ظرفیت علوم‌انسانی برای رسیدن به توسعه

توسعه فرهنگی از راه «حکمت عملی»

علوم‌انسانی در ایران نتوانسته راهی به سوی تجدد بگشاید و التیامی بر زخم‌های ما باشد

دکتر عبدالمجید مبلغی - استاد علوم‌سیاسی پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی/ اگر «علوم انسانی» را به‌درستی دریابیم، راهی به سوی تجدد و توسعه پیش‌روی ما گشوده خواهد شد؛ چرا که میان «علوم‌انسانی» و پی‌جویی برای توسعه نسبتی وثیق برقرار است؛ دکتر مبلغی در این گفتار از ظرفیت‌های پایه‌ای علوم‌انسانی برای صلح و توسعه می‌گوید. او معتقد است «صلح» محصول «توسعه» و هر دو اینها ماحصل «تجدد» هستند. صلح پیش از آنکه مسأله‌ای سیاسی یا امنیتی باشد، مسأله‌ای معرفتی و مربوط به «نحوه فهم ما از علوم‌انسانی» است. به باور او، تجربه تاریخی غرب نشان می‌دهد که صلح پایدار، پیامد بازگشتی انتقادی به سنت و شکل‌گیری علوم‌انسانی در سطح بنیادین و روش‌شناختی آن است. او استدلال می‌آورد که دشوار شدن توسعه برای ایران، از مواجهه‌ای نادرست با علوم‌انسانی ناشی شده که تنها به نظریه‌‌‌‌پردازی در آن بسنده شده است. از این منظر، شکل‌گیری «مکتب صلح ایرانی» تنها در گرو فهم دوباره «حکمت عملی» نهفته در سنت ایرانی میسر است. مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی او با عنوان «علوم انسانی؛ پیشینه و اهمیت» است که در سلسله‌نشست‌های «علوم‌انسانی، مطالعات بین‌رشته‌ای و صلح» در محل انجمن علمی مطالعات صلح ایران و با همکاری خانه‌اندیشمندان علوم‌انسانی ارائه شده است.

رسیدن به توسعه از مسیر علوم‌انسانی
اگر «علوم انسانی» را به‌درستی دریابیم، راهی به سوی تجدد و توسعه پیش‌روی ما گشوده خواهد شد؛ امکانی که تا امروز در تجربه تاریخی ما به‌درستی تحقق نیافته است. اگر تجدد را امکان تداوم پیش‌رونده در بستر زمان و مکان بدانیم، در شکل متأخر خود به توسعه می‌انجامد و میان کشورهایی که به این توسعه دست می‌یابند، نوعی صلح ساختاری برقرار می‌شود. توسعه و صلح که از مصادیق تجدد هستند، به‌وضوح در هسته مرکزی زایش تجدد در اروپای غربی و شمالی، قابل مشاهده است. اروپا تاریخی آکنده از جنگ، نزاع و ویرانی دارد؛ چنان‌که کمتر نقطه‌ای از جهان چنین سطحی از تعارض مستمر را تجربه کرده است. با این حال، امروز بویژه در بخش‌هایی از اروپا که به تجدد دست یافته‌اند (عمدتاً اروپای غربی، مرکزی و شمالی) شاهد هستیم که به‌رغم تعارض منافع و مشکلات گوناگون، پایدارترین امکان‌های صلح شکل گرفته است.  اما نکته کلیدی آن است که این رویکرد به تجدد و توسعه، تنها زمانی برای اروپا ممکن شد که بازگشتی خاص به سنت رخ داد؛ بازگشتی که راه آینده را برای آنان گشود و توانست استعداد تاریخی و هویتی گذشته را، متناسب با نیازهای زمان و مکان، به آینده منتقل کند.
 
توسعه در غرب، محصول علوم‌انسانی بود
توسعه در غرب، پیش از هر چیز، پیامد علوم‌انسانی بود؛ هرچند آثار آن در حوزه‌های علوم تجربی، علوم محض و پزشکی نیز به‌روشنی نمایان شد. علوم انسانی غربی دارای سه لایه اصلی است: «لایه کیهان‌شناسانه» که ریشه در یونان باستان و عقل لوگوسی دارد، «لایه الهیاتی» که به قرون وسطای اروپا بازمی‌گردد و «لایه معرفت‌شناختی و انتقادی» که در عصر رنسانس و پسانوزایی پدید آمد. به‌ بیان دیگر، علوم‌انسانی را می‌توان در دو ساحت «امر قدیم» و «امر جدید» پی گرفت. 
امر قدیم به یونان و قرون وسطی تعلق دارد، اما امر جدید، که بدون آن علوم‌انسانی اساساً ممکن نمی‌شد، محصول تحولات بنیادین عصر جدید است. اگر بخواهیم این بحث را با استعاره‌ای توضیح دهیم، علوم‌انسانی را می‌توان به ساختمانی تشبیه کرد که اسکلت آن تأملات انتقادی و معرفت‌شناسانه عصر جدید است و نمای بیرونی آن از مصالح تجربه تاریخی اروپاییان ساخته شده است. بدون این اسکلت، امکان انتقال تجربه تاریخی به عصر جدید و شکل‌گیری علوم‌انسانی وجود نداشت.
 
چرخش معرفت‌شناختی؛ از دکارت تا هابرماس
برای فهم اسکلت درونی علوم‌انسانی در غرب، برجسته‌ترین نقطه عزیمت دکارت است. دکارت با طرح «شک تاریخ‌ساز»، اولویت «معرفت‌شناسی» بر «هستی‌شناسی» را پیش کشید. تا پیش از او، در سنت‌های نظری مختلف، معرفت همواره در چهارچوب فرضی از هستی تعریف می‌شد؛ اما دکارت این نسبت را معکوس کرد و نشان داد که ابتدا باید حدود و ثغور معرفت معتبر را تعیین کرد.
این چرخش، امکان اندیشیدن انتقادی و مواجهه پدیدارشناسانه با مفاهیم بنیادین را فراهم آورد. بعد از دکارت، کانت این برنامه پژوهشی را بسط داد و نشان داد که ذهن انسان آینه منفعل واقعیت نیست، بلکه دارای ساختارها و مقولاتی فعال است که تجربه را شکل می‌دهند. به دنبال آنها، هگل این سوبژکتیویته را از ایستایی رها کرد و آن را به «روح تاریخی» بدل ساخت؛ روحی که در بستر تمدن و تاریخ عینیت می‌یابد و بالاخره هابرماس که نشان داد این آگاهی انتقادی چگونه در مناسبات اجتماعی و در افق زبان و ارتباط با دیگری ظهور می‌کند. 
این مجموعه، اسکلت درونی علوم‌انسانی غربی را شکل می‌دهد؛ در حالی که نما و صورت بیرونی آن، حاصل تجربه تاریخی خاص اروپاییان است. از این‌رو، علوم‌انسانی غربی، در عین میل به جهانشمولی، یکی از تجربه‌های تاریخی ممکن در کنار تجربه‌های دیگر است؛ تجربه‌ای که با سنت ایرانی، هندی یا چینی متفاوت است.

 مکتب صلح ایرانی
صلح، پیش از آنکه مسأله‌ای امنیتی یا صرفاً سیاسی باشد، مربوط به «دستگاه آگاهی» است. بدون فراهم آمدن این زیرساخت آگاهی، نظریه‌ها و ترتیبات نهادی منجر به صلح شکل نمی‌گیرند. تجربه اروپا نشان می‌دهد که صلح ساختاری، پیامد تجددی است که از بازگشت انتقادی به سنت برمی‌خیزد. ایران، از چنین ظرفیت آگاهی برخوردار است. ایران با بهره‌گیری از «حکمت عملی» می‌تواند به تجدد دست یابد و به «توسعه فرهنگی» برسد؛ چنانکه این توسعه به گستره ایران فرهنگی هم تسری یابد و حتی کشورهای همسایه را هم متأثر از خود کند.  
همانگونه که چین در توسعه اقتصادی و هند در توسعه خلاقانه، شگفتی آفریده‌اند، ایران هم می‌تواند با «توسعه فرهنگی» جهان را به شگفتی وا دارد. نشانه‌های این ظرفیت، حتی امروز، در فرهنگ زیسته مردم ایران قابل مشاهده است؛ چنانکه وقتی توریست‌های خارجی به ایران سفر می‌کنند از فرهنگ پیشرفته مردم ایران شگفت‌زده می‌شوند. بازگشت و بازخوانی سنت، ما را در این راه کمک خواهد کرد. بازخوانی سنت به معنای واپس‌گرایی و ایستایی نیست؛ بلکه به معنای بازیابی آن خصلت انتقادی است که بتواند سنت را رو به آینده بگشاید. تنها در این صورت است که «مکتب صلح ایرانی»، نه به‌عنوان امری آرمانی و دوردست، بلکه به‌مثابه امری ساختاری، فرهنگی پدیدار خواهد شد. در این مسیر، علوم‌انسانی بسیار نقش تعیین‌کننده‌ای دارد، زیرا می‌تواند ما را به این بازگشت و خوانش خلاق و آینده‌گشا رهنمون کند؛ بازگشتی که شاید رگه‌هایی از آن را پیش‌تر، در تجربه تاریخی خود، در قرون چهارم و پنجم هجری، آزموده‌ایم.

 

بــــرش

علوم‌انسانی در ایران؛ ناکارآمد و دلمشغول نظریه‌پردازی

در ایران، مواجهه‌ای نادرست با علوم انسانی شکل گرفته است. چه آنان که مدافع علوم‌انسانی‌اند و چه آنان که با آن سر ستیز دارند، در یک نقطه مشترک‌اند و آن، غفلت از وجه بنیادین و انتقادی علوم‌انسانی  و در عوض دلمشغول لایه نظریه‌پردازانه آن شدن است. 
ما بیش از آنکه به هسته روش‌شناختی و معرفت‌شناختی علوم‌انسانی توجه کنیم، درگیر لایه بیرونی و نظریه‌پردازانه آن شده‌ایم. به همین دلیل، علوم‌انسانی در ایران نه، توانسته راهی به سوی تجدد بگشاید و نه التیامی بر زخم‌های ما باشد. ما این علوم را نه از دل سنت خود، بلکه همچون بسته‌ای آماده اخذ کرده‌ایم؛ بی‌آنکه به کنه انتقادی آن راه یابیم. از این‌رو، علوم‌انسانی در ایران نه‌تنها بی‌اثر نشده، بلکه گاه به نیرویی مخرب بدل شده و به سنت‌سازی‌های تصنعی و انسدادهای تازه انجامیده است!
برای فهم این ناکامی، باید به تفاوت سنت ایرانی با دیگر سنت‌ها توجه کرد. تمدن‌های بزرگ باستانی از جمله تمدن یونانی، هندی و ایرانی، هر یک بر محور خاصی استوارند: تمدن یونان بر «فلسفه»، تمدن هند بر «دین‌خویی»  و تمدن ایران بر «حکمت عملی» بنا شده است. 
سنت ایرانی نه محصور در «امر متعالی» است و نه غرق در «امر متدانی»؛ بلکه پلی میان این دو ایجاد کرده است. سنت ما، سنت فلسفی به معنای یونانی آن نیست، بلکه سنت حکمت عملی است بنابراین نباید درگیر مناسبات فلسفی شویم. علوم انسانی، اگر در سطح بنیادین خود فهم شود، می‌تواند امکانی برای بازخوانی این سنت و گشودن راهی به سوی تجدد و توسعه فراهم آورد و زمینه‌ساز «صلح ایرانی» شود.

صفحات
  • صفحه اول
  • سیاسی
  • دیپلماسی
  • جهان
  • اجتماعی
  • اقتصادی
  • بورس
  • خودرو
  • حوادث
  • ورزشی
  • علم و فناوری
  • ایران زمین
  • گفت و گو
  • اندیشه
  • کتاب
  • دولت چه کار می‌کند
  • توسعه
  • صفحه آخر
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و نهصد و سیزده
 - شماره هشت هزار و نهصد و سیزده - ۲۶ آذر ۱۴۰۴