دغدغه‌های کارگردانی که هیجان عملیات شناسایی را تروتازه و مستقیم می‌خواهد

اگر امکان داشت نفس هم نمی‌کشیدیم

کاراکتر بلم و هور با عملیات شناسایی گره خورده است. کاظمی و مهدی باکری برای طراحی عملیات خیبر، با هم به شناسایی می‌روند. هر بلم سه نفر گنجایش دارد که اگر اوضاع خطرناک باشد بهتر است هر کدام‌شان با یک بلم جداگانه حرکت کنند و بلم‌چی‌ها هم اصلاً نمی‌دانند دارند فرماندهان بلندپایه نظامی را در هور این طرف و آن طرف می‌برند.
جنس شناسایی، جنس هیجان ماجراجویی است و آقای کارگردان کنجکاو شده بداند چرا از این پروسه فیلمبرداری نکرده‌اند. کاظمی جواب می‌دهد: «آنجا اگر امکان داشت نفس هم نمی‌کشیدیم، چون منطقه فوق‌العاده مشکل و خطرناک در عقبه‌های عمق‌دار و جاهای بسیار حساس دشمن بود».
هدف شناسایی پاسخ به سؤالاتی است که در فرایند عملیات نباید موجب غافلگیری شوند. همه چیز باید به درستی پیش‌بینی شود. «در چهار روز شناسایی وضعیت عمومی منطقه را شناسایی می‌کردیم، چون باید از آب و هور پر از نیزار و پیچیده عبور می‌کردیم. باید آبراه‌ها را پشت سر می‌گذاشتیم. باید هور را می‌شناختیم که چگونه در آن قرار بگیریم و از آن عبور کنیم. از طرف دیگر باید از هور می‌گذشتیم و به دشمن می‌رسیدیم تا ببینیم دشمن کجاست و کجا باید با دشمن درگیر شویم؛ نیروی‌مان چگونه باید قرار بگیرد؛ محل اختفای ما کجا می‌تواند باشد؛ محل قرار گرفتن ما در روز و در شب کجاها می‌تواند باشد، اگر برای نیرو مشکل به وجود آمد چگونه می‌توان آن را پشتیبانی کرد».
چهار روز کم نیست. باید یاد بگیری که می‌شود روی آب، لابه‌لای نی‌های بلند، غذا خورد، نماز خواند و خوابید. «از نظر محلی‌ها، محل‌هایی در هور وجود دارد که نیزارها روی آب معلق می‌شوند و صد نفر می‌توانند روی آن زندگی کنند. روی آن می‌نشینند، استراحت می‌کنند، اقامت می‌گزینند و زندگی‌ و ماهیگیری می‌کنند. بلم‌چی اینها را می‌شناخت و ما را روی اینها می‌برد».
اما زندگی کردن روی هور، حتی می‌تواند از این هم سخت‌تر باشد. کاظمی با خنده توضیح می‌دهد: «نمازمان را در بلم می‌خواندیم. همه کارها را در بلم می‌کردیم. بلم‌چی در بلم غذا درست می‌کرد. بلم‌چی با خودش برنجی آورده بود. آن برنج را داخل آب می‌ریخت. دو نوع برنج داشت. یکی برنج و دیگری آرد برنج بود. از هور آب برمی‌داشت و داخل آرد برنج می‌ریخت. بعد ورز می‌داد تا به صورت خمیر دربیاید. وقتی خمیر درست می‌شد. کمر چند نی را می‌شکست و کبریت را که به آن می‌زد نی آتش می‌گرفت و روی خمیر که می‌انداخت خمیر نان می‌شد. این غذای ما بود. بلم‌چی آهن‌های عمودی داشت و بعضی جاها نگاه می‌کرد اگر ماهی بزرگی می‌دید یکی از آهن‌ها را پرتاب می‌کرد و ماهی می‌گرفت. کاغذی داشت که لوله می‌کرد و چند تا نی درست می‌کرد و ماهی را داخل آن می‌پیچید و کباب می‌کرد. این هم یک غذای دیگر ما بود. آب‌مان آب هور بود. وضوی‌مان را هم با همان آب هور می‌گرفتیم و هر جا بودیم تشخیص می‌دادیم قبله کدام طرف است و نمازمان را در بلم می‌خواندیم».
اما هیجان عملیات شناسایی آقای کارگردان را راضی نمی‌کند. واقعاً درام ماجرا کم می‌شود اگر آدم‌هایی به بزرگی مهدی باکری و احمد کاظمی، چهار روز را با هم بگذرانند اما حتی نیم ساعت هم درباره چیزی غیر از جنگ و عملیات با هم حرف نزده باشند. ملاقلی‌پور مستمراً تلاش می‌کند کاظمی را به حرف بیاورد و او را قانع کند تا از گفت‌وگوهای حاشیه‌ای‌شان چیزی بگوید.
اما کاظمی سکوت می‌کند و لبخند می‌زند. یک بار هم به شوخی به مهدی باکری گفته بوده که اگر عراقی‌ها گرفتندمان، تو فرمانده بودی! کاظمی، شخصیتاً تودار است یا فرماندهی، عادتش داده اطلاعات بی‌مورد را حتی با اصرار به اشتراک نگذارد؟ ملاقلی‌پور تلاش می‌کند با خاطره‌گفتن‌های شخصی، او را سر ذوق بیاورد بلکه از باکری‌ها تصویر دقیق‌تری بدهد اما پشت آن چهره معصوم و خندان که در برابر هر سؤالی سکوت می‌کند، یک فرمانده جنگی و یک مرد تودار است.
 شما که اینقدر با مهدی باکری رفاقت داشتید، با هم چه می‌گفتید؟
 (می‌خندد)
 هر چه را که یادتان هست بگویید.
 واقعاً یادم نیست. خیلی صحبت شد. البته بگویم که بعضی جاها سکوت مطلق می‌کردیم، چون صدا در هور می‌پیچید و درست نبود صحبت کنیم، ولی جایی که صحبت می‌کردیم یادم نیست چه می‌گفتیم. [می‌خندد]
 مگر می‌شود چهار روز با هم هیچ حرفی نزنید. یا مهدی باکری اهل حرف نبود یا شما اهل حرف نبودید.
 هردویمان! [می‌خندد]
برنامه‌های تزکیه نفس مهدی باکری بین دوستان و آشنایانش مشهور است. گذشته از شرایط عملیات شناسایی، خستگی‌ها و موانع، شاید هور هم برای هردویشان چنین جایی بود. شاید آنها بیش از آن که به شناسایی منطقه بروند به شناسایی خودشان می‌رفتند.