شفیعی کدکنی امروز ۸۶ ساله شد
شاعر مردم
یادداشتهایی از امید طبیبزاده اسماعیل امینی و علیرضا پیروزان
حسین مسلم
معاون سردبیر
استاد امروز 86 ساله میشود و طبعاً از بختیاری ما بوده است که در زمین و زمینه و زمانهای زیستیم که همعصر محمدرضا شفیعی کدکنی باشیم. بیگمان در چنین تنگنایی است که - به قول آن شاعر بزرگ درگذشته - دشواری وظیفه را به تمامی حس میکنی. اینکه بخواهی تنها در چند خط از استاد فرخنده فال بنویسی و درگذری و البته هشیار هم باشی که از سویی در ورطه شعار و تکرار درنغلطی و از سویی نیز به اندازه چوبخط خود از پس تصویر این دردانه برآیی.
چنانچه بخواهم تکلیفم را درباره شعر او روشن کنم و حسابم را در همین ابتدای کار کنار جام بگذارم، میبایست از شادروان مهدی اخوان ثالث وام بگیرم که شفیعی کدکنی را «جانی نجیب» خوانده و خطاب به او نوشته بود «تو فارسی سُرایی هشیار، دقیق، شسته و پاکیزه گویی». آنچه از شفیعی کدکنی شاعری شگرف و استادی بیبدیل میسازد و موجب میشود تا همه ما به وجودش بنازیم، خصیصه کم نظیر اوست. شفیعی در عین حال که عمیقاً با فرهنگ و تاریخ این سرزمین آشنا و بر ذخایر ادب پارسی مسلط است، شعر و ادبیات جهان را نیز میشناسد و بر گنجینه فرهنگ جهانی وقوف دارد. کمتر عالمی را در ایران معاصر داشتهایم که از یک طرف از واژگان و اصطلاحات فراموششده متنهای فاخری چون تاریخ بیهقی، تذکرة الاولیا و شطحیات عرفایی چون ابوسعید و دیگران وام بگیرد و زیباترین مصطلحات شعری را بسازد و همزمان چنان تسلطی بر ادبیات جهانی داشته باشد که مثلاً بتواند برای دانشجویان دوره دکترای ادبیات، از تی.اس. الیوت گرفته تا پوشکین و لرمانتوف و در مبحث فرمالیسم روس، اشعار اشکلوفسکی و دیگر فرمالیستهای معاصر را واکاوی کند.
اما از همه اینها که بگذریم، آنچه شفیعی را یگانه دوران میکند و بر همه آنچه پیش از این درباره او گفته و نوشتهایم، سایه میاندازد، این است که او بیش از هر چیز، عاشقِ ایران است.
در کمتر نوشته و گفتار و جستاری بوده که همچون زائری از زبان فارسی چون میراثی مقدس یاد نکرده باشد. شاعری که باور دارد ملت بدون زبان، بیریشه است و شعر، ریشه این درخت کهن.
دهههاست که با تأسی به عرفان خراسانی، دور از هیاهو و در سکوتی آگاهانه، نه برای شهرت که برای تداوم، خوانده و نوشته و پژوهیده و تدریس کرده است.
او شاعری ست که تمامی عمر با زبان زیسته؛ لیک زبانی که در خدمت این مرز و بوم و این مردم و تاریخ و فرهنگشان بوده و به هیچ جز این نیز دلشاد نبوده است. پروردگار نگاهدارش باد.
علیرضا پیروزان
نویسنده و منتقد ادبی
محمدرضا شفیعی کدکنی (م. سرشک)، شاعری است که در مرز میان سنت و تجدد ایستاده و منتقد و محققی که به یاری دانش وسیع خود در زبانهای فارسی و عربی، پیوندی میان زیباییشناسی کلاسیک و حساسیتهای مدرن برقرار کرده است. بررسی شعر و اندیشه او، نهفقط بازخوانی یک شاعر، بلکه تأملی در نسبت شعر، قدرت، سنت و مدرنیته در جامعه ایرانی است.
شفیعی کدکنی در آثارش از شعر به عنوان راهی برای فهم فرهنگ بهره میگیرد و از فرهنگ به عنوان زمینهای برای نجات شعر. شعر او در تقاطع زبان، تاریخ و اخلاق میایستد و به ما یادآوری میکند که هویت فرهنگی، فرآیندی زنده و در حال گفتوگو است. از دید من، میراث شفیعی در سه محور خلاصه میشود:
1. ترویج زبان فرهنگی فارسی در برابر زبانهای سلطه و فراموشی تاریخی؛
2. بازخوانی انتقادی سنت عرفانی بهمثابه گفتمان رهایی؛
3. طرح اخلاق فرهنگی در شعر معاصر به عنوان جایگزینی برای انگارههای متصلب.
شفیعی در نهایت، چهره شاعر متفکری است که به تعبیر خودش، «با چراغ و آینه» راه میرود: چراغ خرد در دست و آینه وجدان در برابر خویش. شعر او همچنان یکی از نادرترین کوششهای فرهنگ ایرانی برای پیوند دادن زیبایی، آگاهی و مسئولیت است.
موقعیت شفیعی
شفیعی کدکنی در دهه ۱۳۴۰، زمانی به صحنه ادبی آمد که شعر نو فارسی پس از نیما یوشیج، شاملو و اخوان ثالث به نوعی بلوغ رسیده بود. او برخلاف بسیاری از همنسلانش، با آنکه وزن و قافیه را حفظ میکند، بهواسطه بینش فرهنگی خود، شعر را نه صرفاً قالبی بیانی بلکه شکلی از «کنش فرهنگی» میبیند. مسأله «میانفرهنگی بودن» و «اختلاط» از مفاهیم کلیدی در فهم رویکرد شفیعی کدکنی است؛ شفیعی در این معنا، نمونه شاعر ایرانی است که در بستر فرهنگی دوگانه سنتی و مدرن میکوشد تا هویتی تازه بسازد. شعرهای او در مجموعههایی چون «از زبان برگ» (1347)، «کوچهباغهای نیشابور» (1350) و «بوی جوی مولیان» (1356) حامل همین تنش تاریخیاند: زبانی کلاسیک با دغدغهای مدرن، و بیانی عرفانی در قالبی اجتماعی.
زبان خانه فرهنگ
شفیعی کدکنی، به عنوان زبانشناس و محقق شعر فارسی، بیش از هر چیز به قدرت زبان به عنوان حامل حافظه جمعی باور دارد. در اینجا، زبان نهفقط ابزار بیان، بلکه ساختار تولید معنا و حافظه فرهنگی است. در شعر او، زبان فارسی به مثابه خانه فرهنگ ایرانی عمل میکند. او با وسواس در واژهگزینی، بافت نحوی و موسیقی شعر، در واقع در حال بازسازی پیوندی با زبان پیشامدرن فارسی است؛ پیوندی که در دوران مدرن در معرض گسست قرار گرفته است. مثلاً، در شعرهای دفتر «بوی جوی مولیان»، زبان و عاطفه فرهنگی آنگونه درهم تنیدهاند که مفاهیم، نه صرفاً نوستالژی که نوعی بازاندیشی در ریشههای فرهنگی است. این بازگشت زبانی، جنبه ایدئولوژیک نیز دارد؛ چرا که شفیعی در جهانی که زبانهای سلطه (بهویژه زبان رسانهای و فنسالاری) در حال تصرف معنا هستند، از «استقلال زبان شاعرانه» دفاع میکند. در این معنا، شعر او را میتوان شکلی از مقاومت فرهنگی دانست.
عرفان و سیاست رهایی
یکی از جنبههای منحصربهفرد آثار شفیعی کدکنی، پیوند میان عرفان و آزادی است. او در آثار نظریاش مانند «صور خیال در شعر فارسی» (1350) و «با چراغ و آینه» (1390) نشان میدهد شعر فارسی را باید نه به عنوان انفعال، بلکه بهمثابه نوعی گفتمان رهاییبخش بازخوانی کرد. این بازخوانی نوعی «بازتملک» از سنت است؛ شفیعی میراث شعری را در خدمت رهایی ذهنی و اخلاقی انسان معاصر قرار میدهد. مثلاً، در شعر «سفر بخیر» یا در شعرهای مجموعه «در کوچهباغهای نیشابور»، سلوک عرفانی با سیر تاریخی و وجودی انسان پیوند میخورد. عرفان در شعر او، زبان استعاری مقاومت است؛ نوعی «عرفان انتقادی» که از سنت میگذرد بیآنکه سنتستیز شود. از همینرو، شفیعی برخلاف بسیاری از روشنفکران مدرن ایران، سنت را نه مانع، بلکه بخشی از گفتوگوی تاریخی فرهنگ ایرانی با مدرنیته میداند.
طبیعت، شهر و بحران زیستفرهنگی
در بسیاری از اشعار شفیعی، دو فضا بهصورت نمادین با یکدیگر در تضاد قرار میگیرند: طبیعت و شهر. طبیعت در شعر او نه منظرهای شاعرانه بلکه «یادگار جهان اصیل» است؛ جایی که انسان هنوز در پیوندی زنده با هستی زندگی میکرد. شهر اما، بویژه در شعرهای دهههای ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰، به فضایی بیروح و تکنولوژیک بدل میشود که شاعر را از خویشتن فرهنگیاش جدا میسازد. در خوانشی فرهنگی، این تقابل را میتوان بازتاب بحران «زیستفرهنگی» ایران دانست: بحران گسست از ریشههای طبیعی و اخلاقی سنت و ورود به جهان مصرفی و ابزاری. شفیعی با نگاهی انتقادی به مدرنیته ایرانی، این بحران را در قالب زبان نمادین و تصویرهای بومی بیان میکند. شعرهای مجموعه «از زبان برگ» تجسم این درکاند: برگ، نماد حیات و پیوستگی، در برابر زوال شهر و زمان ایستادگی میکند.
اقتدار معرفتی و بحران معنا
نقش دوگانه شفیعی به عنوان شاعر و محقق، درک او از فرهنگ را پیچیدهتر میکند. او در موقعیتی قرار دارد که میتوان آن را «اقتدار معرفتی روشنفکر کلاسیک» نامید: چهرهای که بهواسطه دانش و تسلط بر میراث، در موضع مرجعیت فرهنگی قرار گرفته است. این اقتدار البته در دوران پستمدرن، خود با بحران مواجه میشود. شعرهای متأخر شفیعی نشاندهنده همین آگاهیاند؛ شاعر میداند دیگر نمیتوان با زبان سنتی از حقیقت مطلق سخن گفت، اما درعینحال نمیخواهد به نسبیگرایی مدرن تن دهد. در نتیجه، شعر او میان یقین و تردید، ایمان و شک و گذشته و آینده در نوسان است. این وضعیت دوگانه را میتوان نوعی «سوژهگی مدرن ایرانی» دانست؛ سوژهای که در پی معناست، اما در جهانی بیثبات زندگی میکند. شعر شفیعی، از این منظر، نوعی خوداندیشی فرهنگی است: بازتاب بحران و در عین حال، جستوجوی اخلاقی در دل آن.
نقد فرهنگی مدرنیته
در آثار پژوهشی شفیعی، بویژه «با چراغ و آینه» و «صور خیال در شعر فارسی»، نوعی نگاه انتقادی به فرآیند مدرنسازی فرهنگ دیده میشود. او بارها هشدار داده که مدرنیته ایرانی، به جای آنکه درونی و خلاق باشد، بیشتر تقلیدی و فرمالیستی است. چنین شکلی از نقد، بازسازی نوعی «گفتمان مقاومت فرهنگی» است که در برابر هژمونی غربی و نیز سطحینگری روشنفکران ایرانی شکل میگیرد. شفیعی در این معنا، مدافع نوعی «مدرنیته بومی» است: بازسازی فرهنگی از درون سنت، نه تقلید از بیرون. در همین راستا، او در تحلیل شعر معاصر، معیارهایی چون صداقت در بیان، استقلال زبان و پیوند با میراث فرهنگی را برجسته میکند. این معیارها نه صرفاً زیباییشناختی، بلکه فرهنگیاند؛ یعنی به رابطه شعر با هویت و حافظه تاریخی ملت مربوط میشوند.
مسئولیت شاعر
شفیعی کدکنی بارها تأکید کرده که شاعر نمیتواند از مردم و سرنوشت جامعهاش جدا باشد. در بسیاری از اشعار او، بهویژه در دورههای تاریخی پرتنش، صداهای جمعی و تاریخی بازتاب یافته است. در شعر «سفر بخیر» یا «عزلی در مایه شور و شکستن»، شاعر با لحنی اخلاقی و هشداردهنده سخن میگوید؛ گویی شعر را رسانه وجدان جمعی میداند. این موضعگیری، بیانگر نوعی «اخلاق فرهنگی» است؛ یعنی مسئولیت شاعر در برابر جهان زیسته مردم. برخلاف شعر سیاسی شعارمحور، شفیعی بر «اخلاق رهایی» تأکید دارد: رهایی درونی انسان از جهل، تقلید و بیریشگی. در اینجا، شاعر به مثابه «میانجی فرهنگ» عمل میکند؛ کسی که میان گذشته فرهنگی و اکنون اجتماعی گفتوگو برقرار میسازد. این گفتوگو، اساس نقش تاریخی شفیعی در ادبیات معاصر ایران است. در شعر معاصر، بسیاری از شاعران جوانتر ـ از یوسفعلی میرشکاک تا قیصر امینپور و بعدها بیژن ارژن و سیدعلی صالحی ـ مستقیم یا غیرمستقیم از زیباییشناسی و جهانبینی او تأثیر پذیرفتهاند. این تأثیر، هم در موسیقی زبانی و هم در نگرش فرهنگی به شعر دیده میشود: شعر بهمثابه مسئولیت، نه صرفاً بازی زبانی.
از این دیدگاه، شفیعی نقشی میانجی میان فرهنگ رسمی و فرهنگ انتقادی دارد: او از درون نهاد دانشگاه و سنت، گفتمانی خلق کرده که امکان بازاندیشی در نسبت شعر، اخلاق و جامعه را فراهم میکند. بدینسان، آثار او را میتوان نقطه تلاقی میان گفتمان دانشگاهی و زیستجهان فرهنگی دانست.
نقد درونی و محدودیتها
با همه اینها، نقد فرهنگی بر شفیعی نمیتواند از محدودیتهای جهان شعری او چشم بپوشد. اول آنکه، شعر او گاه چنان در زبان فاخر و آرکائیک غرق میشود که از ارتباط زنده با زبان روزمره فاصله میگیرد. از دیدگاه فرهنگی، این امر میتواند نشانهای از فاصله طبقات فرهنگی در جامعه ایران باشد: زبان نخبگان در برابر زبان مردم. دوم آنکه، تأکید بیش از حد بر اصالت سنت ممکن است به بازتولید نوعی نوستالژی فرهنگی بینجامد؛ نوستالژیای که خطر بیتوجهی به تجربه زیسته امروز را در خود دارد. با این حال، همین تنش میان گذشته و حال، بخش مهمی از پویایی شعر او را شکل میدهد و آن را از شعار و تکرار میرهاند.
بازتاب دغدغه دیرین
مقامات حاتمی و تداوم نگاه فرهنگی شفیعی کدکنی
آخرین اثر منتشرشده شفیعی کدکنی با عنوان «مقامات حاتمی: مناقب ضیاءالدین حاتمی جوینی»، بار دیگر نشان میدهد پژوهش و شعر در نزد او دو وجه از یک جهان فکریاند. این کتاب که به تصحیح و شرح یکی از متون «مناقبنویسی» یا «مقاماتنگاری» سده ششم هجری اختصاص دارد، نه تنها بازسازی متنی عرفانی، بلکه بازتاب دغدغه دیرین شفیعی در پاسداری از میراث فرهنگی و زبانی ایران است. او در مقدمه مفصل خود بر این اثر، از یک سو به ارزش زبان و ساخت زبانی متن و از سوی دیگر به موقعیت فرهنگی، اجتماعی و تاریخی اثر و نقش آن در بازنمایی تصوف منطقهای توجه میکند و آن را گواهی زنده بر حیات عرفان ایرانی در خراسان میداند؛ عرفانی که در کنار تجربه دینی، حامل نوعی آگاهی اخلاقی و فرهنگی است.
از این منظر، مقامات حاتمی ادامه همان پروژه فرهنگی شفیعی است که در آثار پیشین او نیز دیده میشود: پیوند میان پژوهش ادبی و بازیابی هویت تاریخی از دل متون کهن. در این اثر، تصوف بهمنزله صورت فرهنگی یک دوران خوانده میشود؛ نه صرفاً تجربهای باطنی، بلکه بخشی از حافظه جمعی جامعهای که میان قدرت سیاسی، دانش دینی و اخلاق عرفانی در رفت و آمد بوده است. شفیعی با دقت زبانشناسانه و حساسیت تاریخی خود، نشان میدهد چگونه متون مناقبنگار، برخلاف ظاهر ستایشآمیزشان، درونمایههایی از نقد قدرت و دفاع از شأن انسانی در خود دارند. از این رو، مقامات حاتمی را میتوان نمونهای از استمرار نگاه فرهنگی و انتقادی شفیعی در مواجهه با میراث کلاسیک دانست؛ نگاهی که در آن وفاداری به سنت با بینش تاریخی و روش علمی درهم میآمیزد و متون کهن را به عرصه گفتوگویی زنده با فرهنگ امروز بازمیگرداند.
امید طبیبزاده
عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی
ایدئولوژی شاعران کلاسیک ما، غالباً همان ایدئولوژی ممدوحانشان بوده است و نه ایدئولوژی مردم همعصرشان و نه حتی ایدئولوژی خودشان! مثلاً تاختن فرخی به اسماعیلیه نه لزوماً از بغض وی از اسماعیلیان شیعهمذهب، بلکه از حب وی به غزنویان اهل سنت بوده است؛ یا اگر دیوان منوچهری بوی شراب میدهد بیشتر به میخوارگی خود سلطان مسعود مربوط میشود تا به میل منوچهری بدان- حتی شرابپرستی منوچهری هم مصداق بارز «الناس علی دین ملوکهم» است! بهجرأت میتوان گفت اگر اسلام محمود و مسعود از جنس اسلام شاه عباس و شاه طهماسب میبود، فرخی سیستانی و منوچهری دامغانی هزار بار «پرفیض»تر و «محتشم»تر از فیضها و محتشمهای کاشانی میشدند!
اگر آغاز ادبیات معاصر فارسی را کموبیش مقارن با جنبش مشروطه بگیریم، میتوانیم بگوییم ادبیات معاصر ما تفاوتهای بسیاری با ادبیات کلاسیکمان دارد. ادبیات معاصر نهتنها مبین ایدئولوژی شاهان نیست، بلکه غالباً در مخالفت با معتقدات آنان شکل گرفته است. مثلاً آثار هدایت و نیما که آغازگر ادبیات مدرن ما بودهاند، اساساً مبین نفرت آنان از افکار و اعمال رضاشاه و محمدرضاشاه است تا همراهی و دوستی با آنان! یگانه حامی ادبیات معاصر در تمام دنیا، طبقه متوسطی است که هرچه بر شمار و فرهنگ و ثروت و آزادی آن افزوده شود، لاجرم بر غنای ادبیاتش نیز میافزاید. ادبیات معاصر بهعلت مخالفتش با ارزشهای سیاسی، از حیث مسائل تاریخی و اجتماعی بسیار اطلاعدهندهتر و مستندتر از ادبیات کلاسیک فارسی است. مثلاً اشعار میرزاده عشقی صدها بار بیشتر از اشعار امیرمعزی، مبین حال و روز مردمان زمانه خودش است- و عجبا که هم میرزاده و هم امیر هر دو بهنوعی به تیر شاه گرفتار شدند و از پای درآمدند! اما ادبیات باید زیبا باشد، نه لزوماً اطلاعدهنده و مستند و بهنظر بنده یک بیت از قصیده «ای زلف دلبر من پر چین و پر شکنی...» اثر امیرمعزی از این حیث، به کل اشعار میرزاده عشقی میارزد.
ادبیات معاصر ما، بهعلت فقر حامیانش و سرکوب شدن روزافزونشان، نهتنها نتوانسته از حیث ارزشهای زیباییشناختی همطراز ادبیات کلاسیکمان رشد کند و بدرخشد، بلکه متأسفانه مدام از حیث زیباییشناختی نحیفتر و نزارتر هم شده است. جالب است که مثلاً در مورد ادبیات انگلیسی وضع فرق میکند، زیرا اگر حامی بزرگان کلاسیکی چون سیدنی و شکسپیر و مارلو، کسی چون ملکه الیزابت اول بوده است، حامی نوابغ معاصری چون جویس و ویرجینیا وولف و فاکنر نیز آحاد طبقه متوسط پرشمار و بافرهنگ و ثروتمند و آزادی بودهاند که همواره جایگاه مستحکم خود را محفوظ داشتهاند. اغراق نیست اگر بگویم در هر فهرست 20 تایی یا حتی 10 تایی از آثار شاعران برگزیده جهان، اقلاً نام یک شاعر کلاسیک ایرانی (مثلاً فردوسی یا مولوی یا حافظ یا سعدی) مشاهده میشود، اما هیچ نشانی از شاعران معاصر در این فهرستها نیست1. باری زیبایی گرچه نبوغی است بینیاز از هر حجتی، اما خرج دارد و بیمایه فطیر میگردد!
اما بهرغم این، ریشههای شعر فارسی همچنان در آب است و با تمام تاریخ درخشانش هنوز در دل و جان شاعران فارسیسرا ریشه دارد. شفیعی کدکنی که بیش از هرکس از گذشته و حال این شعر مطلع است، در قصیدهای خراسانی که آن را به زبان امروز سروده، درعین نالیدن از افول شعر فارسی، غیورانه، شاهکاری بیبدیل خلق میکند که نشان میدهد این شعر نه مرده است و نه بنای مردن دارد! او خطاب به شعر فارسی میگوید چه کسی تو را از آن اوج قدرت به این حضیض ذلت فروافکنده است؟ چه کسی کار تو را از دربارهای پرشکوه پادشاهان قدرقدرت و از سینههای گرم مردمان غیرتمند، به صفحات روزنامههای بیارزش کشانده و تو را که روزگاری بر صدر دنیا جاداشتی، مبدل به بازیچه کودکان کرده است؟ او در مطاوی قصیده به آفاتی اشاره میکند چون «جیغ بنفش»، شعر بدون وزن و آنها که «مصراع» را «سطر» میخوانند...! حتی بهطعنه خطاب به شعر فارسی میگوید که خوب است «از بهر چشمزخم» اسفندی هم برای خودش دود کند! جالب است که همین قصیده در عمل راه نجات را نیز مینماید: بازگشت به وزن و قافیه و تمام دستآوردهای زیباییشناختی قدیم، استفاده از زبان مردم امروز با تمام گنجینههای ادبی و شفاهیاش، یافتن دردهای واقعی خود و مردم و از صمیم دل فریاد زدن آن دردها... باری جا دارد که این قصیده را بارها و بارها بخوانیم و محظوظ شویم:
ای شعر پارسی 2
ای شعرِ پارسی! که بدین روزت اوفکند؟ / کاندر تو کس نظر نکند جُز به ریشخند
ای خفته خوار بر ورق روزنامهها! /زار و زبون، ذلیل و زمینگیر و مستمند
نه شور و حال و عاطفه، نه جادوی کلام /نی رمزی از زمانه و نی پارهای ز پند
نه رقص واژهها نه سماعِ خوشِ حروف / نه پیچ و تاب معنی، بر لفظ چون سمند
یارب کجا شد آن فَر و فرمانرواییات / از ناف نیل تا لبه رود هیرمند
یارب چه بود آن که دل شرق میتپید / با هر سرود دلکشت از دجله تا زرند
فردوسیات به صخره سُتوار واژهها /معمار باستانی آن کاخ سربلند
ملاّحِ چین، سروده سعدی، ترانه داشت / آواز برکشیده بران نیلگون پرند
روزی که پایکوبان رومی فکنده بود /صید ستارگان را در کهکشان کمند
از شوق هر سروده حافظ به مُلک فارس / نبضِ زمانه میزد، از روم تا خجند
فرسنگهای فاصله، از مصر تا به چین / کوته شدی به معجز یک مصرعِ بلند
اکنون میان شاعر و فرزند و همسرش / پیوند برقرار نیاری به چون و چند
زیبد کزین ترقّی معکوس در زمان / از بهرِ چشمْزخم، بر آتش نهی سپند!
کاین گونه ناتوان شدی اندر لباس نثر /بیقُربتر ز پشکلِ گاوان و گوسپند
جیغ بنفش آمد و گوش زمانه را / آکند از مزخرف و آزَرد زین گزند
جای بهار و ایرج و پروینِ جاودان / جای فروغ و سهراب و امیدِ ارجمند
بگرفت یافههای گروهی گزافهگوی / کلْپَترههای جمعی در جهلِ خود به بند
آبشخورِ تو بود، هماره ضمیرِ خلق / از روزگارِ «گاهان» وز روزگارِ «زند»
و اکنون سخنورانت یک «سطر» خویش را / در یادِ خود ندارند از زهر تا به قند
در حیرتم ز خاتمه شومت، ای عزیز! / ای شعرِ پارسی که بدین روزت اوفکند؟
اسماعیل امینی
شاعر ونویسنده
استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، افزون بر کارنامه پربار شاعری و تدریس در دانشگاه، در حوزه تحقیق، تصحیح متون، نقد ادبی، تاریخ تحلیلی شعر و اندیشه، مباحث نظری و بلاغی شعر و هر آن چه مرتبط با زبان فارسی، شعر و فرهنگ ایران است، کتابهایی ارزشمند، خواندنی و به یاد ماندنی دارند. در این نوشته مروری اجمالی خواهم داشت بر شماری از این آثار ماندگار و اثرگذار که بخشی از ذهن و ضمیر دوستداران زبان فارسی و دلبستگان به شعر فارسی را به زیبایی آراسته است.
«صور خیال در شعر فارسی» یکی از مباحث بنیادین زیباییشناسی سخن را بیان میکند و آن بررسی تصویر شعری و سیر تطور آن در تاریخ هزار ساله شعر فارسی است؛ از طلیعه آن در شعر رودکی سمرقندی تا شعر روزگار معاصر و آثار بزرگانی چون نیما یوشیج و مهدی اخوان ثالث.
در کتاب «موسیقی شعر» مبحث ارتباط میان شعر و موسیقی و جنبههای آن موضوع اصلی کتاب است. مباحثی چون انواع وزن در شعر کهن ایران و تغییرات حاصل از تحولات تاریخی و سبکی شعر، تأمل در نقش ردیف و قافیه و تناسبهای لفظی سایر کلمات شعر در خلق موسیقی و نیز بحث درباره موسیقی معنوی شعر در این کتاب آمده است.
تصحیح و شرح و تعلیقات مجموعه آثار عطار بخش دیگری از کارنامه استاد شفیعی کدکنی در حوزه کتاب است که دربردارنده چند کتاب ارزشمند است از جمله: الهی نامه، مختارنامه، مصیبتنامه، منطقالطیر و تذکرةالاولیاء که به نثر مسجع است و شامل حکایاتی است از زندگی مشایخ عرفان و تصوف. اهتمام استاد به تصحیح آثار عطار هم برآمده از تعلق خاطر ایشان به نیشابور و کدکن است که خاستگاه و زادگاه ایشان است و هم بهجا گذاشتن نمونهای عالمانه و بسامان از تصحیح نسخ و شرح و تعلیق متون کهن که یکی از شاخههای دشوار و نخبگانی پژوهش و تألیف در حوزه ادبیات است.
کتاب «با چراغ و آینه» مروری دقیق و خلاق است بر ریشهها، نشانهها و دگرگونیهای شعر فارسی در دوران معاصر، همچنین کتاب «ادوار شعر فارسی» با دامنه زمانی گسترده، معیارهای علمی شیوه شناخت و تحلیل تطورات شعر را در گذر زمان بیان میکند. برخی از مباحث این دو کتاب به دلیل آنکه با مشهورات رایج در محافل ادبی و برخی عصبیتهای آمیخته به اغراض غیرعلمی، سازگار نیست، واکنشها و مجادلههایی برانگیخته است که البته در نهایت حاصل همه آنها، پربارتر شدن منابع مکتوب در این حوزههای خطیر است.
کتاب «رستاخیز کلمات» که حاصل جلسات درس استاد در کلاس نقد ادبی دانشگاه تهران است، به موضوع فرمالیسم روسی و جنبههای آن میپردازد و تأثیرات این دیدگاه را در شناخت، نقد و تحلیل شعر به تفصیل بررسی میکند.
در فصول متعدد کتاب «قلندریه در تاریخ» ریشههای فکری، روانی، اجتماعی و دینی این پدیده شگفت انسانی و اجتماعی، بیان شده است و برای دوستداران متون ادب فارسی و پژوهشگران سیر تحول نظامهای فکری مباحثی بسیار ارزشمند دارد. بویژه آن که این کتاب، متکی بر منابع پرشمار و معتبر و بعضاً ناشناخته و دیریابی است که تنها بزرگانی چون استاد شفیعی کدکنی با آنها انس دارند.
کتاب «زبان شعر در نثر صوفیه» اثری متفاوت و بسیار ارزشمند است از این جنبه که بیاعتباری مرز همیشگی میان نظم و نثر را که در شعر معاصر بیش از همیشه آشکار شد ریشهیابی میکند و پیشینه این بیمرزی را در متون کهن پی میگیرد و بیان میکند. اهمیت و ارجمندی مضاعف این کتاب از جنبهای دیگر، تأمل و ژرفکاوی در شطحیات است که غالباً به خاطر بیپروایی در پرداختن به نشانههای فرهنگ دینی و مبانی اعتقادی، چندان مجال طرحشان نبوده است. شطحیات که هم به دلیل چشماندازهای دور و کرانه ناپدیدشان، از دسترس فهم عام خارج شدهاند و هم به خاطر زبان بیمرز و تداعیهای آزاد ذهنی و واژگانی، جهانی ناشناخته و سرشار از شگفتی و غافلگیری دارند چندان که مخاطب خو گرفته به متون معمول، منطقی و متداول را از خود میرانند. این کتاب، راهگشای مسیری است که به روی اهل تحقیق و تأمل گشوده است و آن همانا پرداختن به زوایای ناشناخته متون ادبی نامتداول است آن هم از زاویهای تازه که گامی است به سوی بازخوانی تحلیلی و انتقادی میراث گرانقدر ادب فارسی که اینک در گذار از فراز و فرود تاریخ، در دست ما ایرانیان است و این امکان بیهمانند را در اختیار داریم که بتوانیم این گنجینه عظیم هنر و اندیشه بشری را به زبان مؤلفان و مصنفان آن بخوانیم و دریابیم و لذت ببریم و افزون بر اینها از حاصل تأملات و تتبعات بزرگانی چون استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، در آن دنیای بیهمانند غور کنیم و غرق زیبایی و شگفتی شویم و اگر اهل نوشتن باشیم یا اهل سخن گفتن و ترجمه، پیامآور این همه زیبایی و ذوق و خردمندی برای مردم سرزمینهای و زبانهای دیگر باشیم. ما به خود میبالیم که کلید این گنج بزرگ، یعنی زبان و خط فارسی، زبان ملی و مادری ما ایرانیان است که در مرکز بزرگ تمدن و هنر جهان دیروز و امروز زادهایم و بالیدهایم.

