استسباع؟!
ادامه از صفحه اول
یکی میگفت جنّ و پری در این مسجد است. برخی میگفتند مسجد طلسم شده است. از بس دیده بودند که میهمانان غریب شب به مسجد رفتند و تا صبح زنده نماندند. گمان میکردند برای مسجد نگهبانی بگذارند. هر غریبهای که میخواست وارد مسجد شود و شب بماند او را پرهیز دادند. روزی غریبهای از راه رسید. به او هم پند دادند که:
هین برو جلدی مکن سودا مپز
که نتان پیمود کیوان را به گز
چون تو بسیاران بلافیده ز بخت
ریش خود برکنده یکیک لختلخت
هین برو کوتاه کن این قیل و قال
خویش و ما را درمیفکن در وبال
گفتند برو و خودت را در معرض نابودی قرار مده. غریبه کنجکاو بود. با خود گفت بایست از راز مسجد میهمانکش سر دربیاورد. دست از جان شسته بود. هر چه او را نصیحت کردند، در او تأثیری نکرد. نصیحت همه عالم به گوش او باد بود. شب در مسجد ماند. نیمه شب صدای بسیار هولناکی در مسجد پیچید:
نیمشب آواز با هولی رسید
کایم آیم بر سرت ای مستفید
پنج کرّت این چنین آواز سخت
میرسید و دل همیشد لختلخت
گویی صدای فریادی بر سر میهمان غریبه بود. غریبه از فریاد هولناک و تکرار و پژواک آن نترسید. در میان مسجد ایستاد و فریاد زد من اینجا هستم!
وقت آن آمد که حیدروار من
ملک گیرم یا بپردازم بدن
برجهید و بانگ برزد کای کیا
حاضرم اینک اگر مردی بیا
در زمان بشکست ز آواز آن طلسم
زر همیریزید هر سو قسم قسم
طلسم ترس و هول بر مسجد حاکم بود. چارهاش هم مقابله با ترس بود. فریاد در برابر فریاد. وقتی میهمان غریبه فریاد زد و گفت من حیدروار ایستادهام، طلسم شکست و باران سکههای طلا از سقف مسجد فروریخت!
پیام روشن مولانا جلالالدین از داستان این است که این طلایی که در مسجد روان شد، نسبت به آن سکه طلایی که ضرب ایزدی دارد و به جان غنی میبخشد و انسان را از درون نیرومند میسازد چندان ارزشی ندارد. سکههای زر سرخ ضرب ایزدی است که هیچگاه کساد نمیپذیرد و اعتبارش سرمدی است.
و:
آن زری که دل ازو گردد غنی
غالب آید بر قمر در روشنی
مولوی این تعبیر بسیار آشنای محاوره امروز ما را هم به کار برده است. آن غریبه «از جا درنرفت!» یعنی مقاوم و ایستا باقی ماند.
تصور کنید این مسجد میهمانکش امروزه همین نظم جهانی آمریکایی با لعاب اسرائیلی است. به گونهای وانمود کردهاند که بایست در برابر این نظم تسلیم شد. چند کیلو طلا و الماس را تبدیل به زنجیری کرد که انگار میخواهند شتر زرد شاخدار را زنجیر کنند. به گردن ترامپ انداختند. یا سوئیس که برایش شمش طلا میفرستد و دیگری هواپیمای ایرباس! او هم با تحقیر وقتی میخواست از اسرائیل به شرمالشیخ برود. همان کنفرانسی که رئیسجمهوری ایران با دوراندیشی و خردمندی شرکت نکرد. ترامپ میگفت: «به نظر شما الان منتظر منند یا دارند با ایرباسهای زیبایشان میروند خانهشان، فکر کنم منتظرم بمانند!» پشت صحنه فریادزدن و تهدیدکردن است. مثل همان مجلس به صلیب کشیدن یا بر دارکردن زلنسکی با فریاد و پرخاش و فضیحت در دیدار کاخ سفید!
آنهایی که در برابر فریاد آمریکا تسلیم میشوند گمان میکنند نجات پیدا میکنند. میگویند کسی که به عنوان جاسوس برای بیگانه کار میکند از همان ساعت اول پروژه حذف او هم متولد میشود. شاهد بودیم که عمر سلیمان که مدت بیست سال مسئول دستگاه امنیتی مصر در زمان حسنی مبارک بود پرونده اسرائیل و آمریکا در دست او بود. عدهای او را نفر اول مصر میدانستند. مرحوم آیتالله سیدهادی خسروشاهی در قاهره به من گفت، در ملاقات با حسنی مبارک، عمر سلیمان هم بود. به مبارک گفتم: «شما میدانید شماره صفر تلفن سفارت بسته است. ما نمیتوانیم تماس با ایران داشته باشیم؟» مبارک بسیار تعجب کرد. به عمر سلیمان گفت مشکل را حل کند. عمر سلیمان سری تکان داد که موضوع را حل میکند. تا آیتالله خسروشاهی در مصر بود، شماره صفر سفارت بسته مانده بود. پرونده رابطه مصر -اسرائیل دست عمر سلیمان بود. به محض کنارهگیری مبارک پس از بهار عربی در مصر، عمر سلیمان که فردی تنومند و بالامند و با صدایی فولادین بود پیام کنارهگیری حسنی مبارک را او به عنوان معاون ریاستجمهوری خوانده بود. بلا فاصله به آمریکا رفت. در اوهایو اعلام شد سکته قلبی کرده است. زودا که مرد! از قول نزدیکانش روایت شده است که نتوانسته بودند سکته پدرشان را باور کنند.
این سخن برای همیشه بایستی برجسته در برابر چشمان ما باشد. آمریکا و اروپا مطلقاً اعتقادی به مصالح و منافع دیگر کشورها ندارند. حمایت بیدریغ همه آنان از اسرائیل و سخن عجیب صدراعظم آلمان که گفت: «اسرائیل دارد کار کثیف ما را انجام میدهد» نشان میدهد که در برابر چنین شیوه و استراتژی تنها راه، شناخت و مقاومت و ایستادگی است. شناخت شیوههای مختلف در جنگ مرکب، ایستادگی در برابر جنگ نرم، البته پیچیدگیها و دشواریهای بیشتری دارد. چنانکه نفاق از کفر خطرناکتر بوده و هست.

