«جهان اشباع شده از عکس» چه آسیب‌هایی برای انسان امروز دارد؟

آدم‌های‌ نق‌زن و منفعل

«زباله‌های بصری» ما را به افرادی بی‌مسئولیت و کنترل‌پذیر بدل کرده‌اند

«انقلاب تصویر» در دهه‌های اخیر، ساختار ادراک، حافظه، احساس و هویت ما را تغییر داده است. انسان امروز بیش از آنکه لحظاتش را زندگی کند به ثبت و تصویربرداری از لحظاتش مشغول است. این اتفاق به ظاهر ساده، انسان را از موجودی «تجربه‌گر» به موجودی «تصویرباور» بدل کرده است. دکتر نعمت‌الله فاضلی در گفتار پیش‌رو، این نکته را تبیین می‌کند که جهانِ تصویری‌شده، انسان امروز را منفعل و بی‌مسئولیت و کنترل‌پذیر کرده است. «آدم‌های نق‌زن» محصول سلطه عکس و عکاسی بر جهان امروز هستند. مکتوب حاضر، متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنان اوست که با عنوان «جامعه‌شناسی عکاسی» در دانشگاه علامه‌طباطبایی ارائه شده است.

دکتر نعمت‌الله فاضلی
استاد انسان‌شناسی

این غریزه در انسان‌ وجود دارد که مایل است پس از مرگش، محو نشود. این میل همیشگی به جاودانگی، انسان را بر آن داشت تا فناوری‌هایی اختراع کند که این آرزویش را محقق سازد. بنابراین از حکاکی روی دیوارها و نوشتن در غارها آغاز کرد و بعد به نقاشی و مجسمه‌سازی و بعدها به عکاسی و فیلمبرداری رسید.
در نقاشی‌ها یا مجسمه‌های قدیم، تنها تصویر صورت ثبت می‌شد، اما به تدریج بدن انسان نیز دارای ارزش شد و در نقاشی‌ها و مجسمه‌ها به آن توجه شد. از قرن پانزدهم به بعد، بدن‌ کم‌کم در نقاشی‌ها و مجسمه‌سازی‌ها آشکار شد. زیرا پیش از آن، متافیزیک حاکم بر جهان به گونه‌ای بود که بدن انسان‌ها ارزشی نداشت. حتی در نقاشی‌ها یا مجسمه‌ها، لباس اشخاص ترسیم می‌شد که بیان‌کننده مذهب یا منزلت اجتماعی‌شان بود و جایگاه فردی آنان را نشان می‌داد و خود بدن آدمی موضوعیتی نداشت. ولی از قرن پانزدهم، به تدریج ثبت بدن در مجسمه‌ها و نقاشی‌ها ارزشمند می‌شود و در تخیل اجتماعی و تاریخی انسان، فرصتی پدید می‌آید که بدن آنگونه که هست نمایش داده شود.

عکس به مثابه ستون فقرات مدرنیته
امروزه عکاسی مانند نفس کشیدن، بخشی از وجود ما آدم‌هاست. اما دو یا سه سده پیش، عکس یک امتیاز شاهانه بود که در اختیار پادشاهان، ثروتمندان و صاحبان قدرت قرار داشت. آنان اغلب نقاش یا مجسمه‌ساز مخصوص داشتند که تصویرشان را برای نسل‌های آینده ماندگار کنند.
عکس، از عناصر کلیدی مدرنیته و ستون فقرات آن است. زیرا با سوژه عکس شدن و عکس گرفتن، اتفاقاتی برای حیات فردی و اجتماعی بشر رخ داد. جامعه‌شناسی عکاسی، فلسفه عکاسی، انسان‌شناسی عکاسی، روان‌شناسی عکاسی، تاریخ عکاسی، اقتصاد عکاسی و مطالعات‌فرهنگی عکاسی، همه این دانش‌ها، به دنبال این واقعیت هستند که با ظهور عکس و عکاسی، زندگی فردی و اجتماعی بشر چه تغییراتی را تجربه کرده است. به این اعتبار می‌توان گفت دنیا دو تاریخ دارد: قبل از عکاسی و بعد از عکاسی. بشر وقتی عکس نشده بود، زندگی‌اش نوع دیگری بود و اکنون در انبوه عکس‌ها و فیلم‌ها نوع دیگری از زندگی را تجربه می‌کند.
در دوران پیشاعکاسی بشر توانایی آن را نداشت که بدن خود را در حوزه عمومی، به ابژه‌ای برای گفت‌وگو تبدیل کند. اما با آمدن عکس، بدن ما به ابژه‌ای برای گفت‌وگو بدل شد. برخی داستان‌های تاریخ عکاسی بسیار عجیب هستند و به اندازه یک زلزله بزرگ یا یک جنگ جهانی، زندگی بشر را متحول کرده‌اند.

عکس، سرنوشت بشر را عوض کرد
عکس‌هایی در تاریخ وجود دارند که گاه «فاجعه» و گاه «رهایی» آفریده‌اند. هر دو اینها نشان می‌دهند که عکس، سرنوشت بشر را عوض کرد. عکس، نیروی بزرگی برای ساخت فرد و جامعه و فرهنگ شده است. اما چون به آن عادت کرده‌ایم، دیگر متوجه نیستیم که باعث چه تحولات بزرگی در زندگی ما شده است. تولید و عرضه انبوه عکس، ساختار عواطف، ساختار زیبایی‌شناسی، ساختار سلامت و جسم، ساختار روابط اجتماعی، ساختار نظام‌های سیاسی و ساختار اقتصادی زندگی بشر را کلاً تغییر داده است، ولی ما متوجه آن نیستیم.
در گذشته نه چندان دور، داشتن دوربین عکاسی از داشتن یک ماشین یا خانه لوکس مهم‌تر بود. اینکه بتوانید دوربین خانوادگی داشته باشید، امتیازی بود که انحصاراً در اختیار دربار و پادشاهان قرار داشت. اما در نیمه قرن بیستم در نتیجه پیشرفت‌های تکنولوژیک، دوربین ارزان و در دسترس می‌شود و عکاسی به هنر طبقه میانه بدل می‌شود.

محو شدن عرصه خصوصی 
با دوربین‌های موبایل
وقتی موبایل‌ها می‌آیند و عکاسی دیجیتال می‌شود، دیگر دوربین‌ها همه‌جا حضور دارند و عرصه خصوصی به تدریج محو می‌شود، زیرا ما بیش از آنکه خودمان زندگی کنیم، عکس‌هایمان زندگی می‌کنند و عکس، ستون فقرات حیات اجتماعی می‌شود؛ به گونه‌ای که اگر یک روز عکس را بردارند، بی‌شک از بین می‌رویم زیرا نظام بوروکراسی و سازمان جامعه بر پایه عکس بنا شده است. همان‌طور که شماره شناسنامه و کد ملی جای ما را گرفتند، اکنون عکس پرسنلی جای ما را گرفته است. یعنی هر یک از ما به یک کد و نشانی بدل شده‌ایم که بر اساس عکس‌مان شناسایی می‌شویم. وقتی جایی اسم و نام‌مان را اعلام می‌کنیم، از ما عکس می‌خواهند تا معلوم شود ما کیستیم! یعنی خود ما را قبول ندارند، اما عکس ما می‌تواند معرف ما ‌شود! و این مناسبات شگفت‌انگیز است. وجود خود انسان در جهان بوروکراتیک شده، هویت ندارد، ولی عکسش هویت دارد. در سیستم بوروکراسی، وجودمان فی‌نفسه معنا ندارد، ولی عکس ما، می‌تواند ما را معنادار کند.

 چگونه عکس‌ها زندگی را 
مصرف می‌کنند؟
عکس، باورهای ما را عوض و روابط اجتماعی را دگرگون کرده ؛ حتی ساختار عواطف را هم تغییر داده است. عکس‌ها بسیار جذاب‌تر و وسوسه‌انگیزتر از خود واقعیت آدم‌ها هستند و این باعث شده جهان امروز ما بشدت احساسی و جنسیت‌زده شود.عکاسی در مقام هنر، چیزی غیر از عکاسی همگانی است. عکاس با توجه کردن به «امر کاملاً مغفول»، کار خود را آغاز می‌کند و با قرار دادن آن امر مغفول در کانون توجه همگان، کار خود را به پایان می‌برد. در حالی که در عکاسی همگانی، دیگر این دوربین یا خود عکاس نیست که تعیین‌کننده ارزش آن عکس است، بلکه زاویه دید، جهان‌بینی، خلاقیت و استعداد گیرنده عکس است که اهمیت پیدا کرده است. اکنون عکاسی و عکس آنقدر فراگیر شده که می‌توان مدعی شد به پایان عکاسی رسیده‌ایم. امروزه حتی با عکاسی، تجربه سفر از بین رفته است. بسیاری در سفر، دیگر توجه نمی‌کنند و مدام به ثبت مکان‌ها و لحظه‌ها مشغول هستند و فکر می‌کنند دیگر لازم نیست به خاطر بسپارند بنابراین دیگر تلاش نمی‌کنند که با همان لحظه، بی‌واسطه ارتباط برقرار کنند. این‌گونه است که خودمان در عمل در حال حذف شدن هستیم تا عکسی برای شبکه اجتماعی بگیریم. گویا دیگر دوربین در خدمت ما نیست، بلکه این ما هستیم که در خدمت دوربین‌ها درآمده‌ایم. دوربین‌ها حجابی برای زیست ما شده‌اند و تجربه زیسته بی‌واسطه برایمان دشوار شده است. اکنون آنقدر عکس‌ها زیاد شده که دیگر کسی مجال این را پیدا نمی‌کند که دوباره برگردد و آنها را تماشا کند. اساساً چون عکس‌ها برای دیده شدن گرفته نمی‌شوند، خود عکاسی فی‌نفسه جایگاهی پیدا کرده است. در نتیجه دیگر عکس به ما کمک نمی‌کند تا پیوندی با زندگی برقرار کنیم، بلکه عکس‌ها دیوارهایی شده‌اند که زندگی واقعی ما در آن محصور شده است.عکس گرفتن‌های انبوه باعث شده در عمل، عکس پیوندش با زندگی ما از بین برود و به دلیل همین جهان تصویری شده است که دیگر ما نمی‌توانیم بر آن تمرکز کنیم، نمی‌توانیم با توجه گوش کنیم، چون همه را به دوربین و تکنولوژی واگذار کرده‌ایم. دوربین به جای ما می‌اندیشد و توجه می‌کند و این باعث می‌شود اگزیستانس ما و اندام‌هایی که برای این کارها هستند، ضعیف شوند. مثلاً زمانی ما از انگشتان برای تحریر کلمات استفاده می‌کردیم و هنری به نام خوشنویسی باعث می‌شد به شکل ماهرانه‌ای از انگشتان خود استفاده کنیم. اما اکنون همه با کیبورد کار می‌کنند. به قول مارتین هایدگر، دست می‌اندیشد و وقتی کارهای دست را به کیبورد می‌سپاریم، دست، قوه اندیشه‌اش را از دست می‌دهد. بنابراین فقط مغز ما نیست که می‌اندیشد. معماران با ساخت بنا می‌اندیشند، نقاش‌ها با دست‌هایشان می‌اندیشند. بنابراین وقتی نگاه کردن را به دوربین می‌سپاریم، قوت اندیشیدن را از چشم می‌گیریم. به همین دلیل است که برخی متفکران می‌گویند در آینده نزدیک، مهم‌ترین چیزی که در جهان از بین‌ می‌رود، بدن آدمی است و این بلایی است که خودمان بر سر خودمان آورده‌ایم، این که چرا ما نمی‌توانیم در دنیای امروز تمرکز کنیم یا از چیزی لذت ببریم و زود به زود دلزده می‌شویم. نمی‌توانیم با تمرکز به چیزی گوش دهیم، از دنیا احساس نارضایتی داریم؛ همه اینها به این دلیل است که ظرفیت‌های درونی‌مان بسیار کاهش پیدا کرده و به بیرون وابسته شده‌ایم و این فاجعه است. در حالی که می‌توانستیم درونمان را گسترش دهیم و قابلیت‌های خود را خلاقانه به کار گیریم.

لذت تنبلی
ما داریم همه توانایی بدنمان را با «لذت تنبلی» معامله می‌کنیم و همه اینها با از دست دادن «فضیلت آهستگی» اتفاق می‌افتد. دوربین فرصت درنگ کردن را از ما گرفته و جای اینها را، لذت تنبلی، هیجان‌خواهی و لذت‌طلبی گرفته است. اما همه این وقایع شاید پایان دوربین‌ها و پایان عکاسی را هشدار می‌دهند. زیرا وقتی ما هزاران عکس می‌گیریم ولی هیچ وقت فرصت تماشای آنها را نداریم، در واقع، به پایان جهان عکاسی رسیده‌ایم. چون عکس‌ها به جای آن که حافظه فرهنگی یا حافظه خانوادگی باشند، بیشتر ما را از هم گسسته کرده‌اند. اگر عکس‌ها زمان را ذخیره نکنند، راهبردهایی برای فراموشی می‌شوند و آن موقع است که عکس به پایان رسالت خود می‌رسد.

زباله‌های بصری
عکس‌ها بدل به «زباله‌های بصری» شده‌اند. جهان به زباله‌دانی بزرگ از تصاویر بدل شده که نمی‌توانیم با آن ارتباط معنادار برقرار کنیم، چون هر لحظه در حال ثبت آن لحظه هستیم و فرصتی برای تماشای عکس‌های لحظه قبل نداریم و این حجم انبوه از عکس‌ها تبدیل به زباله بصری می‌شوند.
سورن کی‌یرکگارد در رساله «تکرار» می‌گوید که تکرار، تداوم می‌آفریند و جهان انسانی محصول تداوم و تکرار است. وقتی ما یک بار عکس می‌گیریم و ماه‌ها و بلکه سال‌ها با آن عکس زندگی می‌کنیم، عکس می‌تواند خالق ما باشد. اما اگر قرار باشد هر ساعت و هر ثانیه عکس بگیریم، با انبوهی از عکس‌هایی مواجه می‌شویم که گویی اصلاً عکسی وجود ندارد. در نتیجه، هیچ لحظه‌ای ذخیره نمی‌شود، هیچ احساسی آفریده نمی‌شود و ما هیچ وقت در عکس‌ها آفریده نمی‌شویم، بلکه از طریق عکس‌ها  محو می‌شویم.

 

برش

جامعه‌ای که تماشا می‌کند اما نمی‌خواند

علم روانشناسی می‌گوید «تصویری شدن جهان» باعث منفعل شدن آدم‌ها شده است. زیرا تصویر، مهم‌ترین کارش به انفعال کشاندن ماست. وقتی ما عکس یا فیلم تماشا می‌کنیم دیگر لازم نیست فکر کنیم، در واقع، گویی آن فیلم یا عکس به ما می‌گوید: «من خودم به تو می‌گویم به چی نگاه کن و به چی فکر کن». بنابراین مانع مشارکت فعال ما می‌شود و به نوعی عکس و فیلم، ما را به انفعال دعوت می‌کند و دیگر اجازه شناخت به ما نمی‌دهد. در نتیجه، در «جهان تصویری‌شده» ما یاد می‌گیریم که چگونه تماشاگر جهان باشیم، نه بازیگر جهان!
در حالی که در کنش «نوشتن» و «خواندن»، این فرآیند برعکس طی می‌شود و ما باید دقت ، تمرکز و مشارکت کنیم تا بتوانیم واژه‌ها و مفاهیم را خلق کنیم. اما تصویر، عکس این فرآیند را برای ما طی می‌کند. تصویر می‌گوید من معنا را آماده می‌کنم بنابراین لازم نیست به زحمت بیفتید. به همین دلیل است که دوربین‌ها و عکس‌ها و بصری‌شدن جهان، باعث به انفعال کشاندن ما شده‌اند. از همین‌رو است که نسلی که با تلویزیون، تصویر، دوربین و عکس بزرگ می‌شود، در زندگی‌اش مشارکت‌پذیری کمتری دارد، کمتر درگیر زندگی می‌شود، کمتر تمرکز شنیداری دارد، نمی‌تواند درنگ کند، چون ذهنش زبان مفهومی ندارد، نمی‌تواند واژه‌ها را در ذهنش جا دهد، نمی‌تواند با واژه‌ها پرواز کند و هیچ کلمه‌ای برایش آنقدر قدرت ندارد که او را به حرکت درآورد. چون ذهنش با کلمات بزرگ نشده، نیمکره راستش بیشتر فعال بوده تا نیمکره چپش. در نتیجه، اغلب بی‌حوصله و دلزده است و مسئولیت‌پذیری کمتری دارد. چون انبوه تصویرها وجود او را سرکوب کرده‌اند و این اتفاق از پیامدهای تصویری‌شدن جهان ماست. موجودی که تصویری شده، به موجودی مصرفی بدل می‌شود و برای جبران این بی‌مسئولیتی و بی‌تفاوتی، مدام به نق‌زدن پناه می‌برد. «ذهن نق‌زن» در واقع پدیده‌ای است که محصول جهان تصویری شده، محصول عکس و عکاسی انبوه است. این نق‌زدن‌ها به این دلیل است که ما «خوانا» و «نویسا» نیستیم. جامعه‌ای که «خوانا» و «نویسا» است و تفکر می‌کند و از تفکر انتقادی بهره می‌برد، احساساتش به راحتی با عکس و فیلم و تصویر تحریک نمی‌شود و تفکر سیستماتیک و مفهومی مانع از سوءاستفاده از جامعه‌ خوانا و نویسا می‌شود و چنین جامعه‌ای راه را برای رفتارهای غیردموکراتیک باز نمی‌کند.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و نهصد و پانزده
 - شماره هشت هزار و نهصد و پانزده - ۲۹ آذر ۱۴۰۴