی طعنه و کنایه‌های سنگینی است. در تصویر «شازده کوچولو» از دنیای آدم‌ها، همه چیز حول محورِ اعداد و ارقام می‌گردد و کسی به ذاتِ آن چیز توجه ندارد. دنیای شازده کوچولو با دنیای آدم‌ بزرگ‌هایی که می‌شناسد، فرسنگ‌ها فاصله دارد. در دنیای شازده کوچولو، هنوز مظاهر زیبایی و انسانی با مسائل مادی، پول و ویژگی‌های سرد و سیاه آلوده نشده است. این دیالوگ «شازده کوچولو» بخوبی نشان دهنده این موضوع است: «آدم بزرگ‌ها ارقام را دوست دارند. وقتی با آنها از دوست تازه‌ای صحبت می‌کنید، هیچ وقت از شما راجع به آن اصل نمی‌پرسند. هیچ وقت به شما نمی‌گویند که مثلاً آهنگ صدای او چطور است؟ چه بازی‌هایی را دوست دارد؟ آیا پروانه جمع می‌کند؟ بلکه از شما می‌پرسند: «چند سال دارد؟ چند برادر دارد؟ وزنش چقدر است؟ پدرش چقدر درآمد دارد؟» و تنها در آن وقت است که خیال می‌کنند او را می‌شناسند.»
شازده کوچولو حقایق ساده و مهم زندگی را به شیواترین و زیباترین حالت ممکن بیان می‌کند. اگزوپری از مسائل مهمی صحبت می‌کند که آدم‌ها در خلال زندگی روزمره فراموش کرده‌اند و بد نیست با مرورش به آنها یادآوری شود، دنیا فقط عدد و رقم و پول نیست.
رویارویی شازده کوچولو با مار و روباه و سرگشتگی در بیابان همه تلنگرهایی بر آدم بزرگی است که در مسیر زندگی سرگشته شده است. دیالوگ طلایی روباه با شازده کوچولو مبنی بر اهلی کردن و دوستی، اصلِ مطلب را به درستی به خواننده می‌رساند: «هیچ چیزی را تا اهلی نکنند، نمی‌توان شناخت. آدم‌ها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند، آنها چیزهای ساخته و پرداخته از دکان می‌خرند اما چون کاسبی نیست که دوست بفروشد آدم‌ها بی‌دوست و آشنا مانده‌اند.» شازده کوچولو در سفر و سیاحت‌هایش در میان سیاره‌های مختلف و دیدار با آدم‌های گوناگون که هر کدام یک ویژگی انسانی را نمایندگی می‌کنند، هیچ پیوند و صمیمیتی پیدا نمی‌کند.
سقوط خلبان در بیابان و همسفری‌اش با شازده کوچولو نیز تمثیلی بر سفر از دنیای کودکی به دنیای بزرگسالی و یادآوری ارزش‌های زیبای انسانی است. در پایان کتاب، خلبان به دست شازده کوچولو اهلی می‌شود و بازگشت شازده کوچولو به سیاره‌اش غم عجیبی بر دل خلبان می‌نشاند.
شازده کوچولو به واسطه روح پاکش، تداعی‌گر زیبایی‌های فراموش شده دوران کودکی است. زمانی که آدم‌ها با چشمِ دل نظاره‌گر دنیا بودند و جهان را بدون پیشفرض و فیلترهای ذهنی نگاه می‌کردند. خواندن «شازده کوچولو» در حکم سفر معناگرایانه آدمی به ذاتِ فراموش شده خویش است. آدم بزرگ‌هایی که خود را در چنبره کار، پول، خودپسندی، طمع، غرور و ده‌ها چیز دیگر گرفتار کرده‌اند و چشم‌هایشان را روی زیبایی‌های دنیا بسته‌اند.