شم کارگردانی که میخواهد شهدا را به نسل دوران سازندگی و اصلاحات بشناساند
یک فیلم عاشقانه، حاصل پژوهش درباره باکریها
«هیوا» گلچهره سجادیه در قابی از فیلم «هیوا» برگرفته از زندگی همسر شهید باکری
پروسه تولید مستند «ماه و خورشید»، ملاقلیپور را در معرض خاطرات همسران شهیدان مهدی و حمید باکری قرار داده است. بخشی از واقعیت آنجا است که چهرهای متفاوت و نرمتر از چهره جنگ دارد. دهه شصت به تازگی تمام شده و گفتمان سازندگی و اصلاحات، فضای زیست اجتماعی و فرهنگی مردم و خصوصاً جوانان را تغییر داده است. آقای کارگردان احساس میکند جوانان دهه هفتاد میخواهند تصویری مادیتر از انسان ایدئال انقلاب اسلامی داشته باشند و روایت بینقص و خدایگونه از فرماندهان جنگ، هر چقدر هم واقعی، آن مقدار باورناپذیر مینماید که ارتباط سمپاتیک مخاطب و قهرمان را مختل میکند.
ملاقلیپور میخواهد فرزند زمانش باشد و نیازهایی را که در فضای اجتماعی روز استشمام کرده در قهرمانان جنگ بجوید و بنمایاند. به همین خاطر است که خروجی تمام پروسه ساخت مستندش درباره برادران باکری، نهایتاً فیلم دیگری است؛ فیلمی که نه یک اکشن جنگی است و نه یک فیلم ماجراجویانه؛ یک درام عاشقانه از زنی که آنچنان شیفته همسر مفقودالاثرش است که نمیتواند او را رها کند.
یعنی احمد کاظمی فیلم عاشقانه میبیند؟ چیزی از عاشقانههای باکریها را از لابهلای حرفهای دوستانه شنیده است؟ آقای کارگردان رد پای این مسأله را اینجا جستوجو میکند. «آنچه که راجع به مهدی باکری فهمیدم این است که او انسان عاشقپیشهای بود، چون نمیتوانست عاشقپیشه نباشد. او کاملاً عاشقپیشه بود، به خاطر اینکه بعد از گذشت چهارده پانزده سال هنوز همسرش او را عاشقانه میپرستد و دوست دارد. اگر مهدی باکری به او عشق نمیورزید، زنش نمیتوانست با گذشت این همه سال اینقدر عاشقانه راجع به او صحبت کند. مهدی و حمید باکری آدمهای بزرگی بودند. شما سعادت داشتید پیش اینها بودید. منِ ملاقلیپور میخواهم بدانم مهدی باکری کیست.»
گفتن برای کاظمی سخت است. خاطراتی درباره خودش میگوید که مجرد بوده و حمید باکری مدام او را به ازدواج و بچهدار شدن ترغیب میکرده است، اما اینها کافی نیست. ملاقلیپور اصرار میکند که حتی محسن رضایی را زیر تیغ آفتاب بهشت زهرا نگه داشته تا به او بگوید باکریها چه جور آدمهایی بودهاند. کاظمی با شیطنت و تردید در ثمربخش بودن این اقدام آقای کارگردان میپرسد: «توانست بگوید؟» ملاقلیپور «بله»ای را برای تحریک مصاحبهشونده میپراند اما کاظمی مصر است: «هیچ وقت نمیتواند بگوید.» و میخندد.
خروجی تحقیقات مستند برای ملاقلیپور این است که باکریها را نمیشود شناخت، اما «عشق» احتمالاً نزدیکترین راه به این هدف باشد؛ عشقی که فقط از پیچیدگی حرفهای کاظمی در توضیح دادن لحظات آخر مهدی باکری میتوان غیرقابل توضیح بودنش را پذیرفت و باور کرد.
جمعبندیام از این اقدام مهدی باکری این است که اول اینکه او در شجاعت بینظیر بود. این موضوع را با قاطعیت میگویم. هیچوقت ندیدم مهدی باکری در مقابل خمپارهای بخوابد. او شجاع بود. کسی هم نبود که نتواند از انبوه دشمن فرار کند... مهدی باکری اصلاً اهل این حرفها نبود که آنها شهید شدند و اگر من بروم میگویند آنها شهید شدند و تو آمدی. لحظهای که مهدی باکری آنجا ماند و مصمم به ماندن شد، نقطهای بود که او مجبور شد بماند و دفاع کند و بقیه را نجات بدهد. تحلیلم این است که نتوانست همه چیز را به من بگوید. استنباطم از کلماتی که گفته بود و تجربهام از رفتارهای او همین بود. دور تا دور مهدی باکری را گرفته بودند و او داشت دفاع میکرد تا همه نیروهایش را از آن مهلکه نجات بدهد... دیگر همه چیز به کام دشمن افتاده بود. مهدی باکری کسی نبود که دستش را بالا ببرد و خودش را تسلیم دشمن کند. او کسی نبود که تن به اسارت بدهد. تا آخرین لحظه در گودال دفاع کرد و نهایتاً او را شهید کردند. تحلیل قاطعم چنین است...اگر تحول وضعیت در یک روز بود با توجه به شناختی که از مهدی باکری دارم، میدانم که او آدم تاکتیکی بود. در این صورت تاکتیک و موضعش را عوض میکرد... مطلبی که مهدی باکری پشت بیسیم به من گفت که فلانی بیا اینجا، جای زیبایی است، اگر بیایی همیشه با هم هستیم، حکایت از سختی کار میکرد. روح او جایی رفته بود که میدید آنجا چه فضای الهی حاکم است و چنین جمله و تعبیری بر زبانش جاری شد.»
تصمیم آقای کارگردان همین است. این آن بعدی از ماجرا است که روایتش، مخاطب را به واقعیت باکریها بیشتر نزدیک میکند. محصول همه تحقیقات و مصاحبهها، فیلمنامهای است که از عاشقانههای همسر حمید باکری الهام گرفته میشود: «هیوا» تولید سال 1377.