مبارزه با ابهام

نگاهی به آراء و آثار جان سرل ، فیلسوف تازه درگذشته که هم معمار واقعیت اجتماعی بود و هم ناقض قواعد آن

میثم غضنفری
پژوهشگر فلسفه

جان سرل، روزی در حال گفت‌وگو با فوکو، از پیچیده‌نویسی و ابهام در فلسفه فرانسوی گله کرد. فوکو که نگاهی انتقادی به ژاک دریدا داشت، با لحنی خاص پاسخ داد که دریدا «تروریسم ابهام» را به کار می‌گیرد: «آنقدر مبهم می‌نویسد که نمی‌توانی بفهمی چه می‌گوید و این بخش ابهام‌اش است. بعد وقتی از او انتقاد می‌کنی، همیشه می‌تواند بگوید: تو مرا نفهمیدی؛ تو یک احمقی. و این بخش تروریسم‌اش است.» سرل این خاطره را با لحنی معترض در گفت‌وگو با مجله «Reason» مطرح می‌کند برای تأکید بر ضرورت، وضوح و صراحت دربیان  اندیشه. همین اصرار بر وضوح و مبارزه با ابهام، به جوهره فلسفه‌ورزی و زندگی جان سرل بدل شد و از او چهره‌ای ساخت که همواره در حال نبرد بود؛ نبردی که سرانجام در هفدهم سپتامبر ۲۰۲۵ به پایان رسید. در آن روز، جان راجرز سرل، یکی از غول‌های فلسفه تحلیلی قرن بیستم، در ۹۳ سالگی چشم از جهان فروبست. با مرگ او، فلسفه نه فقط یک متفکر برجسته که یک مبارز فکری را از دست داد؛ فیلسوفی که بیش از شش دهه در دانشگاه کالیفرنیا- برکلی، کرسی استادی داشت و از آنجا به یکی از چهره‌های محوری و جنجالی در شکل‌دهی به مسیر فلسفه معاصر بدل شد. او خود را مدافع سرسخت عقل سلیم و واقع‌گرایی در عصری می‌دید که به باور او، به طور فزاینده‌ای تحت‌سلطه نسبی‌گرایی و اسطوره‌های محاسباتی درباره ذهن قرار گرفته بود.
زمانی که در دانشگاه ویسکانسین - مدیسون دانشجو بود، دبیر گروهی از دانشجویان شد که در برابر مک‌کارتی و تفتیش عقاید او ایستادند. در نوزده سالگی موفق به دریافت بورسیه رودز برای تحصیل در دانشگاه آکسفورد شد. آن هم در «عصر طلایی» آکسفورد، جایی که از محضر اساتید بزرگی چون جی. ال. آستین و پیتر استراوسون بهره برد. پس از آکسفورد، به کالیفرنیا رفت و تقریباً تمام دوران حرفه‌ای خود را در دانشگاه برکلی گذراند و به عنوان اولین استاد دائمی به جنبش آزادی بیان پیوست اما به سرعت از رادیکالیسم دانشجویی سرخورده شد. او معتقد بود سیاست تبعیض مثبت، تأثیری فاجعه‌بار بر دانشگاه داشت، زیرا به جای تشویق افراد برای ورود به رقابت، ‌نژاد و قومیت را به معیاری برای قضاوت در رقابت تبدیل کرد و عملاً دو دانشگاه موازی ساخت: یکی فوق‌العاده نخبه و دیگری برای کسانی که با معیارهای ضعیف‌تر پذیرفته شده بودند.
سرل پروژه روشنگری را نیازمند دفاع می‌دانست. چرا که ایده‌های بنیادین روشنگری - مانند وجود یک واقعیت عینی، امکان دستیابی به حقیقت از طریق علم و پیشرفت بشر به وسیله دموکراسی و حقوق بشر - امروزه توسط جنبش «پست‌مدرن» به چالش کشیده شده است. به گفته سرل، پست‌مدرن‌ها این دیدگاه را ترویج می‌کنند که «واقعیت» صرفاً یک برساخته اجتماعی است و مفاهیمی چون عقلانیت و حقیقت، ابزارهایی برای سرکوب گروه‌های به حاشیه رانده شده هستند. سرل به همین سیاق چشم‌اندازگرایی و نسبی‌گرایی را نیز رد می‌کرد. این دیدگاه معتقد است «چون ما همیشه از یک منظر خاص به جهان نگاه می‌کنیم، پس دانش عینی غیرممکن است.» اما سرل این استدلال را رد کرده و می‌گوید: «اینکه دانش ما، دانش ما انسان‌هاست و از منظری خاص به دست می‌آید، یک حقیقت بدیهی و پیش پا افتاده است. اما از این مقدمه نمی‌توان نتیجه گرفت که دانش عینی از واقعیت محال است.» سرل، که پدرش مهندس و مادرش پزشک بود، نگاهی متفاوت به فلسفه داشت و رویکرد خود را «رویکردی مهندسی به مسائل فلسفی» می‌نامید؛ نگاهی دقیق و ساختارمند که در آثارش نیز مشهود است.
 
 پروژه فکری سرل
پروژه فکری جان سرل جاه‌طلبانه و عظیم بود: ارائه یک نظریه یکپارچه که سه حوزه بنیادین تجربه بشری یعنی زبان، ذهن و جامعه را به یکدیگر پیوند دهد. او این مسیر را با گام‌هایی منطقی و استوار پیمود و در هر مرحله از کارش، بنیان مرحله بعدی را فراهم می‌آورد. پروژه او در سه مرحله منطقی و به هم پیوسته پیش رفت که هر یک، ابزارهای مفهومی لازم برای مرحله بعد را فراهم می‌کرد. او از کوچک‌ترین واحد معنا (کنش گفتاری) آغاز کرد و به‌طور نظام‌مند به تبیین بزرگترین ساختارهای تمدن بشری (واقعیت اجتماعی) رسید.
بخش اول: بنیاد - کنش‌های گفتاری: سفر فکری سرل در دهه ۱۹۵۰ در آکسفورد و زیر نظر جی. ال. آستین، فیلسوف برجسته زبان، آغاز شد. آستین ایده انقلابی «چگونه با واژه‌ها کار انجام دهیم» را مطرح کرده بود:« زبان فقط برای توصیف جهان به کار نمی‌رود، بلکه ما با آن «کار» انجام می‌دهیم. سرل این ایده خام و درخشان را گرفت و در اولین اثر بزرگ خود، «افعال گفتاری/ Speech Acts» (۱۹۶۹)، آن را به یک نظریه نظام‌مند و قدرتمند تبدیل کرد. فرضیه اصلی او این بود که «سخن گفتن نوعی رفتار قاعده‌مند است». سرل اجزای این کنش را کالبدشکافی کرد. هر کنش گفتاری سه جنبه دارد: «کنش بیانی»، یعنی صرف گفتن کلمات معنادار؛ «کنش منظوری»، یعنی کنشی که «در ضمن» گفتن آن کلمات انجام می‌شود (مانند قول دادن، هشدار دادن، پرسیدن)؛ و «کنش تأثیری»، یعنی تأثیری که این گفته بر شنونده می‌گذارد (مانند متقاعد کردن، ترساندن یا آرام کردن او). هسته اصلی نظریه سرل، «کنش منظوری» بود. او برای نظام‌مند کردن این ایده، پنج نوع اصلی از کنش‌های منظوری را دسته‌بندی کرد: اخباری‌ها، ترغیبی‌ها، تعهدی‌ها، عاطفی‌ها و اعلانی‌ها. برای تمایز میان این کنش‌ها، سرل مفهوم کلیدی «جهت انطباق» را معرفی کرد. برخی گفته‌ها باید با جهان منطبق شوند (جهت انطباق واژه-به-جهان)، مانند یک «ادعا» که اگر با واقعیت نخواند، باید گفته را تغییر داد. برخی دیگر اما جهت معکوس دارند: جهان باید خود را با گفته منطبق کند (جهت انطباق جهان-به-واژه)، مانند یک «دستور» که اگر اجرا نشود، این جهان است که باید تغییر کند، نه دستور. این ابزار تحلیلی، بعدها در تبیین واقعیت اجتماعی نقشی حیاتی ایفا کرد. اهمیت کار سرل در این مرحله، تثبیت این ایده بود که زبان ابزاری برای عمل در جهان و تغییر آن است. این سنگ بنای پروژه بزرگ او بود.
بخش دوم: پل ارتباطی - ذهن، آگاهی و آزمایش اتاق چینی: خیلی زود مشخص شد که نظریه «افعال گفتاری» به یک نظریه ذهن نیاز دارد. اگر «قول دادن» بیانگر یک «قصد» درونی است و «ادعا کردن» بیانگر یک «باور»، پس برای فهم کامل زبان، باید ماهیت این حالات ذهنی را درک کرد. این‌ گذار منطقی، سرل را به فلسفه ذهن کشاند و به نگارش کتاب مهم «حیث التفاتی/ Intentionality» در سال ۱۹۸۳ منجر شد. او در این حوزه، موضعی را توسعه داد که آن را «طبیعت‌گرایی زیست‌شناختی» می‌نامید: آگاهی و سایر پدیده‌های ذهنی، پدیده‌هایی واقعی، زیستی و سطح بالا هستند که توسط فرآیندهای سطح پایین‌تر در مغز «ایجاد می‌شوند» و در مغز «تحقق می‌یابند». از نظر او، ذهن یک ویژگی طبیعی مغز است، همان‌طور که گوارش یک ویژگی طبیعی معده است.
در همین دوره بود که سرل مشهورترین و تأثیرگذارترین استدلال خود را در برابر رویای هوش مصنوعی قوی مطرح کرد: «آزمایش فکری اتاق چینی». این استدلال که اولین بار در سال ۱۹۸۰ منتشر شد، ضربه‌ای کاری به این ایده بود که یک کامپیوتر با برنامه مناسب می‌تواند به معنای واقعی کلمه «بفهمد» یا «آگاه» باشد. سرل از ما می‌خواهد چنین وضعیتی را تصور کنیم: خود او که حتی یک کلمه چینی نمی‌داند، در اتاقی حبس شده است. از زیر در، ورقه‌هایی با نمادهای چینی به او داده می‌شود. در اتاق، یک کتاب راهنمای بسیار بزرگ به زبان انگلیسی وجود دارد که به او می‌گوید در پاسخ به هر رشته از نمادهای ورودی، کدام رشته از نمادهای خروجی را باید بیرون بفرستد. سرل با پیروی از این دستورالعمل‌ها، پاسخ‌های کاملاً معنادار به پرسش‌های چینی می‌دهد، به طوری که افراد بیرون اتاق متقاعد می‌شوند که فردی مسلط به زبان چینی در اتاق حضور دارد. نکته کلیدی استدلال اینجاست: با وجود این عملکرد بی‌نقص، خود سرل همچنان هیچ چیز از زبان چینی نمی‌فهمد. او فقط در حال دستکاری نمادها بر اساس یک سری قواعد صوری است. او «نحو» (syntax) را در اختیار دارد، اما فاقد «معناشناسی» (semantics) است. نتیجه‌گیری سرل سهمگین بود: یک کامپیوتر دیجیتال دقیقاً در همین وضعیت قرار دارد. کامپیوترها چیزی جز ماشین‌های دستکاری نماد بر اساس قواعد صوری (برنامه) نیستند. بنابراین هرگز به فهم و آگاهی واقعی دست پیدا نمی‌کنند، زیرا فهم مستلزم معناشناسی است که از نحو صوری به دست نمی‌آید. این استدلال، حمله‌ای مستقیم به سناریوهای خودآگاه شدن هوش مصنوعی از یک سو و فروکاهیدن ذهن به چیزی چون یک اپلیکیشن از سوی دیگر بود. این آزمایش فکری، یکی از پربحث‌ترین استدلال‌های فلسفه معاصر شد. منتقدان پاسخ‌های متعددی ارائه کردند. مشهورترین آنها «پاسخ سیستمی» بود که می‌گفت اگرچه فرد درون اتاق چینی نمی‌فهمد، اما «کل سیستم» (شامل فرد، کتاب راهنما، ورقه‌ها و اتاق) به عنوان یک مجموعه، چینی را می‌فهمد. پاسخ سرل به این نقد نیز هوشمندانه بود: فرض کنید فرد تمام قواعد کتاب راهنما و نمادها را حفظ کند و همه کارها را در ذهنش انجام دهد. در این حالت، او خود کلِ سیستم است، اما همچنان یک کلمه چینی هم نمی‌فهمد. استدلال اتاق چینی چیزی بیش از یک نقد فنی به هوش مصنوعی بود؛ این استدلال در واقع دفاعیه‌ای انسان‌گرایانه از جایگاه ویژه آگاهی و فهم انسانی بود. سرل با این کار، از این ایده دفاع می‌کرد که آنچه ما را انسان می‌کند - یعنی تجربه ذهنی و فهم معنا - پدیده‌ای زیستی و بدن‌مند است که نمی‌توان آن را به دستکاری صوری نمادها تقلیل داد.
بخش سوم: نقطه اوج - برساختن واقعیت اجتماعی: سرل پس از بنا نهادن نظریه زبان و دفاع از قلمرو ذهن، آماده برداشتن گام نهایی و بلندپروازانه‌ترین بخش پروژه خود بود: تبیین کل جهان اجتماعی. او در کتاب «برساختن واقعیت اجتماعی/The Construction of Social Reality» (۱۹۹۵)، ابزارهایی را که در دو مرحله قبل ساخته بود - یعنی کنش‌های گفتاری و حیث التفاتی - به کار گرفت تا نشان دهد چگونه انسان‌ها جهانی از واقعیت‌های عینی مانند پول، ازدواج، مالکیت و دولت را خلق می‌کنند.
او کار خود را با یک تمایز بنیادین آغاز کرد: تمایز میان «واقعیت‌های خام» و «واقعیت‌های نهادی». واقعیت‌های خام مستقل از هرگونه باور یا نگرش انسانی وجود دارند، مانند این واقعیت که کوه اورست وجود دارد یا آب از H2O تشکیل شده است. اما واقعیت‌های نهادی برای وجودشان کاملاً به توافق و باور انسان‌ها وابسته‌اند. یک تکه کاغذ رنگی، به خودی خود فقط یک تکه کاغذ است (واقعیت خام)، اما این واقعیت که آن تکه کاغذ یک اسکناس ۱۰ دلاری است، یک واقعیت نهادی است که تنها به دلیل وجود باور جمعی ما معنا پیدا می‌کند. اگر همه ما باورمان را به آن از دست بدهیم، آن تکه کاغذ دیگر پول نخواهد بود. این پدیده، که سرل آن را یک توانایی زیستی بنیادین و غیرقابل تقلیل می‌داند، همان «قصد ما» است. این صرفاً مجموع قصدهای فردی نیست، بلکه یک حالت ذهنی مشترک است که در آن افراد خود را به عنوان بخشی از یک «ما» می‌بینند که با هم عمل می‌کنند. در اینجا، پروژه سرل به نقطه آغاز خود بازمی‌گردد و دایره کامل می‌شود. این که چگونه این «حیث التفاتی جمعی» اعمال می‌شود و واقعیت‌های نهادی را خلق می‌کند؟ از طریق زبان و به طور مشخص از طریق آن دسته از کنش‌های گفتاری که سرل «اعلانی‌ها» نامیده بود. این کنش گفتاری، یک «اعلان کارکرد-مقام» است که به افراد یا اشیاء، مقام و کارکردی جدید می‌بخشد که پیش از آن نداشتند. به این ترتیب، سرل نشان داد چگونه از مکانیسم یک جمله ساده، کل ساختار پیچیده تمدن بشری - با دولت‌ها، شرکت‌ها، دانشگاه‌ها و قوانینش- برساخته می‌شود. این اوج پروژه فکری او برای ارائه یک نظریه یکپارچه از زبان، ذهن و جامعه بود.
 
 جدال‌های فلسفی
جان سرل تنها یک نظریه‌پرداز نبود؛ او یک مناظره‌گر قهار با سبکی تهاجمی بود که از ورود به جدال‌های فکری بزرگ ابایی نداشت. این مناظرات، نه حاشیه‌ای بر کار او، بلکه بخشی از نحوه فلسفه‌ورزی او بودند. او با این کار، مرزهای دیدگاه خود را در برابر رقبا مشخص می‌کرد و از آنچه به نظرش عقل سلیم و وضوح فلسفی بود، دفاع می‌کرد.
شاید مشهورترین این جدال‌ها، رویارویی او با ژاک دریدا، فیلسوف پساساختارگرای فرانسوی بود. این رویارویی چیزی بیش از یک اختلاف نظر ساده بود؛ این یک «برخورد تمدنی» میان دو سنت بزرگ فلسفی قرن بیستم، یعنی فلسفه تحلیلی و فلسفه قاره‌ای بود. نزاع از نقد دریدا بر نظریه «کنش گفتاری» آستین آغاز شد. دریدا با تمرکز بر مفهوم «تکرارپذیری» استدلال می‌کرد هر نشانه‌ای (کلمه یا جمله) ذاتاً از قصد اصلی گوینده‌اش قابل جدا شدن است و این ویژگی، هر معنای ثابتی را بی‌ثبات می‌سازد. سرل در پاسخ تند خود با عنوان «تکرار تفاوت‌ها»، دریدا را به سوءفهم بنیادین مفاهیم فلسفه زبان متهم کرد و استدلال‌های او را غیرجدی و نامنسجم خواند. لحن خصمانه و اتهامات متقابل به سوءفهم، مشخصه اصلی این مناظره بود و شکاف عمیق میان دو رویکرد فلسفی را به نمایش گذاشت. برای سرل، این مناظره صرفاً یک بحث درباره کنش‌های گفتاری نبود، بلکه دفاع از خودِ امکانِ استدلال عقلانی و روشن در برابر چیزی بود که او آن را «obscurantism» (تیره‌اندیشی) عامدانه می‌پنداشت.
جدال فکری دیگر سرل، هرچند با لحنی متفاوت، با نوام چامسکی، زبان‌شناس برجسته، بود. این دو متفکر، نماینده دو دیدگاه کاملاً متفاوت درباره ماهیت و کارکرد زبان بودند. برای چامسکی، زبان در وهله اول یک «اندام ذهنی» است؛ یک سیستم محاسباتی درونی و ذاتی که برای تولید ساختارهای دستوری تکامل یافته و کارکرد اصلی آن تفکر است، نه ارتباط. در مقابل، برای سرل، زبان اساساً یک پدیده اجتماعی و ابزاری برای ارتباط است. ماهیت زبان در کنش‌های گفتاری و توانایی آن در ایجاد واقعیت‌های اجتماعی نهفته است. این اختلاف نظر، یک شکاف بنیادین در تفکر قرن بیستم درباره زبان را نشان می‌دهد: آیا زبان یک پدیده زیستی- روانشناختی درونی است یا یک پدیده اجتماعی- ارتباطی بیرونی؟ هرچند این دو هرگز مناظره‌ای مستقیم و آتشین مانند جدال سرل و دریدا نداشتند، اما دیدگاه‌هایشان دو قطب مخالف در فهم یکی از اساسی‌ترین ویژگی‌های انسانی را نمایندگی می‌کند.
 
 واکنش‌ها به یک فقدان
میراث جان سرل، همچون زندگی‌اش، پیچیده و دوگانه است. از یک سو، دستاوردهای فکری او عظیم و انکارناپذیرند. او با نظام‌مند کردن نظریه «کنش‌های گفتاری»، ابزاری قدرتمند برای تحلیل زبان در اختیار فیلسوفان و زبان‌شناسان قرار داد. با آزمایش فکری اتاق چینی، یکی از ماندگارترین و بحث‌برانگیزترین استدلال‌ها را در فلسفه ذهن و هوش مصنوعی خلق کرد و با نظریه برساختن واقعیت اجتماعی، راهی نو برای فهم بنیادهای تمدن بشری گشود. جامعه فلسفی پس از مرگ او، بر این جایگاه رفیع صحه گذاشت و بسیاری او را «فیلسوفی فوق‌العاده خوب» با «ذهنی باهوش و نافذ» توصیف کردند. واکنش رسانه‌های معتبری چون «گاردین»، «نیویورک تایمز» و وب‌سایت‌های تخصصی فلسفه مانند Daily Nous، همگی گواهی بر اهمیت او در تاریخ اندیشه معاصر بود.
اما بر این میراث درخشان، سایه‌ای تاریک و اجتناب‌ناپذیر سنگینی می‌کند. در سال ۲۰۱۷، شکایتی مبنی بر آزار و تعرض جنسی علیه او تنظیم شد و تحقیقات دانشگاه کالیفرنیا- برکلی، در نهایت به این نتیجه رسید که او سیاست‌های دانشگاه در مورد آزار جنسی را نقض کرده است. این واقعه، پایانی تلخ بر دوران طولانی و پرافتخار حضور او در برکلی بود. چگونه می‌توان این دو تصویر را با هم آشتی داد؟ فیلسوفی که قواعد زیربنایی جامعه را می‌شکافت، چگونه خود به زیر پا گذاشتن قواعد بنیادین آن متهم شد؟ متفکری که وضوح و عقلانیت را می‌ستود، چگونه با اعمالی که به دیگران آسیب می‌رساند، پیوند خورد؟ این پرسش‌ها پاسخ ساده‌ای ندارند. به نظر می‌رسد میراث سرل برای همیشه دوپاره باقی خواهد ماند. گزارش‌های منتشر شده پس از مرگش، از جمله روایت غم‌انگیز منشی چهل‌ساله‌اش از دو سال پایانی زندگی او در انزوا و شرایطی دشوار در یک آسایشگاه سالمندان، لایه‌ای از تراژدی شخصی را به این سقوط عمومی اضافه می‌کند.
جان سرل بی‌تردید به عنوان یکی از غول‌های فلسفه قرن بیستم در یادها خواهد ماند؛ متفکری که آثارش برای فهم زبان، ذهن و جامعه ضروری است. میراث سرل به عنوان یک فیلسوف نظام‌مند که علیه ارتدوکسی‌های زمانه خود (مادی‌گرایی تقلیل‌گرا، هوش مصنوعی، نسبی‌گرایی پست‌مدرن) جنگید، ماندگار است. تعهد تزلزل‌ناپذیر او به نوعی رئالیسم و عقل‌گرایی و باورش به اینکه عمیق‌ترین پرسش‌های فلسفی درباره وجود انسان را می‌توان با جهان‌بینی علمی مدرن یکپارچه کرد، بدون آنکه آنها را «حذف» یا «توضیح‌زدایی» کنیم، جوهر اصلی پروژه فکری او را تشکیل می‌دهد.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و هشتصد و شصت و دو
 - شماره هشت هزار و هشتصد و شصت و دو - ۲۶ مهر ۱۴۰۴