استراتژی امنیت ملی ۲۰۲۵ آمریکا به دنبال چه نوع نظم جهانی است؟
فهم متناقض ترامپ از قدرت
مایکل کیمج
استاد تاریخ در دانشگاه کاتولیک آمریکا
در اولین دوره ریاست جمهوری دونالد ترامپ و در جریان مبارزات انتخاباتی برای انتخاب مجدد در سال ۲۰۲۴، غرایز مختلفی در او قابل مشاهده بود. یکی از آنها قدردانی از قدرت به خاطر خود قدرت بود. برای ترامپ، این قدرت است و نه اصول که جهان را میچرخاند. دیگری، دیدگاه ترامپ در مورد رفاه به عنوان یک اصل سازماندهنده طلسمگونه در سیاست خارجی بود. غریزه سوم، همسویی نزدیک سیاست با شخصیت بود. ترامپ در جریان نامزدی جمهوریخواهان در سال ۲۰۱۶ اعلام کرد: «فقط من میتوانم آن را درست کنم.»
استراتژی جدید امنیت ملی ترامپ، این سه غریزه را با هم ترکیب و رسمیت میبخشد و آنها را به عنوان محرکهای ضروری نظم بینالمللی معرفی میکند.
این سند استراتژی همچنین بیانگر محافظهکاری آمریکایی است. حزب جمهوریخواه ترامپ، حزب جورج دبلیو بوش یا رونالد ریگان، دو رئیس جمهوری که سیاست داخلی محافظهکارانه را به بینالمللگرایی لیبرال گره زدند، نیست. انگیزه حزب جمهوریخواه ترامپ بیشتر اشتیاق به جدا کردن دوستان از دشمنان است، تمایزی که سیاست داخلی را با سیاست خارجی متحد میکند. این دوگانه، رد کامل راهبرد دولت بایدن و اراده برای تقویت اصول تمدنی «در اروپا، کشورهای انگلیسی زبان و بقیه جهان دموکراتیک» را ایجاب میکند.
استراتژی امنیت ملی با ترجیح قدرت بر اقناع و با تمرکز سیاست خارجی ایالات متحده در درجه اول بر نیمکره غربی، با واقعیت بینالمللی در تضاد است، حتی اگر منطقه هند و اقیانوس آرام ( ایندو-پاسیفیک) به مرکز ثقل اقتصادی جهان تبدیل شده باشد (همان طور که در سند ذکر شده است) و جنگ بیسابقه که اروپا در حال وقوع است.
این سند، قدرت آمریکا را ستایش میکند و تا حدودی به حفظ و تقویت آن معطوف است.
با این حال، در مواقع دیگر به نظر میرسد هدف، مهار جاهطلبیهای ایالات متحده باشد. این سند، یک نظم جهانی آرمانی را توصیف میکند که به رهبری آمریکا نخواهد بود. این نظم تابع رقابت قدرتهای بزرگ یا درگیریهای تمدنی و مبتنی بر قوانین نخواهد بود.
این شبکه میتواند دریچهای برای ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه جهت پایان دادن به جنگ اوکراین طبق شرایط خودش فراهم کند. این شبکه میتواند برای برنامههای بلندپروازانه شی جین پینگ، رهبر چین برای کشورش مساعد باشد. با این حال، بیش از همه، این شبکه با اقدامات مردی که جهان را از دریچه شخصی خود میبیند، میتواند به راحتی و به سرعت دیدگاهها و تعهدات خود را تغییر دهد و کمتر به مذاکره و معاهدات و بیشتر به توافقات سریع فکر میکند، سازگار خواهد بود. این چیزی بیش از دنیایی است که ترامپ میخواهد. این دنیایی است که او دارد.
بازگشت به قرن گذشته
ترامپ با دیپلماسی قرن بیست و یکم راحت است. در طول دهه گذشته، نفوذ نهادهای چندجانبه مانند سازمان ملل متحد و سازمان امنیت و همکاری اروپا کاهش یافته و دیپلماسی بلندمدت ساختاریافته کمتر رایج شده است. قانون نهایی هلسینکی در سال ۱۹۷۵ که معماری امنیتی مورد حمایت ایالات متحده در اروپای غربی را تثبیت کرد، اکنون به گذشتهای دور تعلق دارد. در این نظم، توافقات الزامآور به همان اندازه که تبادلات تجاری رایج است، گریزان هستند.
این استراتژی تناقضات متعددی را دنبال میکند و کشورداری اقتصادی را که از طریق ابزارهای نظامی در نیمکره غربی و از طریق اجرای تعرفهها در جاهای دیگر انجام میشود، ستایش کرده و از کاربرد گزینشی نیروی نظامی حمایت میکند. در حالت دیگر، این سند از عقبنشینی و اولویتبندی حمایت و ادعا میکند: پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ «نخبگان سیاست خارجی آمریکا خود را متقاعد کردند که سلطه دائمی آمریکا بر کل جهان به نفع کشور ما است.» برای دولت ترامپ، جهان غیرآمریکایی «تنها در صورتی موجب نگرانی ماست که فعالیتهای آن مستقیماً منافع ما را تهدید کند.» قدرت آمریکا باید محدود شود؛ نباید بیش از حد گسترش یابد.
هرچه قدرت آمریکا بیشتر محدود شود واشنگتن بیشتر باید در اقناع، یعنی تعقیب اجباری کشورهایی که هژمون نیستند، برتری پیدا کند. با این حال، این استراتژی هیچ مبنایی برای اقناع ارائه نمیدهد. بخشهایی از آن در مورد اروپا به ویژه در این زمینه آشکار است. این سند به جای اقناع سنجیده در یک ساختار اتحاد، از استراتژی ترویج محافظهکاری در اروپا حمایت میکند. این سند «ایجاد مقاومت در برابر مسیر فعلی اروپا در درون کشورهای اروپایی» را توصیه میکند، مسیری که به سمت بینالمللگرایی لیبرال یا در مورد اتحادیه اروپا، به سمت فراملیگرایی لیبرال متمایل است. تغییر مسیر سیاسی اروپا یک پروژه سیاسی رادیکال برای ایالات متحده است. دستیابی به آن مستلزم اعمال پایدار قدرت آمریکا در خارج از کشور است.
چرا نیمکره غربی؟
با توجه به استراتژی جدید، اروپا در درجه دوم اهمیت قرار دارد. بخشهای مربوط به نیمکره غربی و ایندو-پاسیفیک مقدم بر بخشهای مربوط به اروپا هستند. این استراتژی چین را به عنوان یک رقیب در نظر میگیرد و در عین حال بر اهمیت اجتناب از درگیری مستقیم با یک قدرت هستهای که یک غول نظامی است، تأکید میکند. در این سند آمده است که هند و اقیانوس آرام «همچنان از جمله میدانهای نبرد اقتصادی و ژئوپلیتیکی کلیدی قرن آینده خواهند بود.» قدرت ژئواقتصادی هند و اقیانوس آرام، آن را به مکانی با فرصتهای نامحدود برای ایالات متحده تبدیل میکند، دیدگاهی که دولتهای بایدن و اوباما به آن اعتقاد داشتند و به نظر میرسد دولت ترامپ نیز در آن سهیم است.
بنابراین عجیب است که نیمکره غربی جایگاه ویژهای در سند استراتژی دارد. مفهوم ضمنی این است که مهاجرت غیرقانونی و قاچاق مواد مخدر از آمریکای لاتین، چالشهای برجسته امنیت ملی برای ایالات متحده هستند. هر چقدر هم که این مشکلات شدید باشند، در مقایسه با پتانسیل بیثباتسازی عمده در اروپا یا هند و اقیانوسیه، رنگ میبازند. استراتژی ترامپ خطر نظامی کردن مشکلاتی را که ماهیت نظامی ندارند، به همراه دارد.
این سند در پرداختن به جنگ اوکراین در ضعیفترین حالت خود قرار دارد. بخشی از مشکل آن نظری است. در برخی از بندها، سند «متوقف کردن درگیریهای منطقهای» را به عنوان مسئولیت ایالات متحده تعریف میکند. از این دیدگاه، واشنگتن باید از دستیابی هر یک از طرفهای متخاصم (منظور روسیه یا چین) به موقعیت تسلط منطقهای جلوگیری کند. جنگ در اوکراین باید اروپایی شود تا اروپا بتواند منطقه خود را کنترل کند و مانع از اعمال نفوذ بیش از حد روسیه در خارج از مرزهای خود شود. با این حال، در جای دیگر، این استراتژی «نفوذ بیش از حد کشورهای بزرگتر، ثروتمندتر و قویتر» را به رسمیت میشناسد و نفوذ آنها را «حقیقت جاودانه روابط بینالملل» توصیف میکند. برخی از کشورها حق برتری دارند و روسیه ممکن است یکی از این کشورها باشد. اما ثبات منطقهای در اوکراین و جاهای دیگر از حوزههای نفوذ ایجاد شده توسط تعداد انگشتشماری از قدرتهای بزرگ ناشی نخواهد شد.
داشتن همه چیز با هم ممکن نیست
سند استراتژی امنیت ملی 2025، ناخواسته تناقضات داخلی و پارادوکسهای جهانی را که ترامپ میخواهد، نشان میدهد. حل مناقشه در اوکراین نه تنها مستلزم انعطافپذیری، بلکه هماهنگی نزدیک با متحدان است. این با پروژه تحمیل محافظهکاری به سبک آمریکایی بر اروپا ناسازگار است. مقابله با نفوذ چین در هند و اقیانوس آرام و فراتر از آن، از استعداد واشنگتن برای ترغیب به جای اعمال تعرفهها سود خواهد برد. اگر ایالات متحده میخواهد رد پای نظامی خود را به حداقل برساند، باید فراتر از الگوها و پیوندهای تمدنی نگاه کند و مشارکتهای جهانی را که مبتنی بر احترام متقابل هستند، ایجاد کند. ترامپ که در مبارزات انتخاباتی خود بر تعدیل قدرت آمریکا تأکید داشت، نشان داده که شیفته آن و گزینههای تغییر دهنده جهان است که خود ایجاد میکند.
منبع: Foreign Affairs

