میراث ماندگار بیضایی

رئیس‌جمهوری، معاون اول رئیس‌جمهور و وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در پیام‌هایی جداگانه درگذشت کارگردان نامی ایرانی را تسلیت گفتند

شیوامقانلو، محمدرضا مرعشی‌پور، محمدحسین بنکدار تهرانی، مریم افشار، مجید مظفری، اکبر زنجان‌پور و ایرج راد در یادداشت‌ها و گفت‌وگوهایی از بهرام بیضایی گفتند

 

سرمایه‌ای ماندگار برای فرهنگ ایران‌زمین

مسعود پزشکیان، رئیس جمهوری: درگذشت هنرمند و کارگردان برجسته سینما و تئاتر ایران، زنده‌یاد بهرام بیضایی، ضایعه‌ای برای جامعه هنری و فرهنگی کشور است.
وی از زمره هنرمندان مؤلفی بود که توانست هنر را با تفکر، تاریخ را با اسطوره و نمایش را با هویت ایرانی در آمیزد و آثاری خلق کند که فراتر از صحنه تئاتر و قاب سینما، در حافظه فرهنگی ملت ایران ماندگار شود.
بی‌تردید، آثار ماندگار خالق «روز واقعه» سرمایه‌ای ماندگار برای فرهنگ ایران‌زمین و بخشی ارزشمند از میراث فکری و هنری این مرز و بوم به‌شمار می‌آید و در گذر زمان، بر غنا و اثرگذاری آن افزوده خواهد شد.
اینجانب درگذشت این هنرمند نامدار کشورمان را به خانواده محترم ایشان، جامعه هنری و فرهنگی کشور و همه دوستدارانش تسلیت می‌گویم و برای آن فقید آرامش ابدی و برای بازماندگان ایشان صبر، سلامتی و تسلای خاطر مسألت دارم.

 

به‌مثابه یک معیار

محمدرضا عارف، معاون اول رئیس‌جمهور: درگذشت جناب آقای بهرام بیضایی، هنرمند نامدار کشورمان، کارگردان ماندگار سینما و تئاتر، نمایشنامه‌نویس، فیلمنامه‌نویس و پژوهشگر برجسته فرهنگ و اسطوره، پایانی است بر حضور جسمانی یکی از عمیق‌ترین صداهای تاریخ معاصر هنر این سرزمین؛ اما بی‌تردید، آغاز ماندگاری پررنگ‌تر نام و اندیشه او در حافظه فرهنگی ایران است. بهرام بیضایی نه صرفاً یک هنرمند، بلکه معمار اندیشه در هنر بود؛ هنرمندی که روایت، تاریخ، اسطوره، زبان و هویت ایرانی را با نگاهی نقادانه، ژرف و مستقل بازخوانی کرد و آثاری آفرید که هم پختگی و جهان‌بینی خاصی در آنها نمایان بود و هم فراتر از زمانه خود ایستادند. او با آثارش به ما آموخت که هنر، میدان پرسش است، نه تکرار؛ و فرهنگ، زیستگاهی زنده است، نه خاطره‌ای ایستا. باور دارم که اندیشه، زبان و جهانِ بیضایی همچنان الهام‌بخش نسل‌های آینده خواهد بود. نام او در تاریخ هنر ایران، نه به‌عنوان یک دوره، بلکه به‌مثابه یک معیار باقی خواهد ماند.

 

دعوت به حفظ ارزش‌های انسانی

علی ربیعی، دستیار اجتماعی رئیس‌جمهور: درگذشت «بهرام بیضایی» در روز تولدش، تنها فقدان یک هنرمند نیست؛ بلکه خاموشی اندیشه‌ای است که تاریخ، اسطوره و اکنون را به تبادل نظر می‌کشاند.
او در عرصه تئاتر و سینما، از مرگ یزدگرد تا روایت‌های زن‌محور و حاشیه‌نشین، همواره به پرسشگری قدرت در هر شکل و مکان پرداخت و روایت‌های رسمی و سازوکارهای حذف، بویژه در آثارش که به زنان می‌پرداخت را به چالش کشید.
بیضایی هنرش را به میدان اندیشه تبدیل کرد و نشان داد جامعه‌ای که با حافظه و پرسش‌هایش روبه‌رو نشود، ناچار آنها را به سکوت و تبعید می‌سپارد.
فقدان او یادآور کاهش خلاقیت در حیات فرهنگی ماست که می‌توانست در متن جامعه حضور داشته و بر پیوستار نسلی اثرگذار باشد. آثارش همچنان ما را به بازخوانی تاریخ و حفظ ارزش‌های انسانی دعوت می‌کنند. یاد و اثر او در حافظه فرهنگی ایران جاودانه خواهد ماند.

 

گسترش روایتگری ایرانی

سید عباس صالحی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی: درگذشت استاد بهرام بیضایی، نمایشنامه‌نویس، پژوهشگر و فیلمنامه‌نویس، موجب تأثر شد. ایشان در سال‌های طولانی فعالیت هنری خود، با خلق آثار نمایشی و سینمایی و توجه به ریشه‌های فرهنگی و اسطوره‌ای، سهمی درخور در گسترش روایتگری ایرانی ایفا کردند. اهتمام زنده‌یاد بیضایی به پژوهش و ارتقای دانش نمایش، در کنار نقش مؤثر در تربیت نسل‌ جدید، بخشی از میراث فرهنگی این استاد هنرمند را شکل داده است. آثار، پژوهش‌ها و نوشته‌های زنده‌یاد بیضایی از تألیفات، تا آثار نمایشی و سینمایی در حافظه‌ هنر ایران پایدار خواهد ماند.

 

ضرورتِ حمایت از سرمایه‌های فرهنگی

عبدالکریم حسین‌زاده، معاون رئیس‌جمهور: افسوس که ایران، یکی از سترگ‌ترین روایتگران ادب و هنر را از دست داد؛ بهرام بیضایی. یارِ دیرینِ شاهنامه فردوسی و هنرمندی که با قلم و اندیشه‌، تار و پود تاریخ و فرهنگ این سرزمین را به صحنه آورد و ریشه‌های ایرانی‌مان را در دل هنر زنده نگه داشت. واژه‌واژه نوشته‌ها و لحظه‌به‌لحظه آثار نمایشی او هم تجلی هویت کهن ایران و پیوستگی فرزندان این خاک با گذشته‌شان بود و هم یادآور ارزش‌های والای انسانی و اجتماعی. تلخی این فقدان زمانی ژرف‌تر می‌شود که به یاد آوریم او که عمری مردمش را به تأمل درباره ریشه‌ها و فرهنگشان فرا می‌خواند، دور از آغوش وطن چشم از جهان بست.
این تجربه تلخ، ضرورتِ بازاندیشی در سازوکارهای حمایت از سرمایه‌های فرهنگی کشور را یادآور می‌شود تا سرزمین ما بیش از این ناچار به وداع در غربت با فرهیختگانی نباشد که می‌توانند در متن زندگی و فرهنگ این ملت حضور داشته باشند و اثر بگذارند.
غم درگذشت بیضایی تلنگری دوباره است تا بیش از پیش به خانه‌مند شدن نخبگان در وطن مان «ایران ‌جان» بیندیشیم. زنده یاد بهرام بیضایی برگ تازه‌ای بر دفتر فرهنگ ایران‌زمین افزود و میراثی برجای گذاشت که فراتر از زمان، در حافظه فرهنگی این ملت، بقا خواهد یافت.

 

مجید مظفری در گفت‌وگو با «ایران» از همکاری‌اش با خالق «سگ‌کشی» و «مسافران» می‌گوید

کار کردن با بهرام بیضایی  مثل دانشگاه بود

شما در آثاری چون «وقتی همه خوابیم»، «سگ‌کشی»، «مسافران» و «غریبه و مه» با بهرام بیضایی کار کرده‌اید. اگر بخواهید بدون تعارف بگویید، کار کردن با او سخت‌تر بود یا رهایی‌بخش‌تر؟ و چرا؟
به نظر من کار کردن با بهرام بیضایی اصلاً سخت نبود؛ اصلاً و ابداً. من از تجربه شخصی خودم می‌گویم؛ هیچ مشکلی با او نداشتم و او هم هیچ مشکلی با من نداشت. فقط یک شرط داشت: اگر قرار است با بیضایی کار کنید، باید آگاه باشید؛ دقیقاً و کاملاً آگاه. باید نسبت به کاری که قرار است انجام دهید مطالعه داشته باشید، بیضایی را بشناسید، نوشته‌ها و پژوهش‌هایش را خوانده باشید. به بیضایی فقط از مسیر آثارش می‌شود نزدیک شد؛ همین‌طوری نمی‌شود به او نزدیک شد. کار کردن با بهرام بیضایی شبیه دانشگاه بود. آن‌قدر از او می‌آموختی که تازه می‌فهمیدی چقدر از کاری که می‌کنی و از شغلی که ‌داری عقب هستی.
خیلی‌ها از بهرام بیضایی به‌عنوان «آیینه‌دار» فرهنگ ایران یاد می‌کنند. در واکنش‌های اهالی فرهنگ و هنر به درگذشت او، این تمثیل تکرار شده که آثارش مثل آیینه‌ای روبه‌روی ماست. به نظر شما بیضایی در پی نشان دادن چه چیزی در این آیینه بود؟
بهرام بیضایی طلایه‌دار هنرمند ایرانی بود؛ یعنی ایرانی‌ترین هنرمند ایران. به نظر من، او در ادبیات نمایشی، فرهنگ و تاریخ ما چهره‌ای واقعاً درخشان است. بیضایی نمرده؛ سالیان سال و حتی هزاره‌ها زنده خواهد بود؛ با نوشته‌ها، پژوهش‌ها و آثاری که از او باقی مانده است. خودش در فیلم «مسافران» می‌گوید:«درست است که ما اینجا جمع شده‌ایم تا مراسم ختم بگیریم و درست است که آنها از نظر فیزیکی کنار ما نیستند، اما کسانی که کاری می‌کنند و اثری انسانی از خود به‌جا می‌گذارند، همیشه در کنار ما و در ذهن ما حضور دارند. به نظر من، بیضایی در روز مرگش تولدی دوباره داشت. درست است که 87 سال عمر کرد، اما هیچ‌وقت روی آرامش و آسایش را ندید و امروز به این آرامش رسید.
 همزمانی درگذشت بیضایی با سالروز تولدش باعث شد خیلی‌ها این واقعه را نمادین ببینند؛ شما به‌عنوان کسی که در طول سال‌ها، تجربه کار و دیدن آثار مختلف داشته‌اید، این همزمانی را چگونه معنا می‌کنید؟ این نگاه نمادین چه پیامی برای سینما و تئاتر امروز دارد؟
بهرام بیضایی امروز دوباره متولد شده است. او آفتاب درخشانی بود که در شرق طلوع کرد و متأسفانه در غرب غروب کرد. دردناک است که چنین آفتابی در غرب غروب کند و در میهن خودش نباشد؛ آن هم کسی که ایران را اینچنین دوست داشت. او هیچ ‌وقت برای جشنواره‌ها و فرش قرمزها فیلم نساخت. حتی کارهایی که خارج از ایران ساخت، برای ایران بود؛ متعلق به ایران، فرهنگ ایران و تاریخ ایران. بیضایی همیشه ایرانی ماند. نخواست در ایران بسازد و آن سوی مرزها نمایش بدهد تا برایش کف بزنند. آثارش مال ایران بود و برای ایران ساخته شد.

اگر یک بازیگر جوان امروز بخواهد با منطق بازار پیش برود، اساساً چیزی از بیضایی برایش قابل استفاده هست یا او متعلق به نسلی است که دیگر وجود ندارد؟
بهرام بیضایی برای همه نسل‌هاست، چون فرهنگ و تاریخ و ادبیات نمایشی ما برای همه نسل‌هاست.کسانی که دل‌شان برای تاریخ، فرهنگ و ادبیات ایران می‌تپد، همیشه زنده‌اند. جوان‌ها اگر آثار این نویسندگان را بخوانند، خودشان را زنده نگه داشته‌اند. خیلی‌ها در این مملکت نمرده‌اند؛ زنده‌اند: مولانا، حافظ، خیام و… در ادبیات نمایشی هم در دهه 30، چهره‌هایی مثل علی نصیریان و بهرام بیضایی که در جهان‌بینی خودش سرآمد همه اینها بود.
به گفته خودتان، بیضایی رفت اما آیینه‌اش ماند. مسئولیت امروز ما در برابر این آیینه چیست؟
 آیینه همیشه نور و روشنایی است؛ زندگی و زایش است، یعنی ادامه دادن. نگاه بهرام بیضایی به زندگی همین بود. او هیچ‌ وقت ناامید نشد و هیچ ‌چیز نتوانست سد راهش شود.

 

اکبر زنجان‌پور:

بیضایی بخشی از تاریخ ایران است

«غم این خفته چند، خواب در چشم ترم می‌شکند»، این بیت از نیما یوشیج، وصف حال من، بعد از شنیدن خبر فوت بهرام بیضایی است.
در نمایش «شب هزار و یکم» با ایشان همکاری داشتم. آن زمان در بین هنرمندان سینما و تئاتر موجی راه انداخته بودند که بهرام بیضایی خیلی خشن بوده و کسی را قبول ندارد. اما با توجه به شناختی که از ایشان پیدا کرده‌ام، باید بگویم که بسیار آدم نازنین و مهربانی بود. در نمایش «شب هزار و یکم» باید چند بار لباسم را تعویض می‌کردم، ما اختلاف سنی زیادی با یکدیگر نداشتیم ولی او همچون پدری مهربان خودش می‌آمد و با وسواس در تعویض لباس‌ها به من کمک می‌کرد. او مراقب همه بازیگرانش بود و تا جایی که توان داشت، در همان چند ساعتی که با ما بود، به احوالات گروه رسیدگی می‌کرد.
اکنون شاهد این هستیم که برخی از کارگردان‌ها بعد از چند کار، برای خود دستیارانی گرفته و با توجه به سلسله مراتبی که در نظر گرفتند، از طرف آنها، با شما تماس می‌گیرند اما بهرام بیضایی خودش با بازیگران تماس گرفته و صحبت می‌کرد. همه این موارد نشان‌دهنده شخصیت بزرگ ایشان بود که ساده به دست نیامده است.
در سال‌هایی که خارج از ایران بود، متأسفانه با ایشان در تماس نبودم اما از طرف دوستان از احوالات ایشان باخبر می‌شدیم و برایشان ناراحت بودیم.
این درست است که ایشان همیشه ماندگار بوده و مرگ نیز حق است، اما ما داغدار او هستیم. 
ای کاش در زنده بودنش، آن ارزشی که داشت، دیده می‌شد. او معلم بزرگی برای تمام ایران است. او بخشی از تاریخ ایران است.

 

 ایرج راد:

بیضایی می‌تواند واحد پژوهشی مستقلی برای دانشگاه‌ها باشد

متأسفانه فرصت همکاری مستقیم با بهرام بیضایی را نداشته‌ام، اما همه آثار او را با دقت دنبال کرده‌ام؛ از نمایشنامه‌هایی که نوشت تا اجراهایی که به صحنه آورد و فیلم‌هایی که ساخت و کارگردانی کرد. آنچه برایم روشن است، این است که بیضایی انسانی بی‌نظیر در حوزه فرهنگ نمایش ایرانی بود؛ هنرمندی که آشنایی کامل و عمیقی با نمایش‌های ایرانی، بویژه نمایش‌های سنتی این سرزمین داشت.
او در نمایشنامه‌نویسی، از تکنیک‌های نمایشی ایرانی نه به شکلی موزه‌ای و ایستا، بلکه با نگاهی خلاقانه و امروزی بهره گرفت و این عناصر را در آثار خود به شکلی زنده و تکامل‌‌یافته به کار برد. از این منظر، بهرام بیضایی را باید دانشمند فرهنگ هنرهای نمایشی ایران دانست؛ چه در عرصه نمایشنامه‌نویسی، چه در تحقیق و پژوهش، چه در کارگردانی آثار تاریخی صحنه‌ای، چه در سناریونویسی برای تصویر و چه در فیلم‌هایی که خود ساخت.
آثار او به‌عنوان یک کارگردان، از ارزش و اعتبار بسیار بالایی برخوردارند؛ آثاری که در آنها فرهنگ این سرزمین، آداب، عناصر و تکنیک‌های نمایشی ایرانی به‌روشنی موج می‌زند و پشت هر کدام اندیشه‌ها و مسائلی نهفته است که هر یک حرفی جدی و قابل تأمل برای گفتن دارند. زبان و نوع نگارش بیضایی نیز جایگاهی ویژه در ادبیات فارسی، بخصوص ادبیات نمایشی دارد و تأثیری ماندگار بر این حوزه گذاشته است.
بیضایی به‌عنوان یک محقق و پژوهشگر نیز دارای ویژگی‌های منحصربه‌فردی بود و در کنار آن، در زمینه کارگردانی و حتی مونتاژ، چهره‌ای کم‌نظیر به شمار می‌رفت. از همین رو مونتاژ بسیاری از آثارش را نیز خود انجام داد.
او همچنین استادی برجسته بود که در کلاس‌هایش دانشی گسترده و ریشه‌دار از هنرهای نمایشی ایران ارائه می‌کرد؛ دانشی مبتنی بر شناختی اساسی، درونی و برخوردار از درون‌مایه‌ای محکم. به اعتقاد من، بهرام بیضایی خود می‌تواند یک واحد پژوهشی مستقل برای دانشگاه‌ها باشد؛ زیرا همه نمایشنامه‌های او ظرفیت بررسی، تحقیق، نقد و گفت‌وگو دارند و یافتن جوهره خاص آثارش، برای علاقه‌مندان به شناخت هنر ملی و هنرهای نمایشی این سرزمین، بسیار آموزنده و تأثیرگذار است.
آنچه درباره بیضایی می‌توان گفت، بسیار بیش از آن است که در یک یادداشت کوتاه بگنجد. هرچند از درگذشت او عمیقاً متأسفم، اما آثار ارزشمندی که از خود به‌جا گذاشته، همچنان می‌تواند منبع تحقیق، پژوهش و آموزش باشد؛ آثاری که برای دوستداران نمایشنامه‌نویسی، تئاتر و سینما، جایگاهی ویژه دارند و می‌توان از آنها بسیار آموخت.

 

شیوا مقانلو
نویسنده، مترجم و مدرس دانشگاه

نوشتن از نوشته‌‌های بهرام بیضایی حکم چرخیدن لب دریایی را دارد که می‌دانی فراخ و عمیق است و به تعداد مسافرانش پذیرنده و سخی؛ اما این را هم می‌دانی که تَرکردن پایی در آن آب یا نهایتاً انداختن توری به دلش و صیدکردن ماهی خردی از آن اعماق پُر نهنگ، یا مثلاً سوار قایق خُردی شدن و دقایقی سینه آرامش را شکافتن، هیچ‌کدام تو را به درک دریا نمی‌‌رساند و عمق پر مرجانش را نشان نمی‌‌دهد و چیزی از ذخایر کهنش رو نمی‌کند. فقط لب آب می‌چرخی که شاید این پرسه دَمی حالت را با توهمی هنرمندانه خوش کند که به دریا رسیدیم... اما می‌دانی که هیچ‌کدام‌‌مان نمی‌‌رسیم.
هنگامِ رفتن آدم‌‌های بزرگی که میخ‌‌های اتصال ما با جهان‌‌اند، جادوی کتاب و کلمات مکتوب بیش از همیشه آشکار می‌‌شود. من شاید آخرین نسل خوش‌‌اقبالی باشم که توانستیم هم نمایش‌‌های فخیم بیضایی را بر صحنه ببینیم و هم پای صحبت‌‌های پرشورش در فرهنگسراها و کانون‌‌های ادبی بنشینیم؛ اما حتی برای نسل و نسل‌هایی که دست‌شان از چنین تجربه‌های حضوری کوتاه است، حضور کتاب‌‌های بیضایی می‌‌تواند حکم رسیدن به لب دریا و مروارید یافتن به حد وسع را داشته باشد. و دقیقاً در همین میراث مکتوب است که بیضایی بیشتر از آثار سینمایی‌‌اش، رخ می‌‌نماید. جهان او بیشتر جهان کلمات فارسی و نمایش مفاهیم عمیق و چندلایه و طنازی‌های آشکار و پنهان به مدد این زبان است، تا جهان رسانه‌ سینما و فیلم‌‌های متکی بر منطق تصویر. اگرچه آثار سینمایی سرشار از تفکر و تأمل او هنوز هم – و همیشه هم- فخر سینمای ایران هستند که امروزه جز پوسته‌ای کلیشه‌ای از دستاوردهای گذشته ندارد، اما آن هدف/ایده‌آل/ رسالت دیرپای بیضایی دقیقاً در جست‌وجوی پرعیش و عطشش به دنبال ریشه‌‌های هویت ایرانی و زبان فارسی در کتاب‌‌هایش متجلی می‌شود. این جست‌وجو بنیاد تمام کتاب‌‌های اوست: چه آثار پژوهشی همچون «نمایش در چین» و «هزار افسان کجاست؟»  -چه فیلمنامه‌‌های ساخته‌ شده یا نشده همچون «باشو، غریبه‌ی کوچک» و «حقایق درباره لیلا دختر ادریس»- چه نمایشنامه‌‌های به ‌صحنه‌ آمده یا نیامده همچون «کارنامه  بندار بیدخش» و «دیوان بلخ»- و چه گفت‌وگوهایی که دیگران با او انجام داده‌‌‌اند همچون «جدال با جهل».
در تمامی این آثار – و بسیار نام‌‌های نیامده در این متن کوتاه- تمرکز و خواست اصلی بیضایی روشن و یگانه است: بازسازی و به‌روزسازی هویت تاریخی ایرانی، به مدد قدرت خاموشی‌‌ناپذیر زبان فارسی، از خلال نمایش آیین‌ها و سنت‌‌های دینی و عرفی و بومی.
زبان آثار بیضایی زبانی زیرک و چندلایه و پرچالش است که نه تنها میان شخصیت‌‌های آن اثر جاری می‌‌شود تا روایت را جلو ببرد، بلکه از محدوده‌ تنگ متن، یا مساحت فراخ صحنه، نیز خارج و وارد زبان خاطرات و یادآوری‌‌ها و گویش مردم می‌‌شود؛ البته نه زبانی طنز یا هزل برای جریان‌‌یافتن در شوخی‌ها و روزمر‌گی‌های عوامانه؛ بلکه به عنوان تک‌جملاتی ناب و قصار که مردم اهل خرد به آن‌ها کاربردی هرزمانی و هرمکانی می‌دهند و مدام در خاطر می‌آورند. جمله جوان نصرانی «روز واقعه» در وصف شهادت امام حسین(ع) که می‌گوید «من حقیقت را در زنجیر دیده‌‌ام. من حقیقت را پاره‌‌پاره بر خاک دیده‌ام. من حقیقت را بر سر نیزه دیده‌ام...» به قدر یک مجلس رسمی ذکر مصیبت، بر دل و زبان عزاداران جاری است؛ یا گفت‌وگوی آسیابان تهیدست و زنش در «مرگ یزدگرد» که می‌‌گویند: «ما هرچه داریم از پادشاه است- چه می‌گویی مرد؛ ما که چیزی نداریم! آن هم از پادشاه است!» از آسیاب مخروبه‌ آن دو نفر فراتر می‌رود و تمام تاریخ ستم را در جهان در می‌‌نوردد.
از این منظر، آثار بیضایی ادامه درخشان و فارسی نمایش‌‌های دوران طلایی باستان یونان است، یا طنز و تراژدی هوشمندانه و جهانشمول شکسپیر در زبان انگلیسی، که به کلامِ نمایشی قدرت و جسارتی فراتر از مرزهای بومی خودش می‌‌دهد و آن را برای سایر فرهنگ‌ها هم ملموس و باورپذیر می‌‌کند. اینجا تمام خوانندگان کتاب، در برابر نیروی گسترنده  واژه‌ها، خودخواسته از جا برمی‌‌خیزند و روی صحنه می‌‌آیند تا خوانش/نمایش یک نفره‌شان را بازی کنند. و این امر زمانی معنادارتر و ارزشمندتر می‌‌شود که به یاد می‌‌آوریم شخصیت‌‌های این آثار، همان مردم معمول کوچه و بازارند: کارمندها، کاسب‌‌ها، کارگرها، کشاورزها، معلم‌ها، دانشجوها، سربازها، بلیت‌فروش‌ها، خانه‌دارها، و کوچه‌‌گردها. بیضایی با وامی که از زبان می‌‌گیرد، به این آدها معنای مجدد و چندگانه‌‌ای می‌بخشد، که خود این امر باعث هویت‌‌یابی و هویت‌‌سازی دوبارهِ مخاطبان و خوانندگانش می‌شود. او به سراغ قدرقدرتان اسطوره و افسانه هم که می‌رود، باز ایشان را نه در سریر سلامت و پیروز میدان کارزار، که در تنهایی‌های انسانی‌شان تصویر می‌کند تا یادمان بماند جهان کوچک هر انسان چقدر بزرگ است.
و در این فرآیند جادویی سفر میان جهان اسطوره‌‌ها و افسانه‌ها و جهان روزمره و به‌چنگ‌آمدنی، در این وام‌‌گیری از زبان مادری و سپس رساندنش به اوجی تازه، متون بیضایی همواره از زنان می‌گویند. زنانی که در حوزه کلام او آگاه و مقتدر و مستقل و بزرگ می‌شوند، زنانی که در مردانه‌‌ترین صحنه‌های چهارگوش تئاتر، یا مستطیل‌های کاغذی کتاب، ناگهان از بُعد بیرون می‌­زنند و با حمله‌‌ای نیشدار یا خطابه‌‌ای غرا یا جمله‌‌ای معصومانه، زنگ سطح دیگری از آگاهی را به صدا در می‌‌آورند؛ چه در شالیزارهای سبز شمال و چه در خیابان‌‌های دودزده تهران و چه در آسیابی کهنه و ناموجود.
اندوه رفتن بیضایی – و امثال او - نه پایان‌‌پذیر است و نه خُرد؛ اما آنچه در بودنش برای فرهنگ ایرانی به جا گذاشت نیز نه پایان‌‌پذیر است و نه خُرد.

 

محمدحسین بنکدار تهرانی
مدیر مؤسسه فرهنگی همیشه در میان

سال ۱۳۵۱ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کتابی از بهرام بیضایی با تصویرسازی مرتضی ممیز چاپ کرد به نام «حقیقت و مرد دانا». قصه بچه‌ای هست که پیامدِ تماشای نمایشی، اَنگیخته می‌شود که بداند حقیقت چیست؟ و زاروزندگی‌­اش را، یکباره رها می‌کند و پِی پیرمردی می­‌دود که گمان‌­می­‌کند حقیقت را می‌­داند و هرگز در همه عمر، یعنی تا پیرسالی (همین بچه داستان) هم به او نمی‌رسد. او مدام راه­ می‌­رود تا آن‌ زمان که خودش هم پیر و فرسوده می‌شود و کنج عُزلت می­‌گزیند و باز بچه­‌ای سرمی‌­رسد و از او می‌پرسد که حقیقت چیست؟
شاید بشود گفت حکایتِ سرنوشتِ کارهای پژوهشی بهرام بیضایی، بیش از همه چیز، شبیه همین داستان است. کتاب‌هایش را که نگاه­ می­‌کنی؛ سه مورد، سرنویسِ «پژوهش» بر پیشانی دارد. «نمایش در ایران»، «ریشه‌یابی درخت کهن» و «هزار افسان کجاست؟». مسامحتاً «نمایش در چین» و «نمایش در ژاپن» را هم که ترجمه است و پژوهش، می‌­توان ذیل همین سرنویس بررسی کرد. اگر حوصله و دل‌‌ودماغ خواندن اثر جدی ­وپژوهشی ندارید و احیاناً نمایش‌هایش را دیده‌اید یا نمایشنامه‌­ها و فیلم­نامه­‌هایش را خوانده‌‌اید؛ نیاز چندانی به خواندنِ «ریشه‌یابی درخت کهن» و «هزار افسان کجاست؟»؛ ندارید. چرا؟ چون بیضایی برونداد اندیشه‌‌ها و پژوهانه­‌هایش را در قالب قصه‌های تصویری (که همان نمایشنامه‌هایش باشد) 
نوشته بود.
اگر یک دور کامل، کارهای او را خوانده باشید؛ می‌توانید چند عمود که فکر او را استوارانه سرپا نگه داشته‌­بود؛ پیدا کنید. اینها را می‌گویم و به پژوهانه‌هایش می‌پردازم و نمودار و ماتریسی از گوشه‌‌گوشه فکرش را برمی­‌شمرم. به‌نظرمی‌‌آید جست‌­وجوهای بیضایی، میان متن­‌ها و بازمانده­‌های تاریخی گذشته ایران، شبیه همان پسرک «حقیقت و مرد دانا» است که یک عمر گشته و از همه کس پرسیده که فلان پیرمرد را ندیدید که از این جا گذشت؟ و همه پاسخ داده‌‌اند که او کمی پیش از اینجا گذر کرد و رفت. 
آن پیرمرد ایرانِ رویایی و کهن است؛ که بیضایی پیوسته در جست‌­وجوی او بود. این میان چهار عاملِ عمودی اندیشه او را نگه داشته بود: شاهنامه، هزارویک­‌شب و کتاب‌های الفتوح و ردی که در دَواوین کهن، میان قصیده‌­های شاعرانی چون انوری و منوچهری و عنصری و ناصرخسرو از ایران کهن باقی­مانده‌ ­بود. چهار عامل افقی را هم مانع رسیدن به آن حقیقتِ ایران می‌­دانست. حقیقتی رویاگونه که انگار در عصر ساسانی برایش مُتجسِد شده بود. عوامل افقی بازدارنده: اول مقطع تاریخی پس از فروپاشی امپراتوری ایران،  دوم حمله و حضورِ ترک‌های غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی و سوم حمله و حضور مغول‌ها و آخرالامر یک سده اخیر که نسبت بدان انکار از خود بروز می‌داد.
خلاصه ساده‌سازی‌­شده حرف‌های بیضایی در «ریشه‌یابی درخت کهن»، که بعدها این درخت تناور شد و به نام «هزار افسان کجاست؟» به بازار آمد؛ این است که کتاب «هزار افسانِ ایران ساسانی»، در قرن سوم پس از اسلام دگرگونی یافته و از پهلوی به عربی برگردانده‌ ­شده و به نام «الف لیله ­و لیله» درآمده که ما فارسی زبانان امروز، با عنوان «هزار و یک شب» می­شناسیمش و آنجا با پیوند برقرار کردن میان افسانه ضحاک و دیگر ریشه­‌های هندی این اسطوره‌ها، نظریه‌­ای مطرح­ می­‌کند که این همه سال چه طور ندیدید و هشیار نبودید؟ که میان شهرزاد و دنیازاد و شهریارِ هزارویک‌­شب و ضحاک و اَرنواز و شهرناز خواهران یا دختران جمشید در شاهنامه یکسانی و یک‌روشی وجود دارد و این هر دو را، مُنبعِث از کتاب «هزار افسان» به زبان پهلوی، که از دست رفته؛ قلمداد می­‌کند.
برگردم و حرف‌های گفته را یک­‌کاسه کنم. به تعبیری می­‌توان گفت همه نمایشنامه‌های بیضایی، بویژه آنها که به دوره­‌های تاریخی (که او آنها را موانع افقی رسیدن به آن پیرمرد حقیقت‌­دان، که استعاره او از ایران راستین است) می‌پردازد؛ همه حاصل مداقه او در دوره‌‌های تاریخی آمدن اعراب، سپس غُزها و ترک­‌ها و سپستر مغولان است و بیضایی لباس قصه و نمایش پوشانده به برونداد پژوهش­‌ها و یافته­‌هایش و آنها را با زبان پاکیزه و آرکائیک یا باستان‌گرایانه­‌نُمایانه! به نسل‌های آتی منتقل کرده است. خواه­‌ناخواه زبان پژوهشی مردی که عمری با هنرهای نمایشی روزگار گذرانده جزین و نیکوتر از این نخواهد شد.
 اما بیان نمایشی این دو اثر پژوهشی که از آن صحبت ­رفت در نمایش «شب هزار و یکم» در سه پرده یا سه بخش، رُخ‌­نمون شده: اولی که در عصر ضحاک میان او، اَرنواز و شهرناز می‌‌گذرد که بی‌اندازه سَخته، پُخته و درخشان است... دومی که در عصر مسلمانان میان شریف / عجمی / امیر حَرَس و دو زن، ماهک و خورزادِ نیکرخ می­‌گذرد که قصه از میان بُردنِ هزارافسان و ساختن هزار و یک شب است و سومی در عصر نزدیک به ما میانِ میرخان و دو زن، رُخسان و روشنَک می‌گذرد که شاید بتوان گفت اندیشه بنیادین بیضایی و پروژه عمر او را به نمایش­ می­‌گذارد. اندیشه کودکی که مجذوبِ نمایشی شده و یک عمر میان انواعِ خَلق و مردمان گشته و حاصل مشاهداتش را نوشته. نوشته که زنانِ ایران با استمداد از قصه‌­ها، این فرهنگ را مصون نگه ‌داشته‌­اند و طی مواجهه آگاهانه با آن چهار عامل افقی تا به امروز به ما رسانده‌اند...  چیزی که سکوتِ چهل ساله بیضایی را نسبت به سیاست، شکست و به صراحت پیرامونش گفت و شعر نوشت و به خاطرش با تمامِ داشته‌هایش به‌میدان­‌ آمد؛ تا راهی را که ساده­‌دلانه گمان می­‌کرد به‌ نتیجه‌ ­می‌­رسد؛ قوت ببخشد. شاید وقتی آن هیاهوها فرونشست ستون‌‌های عمودی کاخِ اندیشه‌­های پیرمرد هم افقی شد و فروریخت و بیضایی از همان زمان وا داد و تسلیم شد برابر بیماری و به کام مرگ رفت. 

 

محمدرضا مرعشی‌پور
مترجم ادبیات معاصر عرب و پژوهشگر ادبیات کهن فارسی

روانشاد بهرام بیضایی استاد همه ما بود. ایشان پژوهش‌های بسیار مفصلی در حوزه تئاتر و هنر نمایشی دارند. در حقیقت می‌توان گفت، تئاتر علمی در ایران را بهرام بیضایی پایه‌گذاری کرد. البته عزیزان دیگری هم در زمینه تئاتر کار کرده و این هنر را پیش برده‌اند، اما بیضایی همان کاری را در تئاتر به تفصیل انجام داد که صادق هدایت در مورد ادبیات داستانی کرد، ادبیات مدرن غرب را به ایران آورد و با ادبیات ایرانی در هم آمیخت.
تا جایی که می‌دانم و در ذهن دارم بهرام بیضایی بیش از ۳۰ نمایشنامه دارد که برخی از آنها اجرا شده و برخی دیگر هم به اجرا در نیامده است. یک کار مفصل ایشان، پژوهش روی تئاتر بوده است، به غیر از کارهایی که کارگردانی‌ کرد. تئاترهایی که ایشان روی آنها کار کرده فقط متعلق به ایران نبوده و درباره‌ تئاتر چین و ژاپن نیز پژوهش‌هایی انجام داده است. کارهای او می‌تواند برای دانشجویان این رشته کتاب درسی باشد.
بخش دیگری از کارهای بیضایی، پژوهش در ادبیات کهن ایران بود. ایشان روی کتاب «هزار و یک شب» یک پژوهش بسیار مفصل و خوبی انجام داده است. این پژوهش به صورت کتابی با عنوان «ریشه‌یابی درخت کهن» به چاپ رسید. چاپ بعدی همین پژوهش به نام «هزار افسان کجاست؟» درآمد. در این پژوهش بیضایی بر آن است که بگوید ریشه هزار و یک شب ایرانی بوده و مربوط به دوره ساسانی است. البته آمیختگی هزار و یک شب را با سانسکریت رد نمی‌کند اما با وجود این، تکیه اصلی‌اش این است که هزار و یک شب قطعاً ریشه‌ای ایرانی دارد. در این پژوهش مفصل، او ریشه‌ شخصیت‌های هزار و یک شب یعنی شهرزاد، دنیازاد و شهریار را به ادبیات دوره ساسانی و اساطیر آن دوره نسبت می‌دهد. من تعجب می‌کنم چرا تحقیق بهرام بیضایی «هزار افسان کجاست؟» که در ادامه‌ کتاب «ریشه‌یابی درخت کهن» بود، فقط یک چاپ داشت، در صورتی‌که پژوهش بسیار مفصل و مهمی است.
ایشان دو نمایشنامه برپایه هزار و یک شب نوشته‌اند؛ «هشتمین سفر سندباد» و «شب هزار و یکم». در این دو نمایشنامه بیضایی تلاش می‌کند پژوهش روی هزار و یک شب و ریشه‌یابی آن را وسیع‌تر کند.
درباره پژوهش‌ها و نگاه اسطوره‌ای بهرام بیضایی می‌توان گفت او «مهر» یا «بهرام» که ایزد باروری است و نمادی از روشنی و دادگری تلقی می‌شود را با ادبیات مذهبی در اسلام مقایسه می‌کند. این نمادها و قهرمان‌ها را با ادبیات مذهبی ایران در تناظر می‌داند و معتقد است لقب امام حسین(ع) یعنی «شاه شهیدان» نیز با آن دوره نسبت دارد. یزید و ابن زیاد و... را نمادهای خشکسالی می‌داند که ریشه آنها باز هم در اساطیر نهفته است. او در پژوهش‌هایش درباره لقب شیر خدای حضرت علی(ع) را بررسی می‌کند و می‌گوید این لقب در ادبیات ساسانی بوده و اکنون با تغییراتی وارد ادبیات مذهبی ما شده است.
بیضایی نثر بسیار پخته‌ای دارد و مضمون و تکنیک‌هایی که در نمایشنامه‌ها و کتاب‌های خود به کار برده‌، مدرن است. بنابراین بیضایی هنرمندی چندوجهی ست. ایشان عمری را کار کرد و امیدوار هستم سرمشقی برای دیگر هنرمندان باشد.

 

مریم افشار 
نویسنده و معلم دانشگاه

روز شنبه خبر آسمانی شدن بهرام بیضایی، چون پتکی سنگین، بر سر فرهنگ ایران فرود آمد؛ بر سر نویسندگان، سینماگران، پژوهشگران و تمامی آنان که فرهنگ و هویت این سرزمین برایشان هنوز معنایی زنده دارد؛ خبری که نه کسی در انتظارش بود و نه تاب شنیدنش را داشت. از من خواستند درباره کتاب‌های استاد بنویسم؛ تنها یک روز پس از آنکه قلب او، در زادروزش، در غربت و دوری از ایران ایستاد. برای من که موضوع پایان‌نامه کارشناسی ارشدم تحلیل اسطوره‌ها و آیین‌ها در آثار بیضایی بود و حاصل سال‌ها پژوهش در این مسیر، چندین مقاله و یک کتاب است نوشتن در چنین روزی دشوارتر از همیشه است؛ روزی که قلب او برای فرهنگ ایران نمی‌تپد.
بی‌تردید من نیز همچون هزاران مخاطب آثارش، هربار با خواندن کتابی از او یا دیدن فیلمی از ساخته‌هایش، به احترام چراغی که برافروخت سر تعظیم فرود آورده‌ام؛ به احترام جهانی که با آگاهی عمیق از فرهنگ و تمدن ایران‌زمین آفرید و به پاس یک عمر وفاداری بی‌چون‌وچرایش به تاریخ و هویتِ این سرزمین.
بهرام بیضایی اندیشمندی بود که از دل اسطوره‌ها و آیین‌ها می‌نوشت و می‌ساخت. تاریخ را به‌درستی می‌شناخت و آن را با زبانی معاصر برای انسان امروز روایت می‌کرد. او راوی رنج انسان‌هایی بود که در پیچ‌وخم تاریخ گم شده بودند؛ هنرمندی که هویت را زنده نگه می‌­داشت، هویتی که در هاله‌ای از فراموشی فرومی‌رفت.
حاصل سال‌ها کوشش و آفرینش او، ۵۱ فیلمنامه، ۱۳ فیلم بلند، یک فیلم کوتاه، ۳۰ نمایشنامه، ۸ اجرای تئاتر، ۵ روایت و ۶ پژوهش است. بیضایی، همچون شیخ شرزینِ‌اش بود، راوی هنر؛ هنرمندی که از سرزمین خود رانده شد، در دیاری دیگر نوشت و در سکوت خاموش شد.
بهرام بیضایی از برجسته‌ترین نویسندگان و سینماگران ایرانی است که توجهی ژرف به اسطوره‌ها داشته است. او با به‌کارگیری اسطوره و آیین، نه‌تنها بر زیبایی آثارش می‌افزاید، بلکه می‌کوشد از طریق معناهای نهفته در آن‌ها، ناخودآگاه انسان معاصر را بیدار کند. آثار او نمونه‌ای درخشان از بازتاب فرهنگ و آیین در ادبیات و هنرند؛ آثاری که پیوندی ناگسستنی با اسطوره دارند و باورها و اندیشه‌های جامعه را باز می‌تابانند.
به باور خود بیضایی، شاید او آگاهانه قصد استفاده از اسطوره را نداشته و اسطوره‌ها از ناخودآگاه ذهنش جوشیده‌اند. چنان‌که در گفت‌وگویی می‌گوید: «وقتی این فیلم‌ها را می‌ساختم، اصلاً فکر نمی‌کردم دارم فیلم اساطیری می‌سازم؛ زیرا هرکدام از ما با خود دست‌کم امکان یک اسطوره را حمل می‌کنیم؛ اینکه خود ما باشیم. مردم عادی هم در چنبره حوادث می‌توانند اسطوره شوند… میان اسطوره شدن و نشدن فقط دو قدم فاصله است.»
بیضایی با تفکـــــــــــــر اســــــــــــطوره‌ای‌اش در نمایـــــــــشنامه‌ها و آثار سینمایی‌اش، روشی نو می‌آفریند و مخاطب را به اندیشیدن فرامی‌خواند. او در امروزی‌ کردن اسطوره‌ها و آیین‌های باستانی، شیوه‌ای منحصربه‌فرد دارد: آنها را دگرگون می‌کند، بازمی‌خواند و تفسیری تازه ارائه می‌دهد. 
او آگاهی می‌آفریند و همین عنصر است که آثارش را متمایز می‌کند.
امروز، من به احترام آگاهی و شجاعت او تمام‌قد می‌ایستم و می‌گویم: «بهرام بیضایی هرگز نمی‌میرد. ردِّ پای او در آثارش، در تأثیری که بر شناخت فرهنگ و تاریخ ایران‌زمین گذاشت، همواره دیده می‌شود. او نمی‌میرد، زیرا نمی‌توان از ادبیات سخن گفت و نامی از او نبرد؛ نمی‌توان از سینما گفت و از خالقی چون او یاد نکرد؛ نمی‌توان از تئاتر نوشت و بیضایی را نشناخت.»