ورای کمونیسم و کاپیتالیسم
بررسی زیست سیاسی و جهان ادبی ایوان کلیما در گفتوگو با اصغر نوری
ایوان کلیما، نویسنده و روشنفکر شاخص چک، در ۹۴ سالگی درگذشت؛ کسی که زندگیاش میان سیمهای خاردار اردوگاههای نازی و سایه سنگین کمونیسم شکل گرفت، اما هیچگاه قلمش را به ساز یکی از دو قدرت زمانه ننواخت. در گفتوگو با اصغر نوری، نویسنده و مترجم ادبیات داستانی، به بررسی ابعاد مختلف زندگی و آثار ایوان کلیما پرداختهایم. به باور نوری، کلیما همسنگ میلان کوندرا است؛ با رمانهایی چون «عشق و زباله» و جستارهایی نظیر «روح پراگ» و «قرن دیوانه من» که تاریخ و زیست شخصیاش را در هم تنیدهاند. تجربه کودکی در اردوگاه مرگ، نگاه او را به جنگ سرد پیچیده کرد. کلیما برخلاف بسیاری از نویسندگان بلوک شرق، کنار مردمش ماند و بهای آن را با ممنوعالقلم شدن و گذران دشوار زندگی پرداخت. امید، صداقت و پرهیز از انتخابهای تحمیلی، پیام همیشگی ایوان کلیما بود؛ نگاهی که آثارش را از تاریخچه یک قرن پرآشوب به درسی جهانی برای حقیقتگویی بدل کرد.
مریم شهبازی
گروه کتاب
به نظر شما ایوان کلیما چه جایگاهی در ادبیات معاصر چک و اروپای شرقی دارد؟
ایوان کلیما و میلان کوندرا، بزرگترین نویسندگان دوران معاصر چک هستند. آثار کلیما را میتوان از دو جنبه بررسی کرد، هم به جهت رمانهای مطرحی که از او به یادگار مانده و هم به خاطر جستارهای شاخصی که نوشته است. اگر مروری بر آثارش داشته باشیم، بیشک «روح پراگ» را میتوان از بهترین مجموعه مقالاتش دانست. در این کتاب روایتی از تاریخ چک در دوران سیطره کمونیستها (دوره زندگی خودش) را پیش روی مخاطبان میگذارد؛ در آن عقبگرد تاریخی مختصری دارد و درباره سالهای اشغال چکسلواکی توسط نازیها و هیتلر هم مینویسد. دوران کودکی کلیما در یکی از اردوگاههای نازیها سپری میشود، دورانی که کشورش تحت سلطه نازیها درمیآید و بعدتر توسط شوروی آزاد میشود. البته همه کشورهایی که در اروپای شرقی از سوی شوروی اشغال میشوند تحت سلطه کمونیستها و نوع دیگری از خفقان قرار میگیرند.
چرا از ایوان کلیما و میلان کوندرا، به عنوان دو نویسنده بزرگ چک یاد کردید ولی نامی از فرانتس کافکا نبردید؟
گفته من فقط درباره دوره فعلی بود و خب کافکا پیش از این دو میزیسته است. مهمتر آنکه کافکا نویسنده بزرگ و شاخصی است که نمیتوان او را به دوره و جغرافیای خاصی محدود کرد. شاید کمی اغراقآمیز باشد، اما کافکا آنقدر غول است که نباید با هیچ نویسندهای مقایسه شود. کافکا نویسنده بسیار منحصر به فردی است.
کلیما بارها گفته بود تجربه خروج زنده از اردوگاه نازی برای او مهمترین لحظه زندگیاش بوده است: «فقط زندگی یا مرگ وجود دارد، هیچ چیز دیگری اهمیت ندارد.» این تجربه خاص دوران کودکی کلیما چقدر در آثارش حضور دارد؟
خودش در این رابطه گفته: «کودکی که در اردوگاههای مرگ، همواره با نیروی برتر روبهرو بوده که میتوانسته او را کتک زده، از غذا محروم کند و حتی به قتل برساند، زندگیاش متفاوت از دیگران کودکان است.» کلیما در آن سالها همیشه ترس این را داشته که آنجا کشته شده یا به همراه خانوادهاش روانه اردوگاه آشویتس شوند. بنابر چنین تجربهای از همان کودکی نگاهی متفاوت به جهان پیدا میکند. در سالهای جوانیاش شیفته ایدئولوژیهای عدالتخواهانه کمونیسم میشود و به امید دستیابی به عدالتی که از آن محروم بوده به عضویت حزب کمونیست درمیآید. اما همانطور که خودش هم میگوید، بعد از چند سال و در مواجهه با خفقانی که نظام کمونیستی به راه میاندازد به جهانبینی تازهای دست پیدا میکند، اینکه جنگ میان کمونیسم و کاپیتالیسم، نبرد میان خیر و شر نیست؛ بلکه جنگ میان دو گونه شر، با سر و شکلی متفاوت است. همین جمله است که ایوان کلیما را خیلی خاص میکند. برخلاف اغلب نویسندگان بلوک شرق که در دوره جنگ سرد (دهههای پنجاه و شصت) از آن وضعیت فرار میکنند و شیفته غرب میشوند، او هرگز به غرب متمایل نمیشود. حتی در دهه 70 میلادی به آمریکا دعوت میشود ولی بعد از سخنرانیاش دوباره برمیگردد. آنجا میگوید اگر کمونیسم بد است، به این معنا نیست که کاپیتالیسم خوب است. در غرب به ندرت با چنین نویسنده و روشنفکری روبهرو میشویم. اغلب روشنفکران غربی نگاه صفر و صدی به کمونیسم دارند. به گمانم این یکی از مهمترین وجوه شخصیتی ایوان کلیما به شمار میآید.
با این رویکرد چه وظیفهای برای روشنفکران قائل میشود؟
اینکه روشنفکران گرفتار تبلیغات سیاسی نشده و تنها حقیقت را بگویند. کلیما تأکید میکند نیازی نیست روشنفکر حتماً میان چپ و راست یکی را انتخاب کند، بلکه میتواند درباره جنبههای خوب و بد هر دو ایدئولوژی صحبت کند. مسألهای که در آثار خود کلیما به وضوح دیده میشود. او در کتابهای خود حتی درباره وجوه مثبت کمونیسم هم مینویسد.
جوانی کلیما در دوران سیطره کمونیسم بر اروپای شرقی سپری میشود؛ این دوران چه تأثیر و حضوری در آثارش دارد؟
قبل از 1968 که سال بسیار مهمی است و بهار پراگ نام دارد، یک دولت معتدلتر در چکسلواکی روی کار میآید. در این دوره اغلب روشنفکران کمونیست و منتقد غرب که با اختناق کمونیسم هم روبهرو هستند همچنان به رفع ایرادها هم امید دارند. هرچند که با دخالت نظامی شوروی، دولتهای کمونیستی اصلاحطلب در چکسلواکی و مجارستان سرکوب میشوند. در نتیجه بسیاری از روشنفکران ناامید میشوند و اغلبشان مهاجرت میکنند. اما واتسلاو هاول و ایوان کلیما با وجود زندانی شدن و از سویی سرکوبها و سختگیریهای متعدد، میمانند و حتی تأکید میکنند ترجیحشان آن است که کنار مردم خود بمانند و بهای سنگینی هم برای آن میدهند. از آنجایی که انتشار آثار کلیما متوقف میشود، او برای گذران زندگی به اجبار مشاغل دشواری را تجربه میکند؛ از رفتگری گرفته تا کارگری ساختمان. همزمان یک گروه زیرزمینی برای انتشار آثار ممنوعه و ارسال آنها به کشورهای دیگر تشکیل میدهد.
در نتیجه فعالیتهای همین گروه است که در همکاری با فلیپ راث، نویسنده آمریکایی، دست به انتشار و توزیع آثار خود و دیگر نویسندگان ممنوعالقلم چک در کشورهای غربی میزند؟
بله ولی بابت این کار در کشور خودش با مشکلی روبهرو نمیشود.
کلیما موفق به دریافت جایزه فرانتس کافکا از دستان واتسلاو هاول میشود؛ توجهی که در دوره حیات کلیما به کتابهای او میشود از بابت وجوه ادبی آثارش هستند یا به خاطر نگاه و فعالیتهای سیاسیاش و اینکه حاضر به ترک مردمش نمیشود؟
همه این موارد مهم هستند، ایوان کلیما در همان دوره نیز رماننویس بسیار شاخصی بوده و رمان «عشق و زباله» او یکی از 10 اثر برتر اروپای شرقی است. این کتاب را با رمان «بار هستی» میلان کوندرا مقایسه و تأکید میکنند که نگاه سیاسی غالب بر این دو رمان به هیچ وجه بر وجوه ادبیشان تأثیر نگذاشته است. کلیما با آنکه جایگاه مهمی برای تجربه خاص زیستهاش و از سویی دغدغههای سیاسی و اجتماعی خود قائل است اما طوری نمینویسد که رمانهایش به بیانیهای سیاسی یا بلندگویی برای بیان عقایدش تبدیل شوند. رمانهای او به معنای واقعی رمان هستند. منتقدان خارجی، زبان و نثر آثار داستانیاش را بسیار شاخص میدانند.
کلیما در ساختار روایی رمانهای خود بیشتر به فرم کلاسیک وفادار بوده است یا به تجربههای روایی نوگرایانه؟
از نظر ساختاری، آثار کلیما بیشتر فرمی کلاسیک دارند. البته در برخی کتابهای خود فرمهای تازهای را تجربه کرده است. یکی از دغدغههای اصلیاش خود «نوشتن» است و حتی کتابی درباره نوشتن دارد. وقتی مروری بر کتابهای کلیما داشته باشیم، در نگاه اول خود را در برابر نویسندهای میبینیم که از مسائل روزمره و ساده سخن میگوید که این مسأله نیز به جلب نظر مخاطبان کمک زیادی میکند. کتابی با عنوان «شغلهای طلایی من» دارد که به دوره سخت زندگیاش و تجربه مشاغل مختلف تعلق دارد. در آن رمان میگوید:« در کنار این مشاغلی که برای زنده ماندن انجام میدهم، نوشتن همچنان مهمترین کار زندگی من است.» و تأکید میکند: «نوشتن کار من نیست، بلکه یک مأموریت است.» او به دنیا آمده بود تا بنویسد. در آثار کلیما عشق به ادبیات و نوشتن دیده میشود؛ در کنار اینها یک نوع اصالت فکری و دغدغههای سیاسی و اجتماعی هم دیده میشود. هر زمان که قصد صحبت مستقیم درباره موضوعی را داشته به سراغ جستارنویسی رفته است، نظیر کاری که در کتابهای «قرن دیوانه من» و «روح پراگ» انجام میدهد. این دو کتاب مجموعه مقالات او هستند. در اینها به خوبی مرز میان داستاننویسی و سیاست را جدا میکند. او میدانسته چه وقت باید یک موضوع را بهانه خلق یک رمان کند و چه موقعی آن را در قالب یک مقاله ارائه بدهد.
از این جهت در عرصه جهانی با کدام نویسندگان قابل مقایسه است؟
به گمانم شبیهترین نویسنده به کلیما در این مورد خاص کوندرا است و فراتر از مرزهای کشورش نیز میتوان به ماریو بارگاس یوسا، نویسنده پرویی اشاره کرد. وقتی رمانهای کلیما را میخوانیم هرگز به این فکر نمیکنیم که با نویسندهای سیاسی مواجه هستیم. از سوی دیگر کلیما به تاریخ توجه دارد اما بیشتر از آنکه بخواهد به تاریخ بپردازد به وضعیت انسانی یک ملت توجه دارد. دنیای آثارش آنقدر کامل خلق شدهاند که در همه جای دنیا مخاطبان زیادی دارند. کلیما حتی در سختترین شرایط هم به زندگی و عشق توجه دارد و از همین روی هم هست که کارهای صرفاً عاشقانه نیز نوشته است.
کلیما چه پیام ماندگاری برای مخاطبان آثارش دارد؟
اینکه بدانیم زندگی با همه سختیهایش همچنان در جریان است. او با آنکه منکر شرایط نمیشود اما همچنان امید را به آثارش تزریق میکند. طی نود و چهار سال زندگیاش سختیهای زیادی را متحمل میشود، با وجود این همواره به اینکه دنیا جای بهتری شود امید داشته است، نگاهی که در همه آثارش جریان دارد. از طرفی او تأکید میکند: «نیازی نیست میان راههایی که پیشرویمان گذاشتهاند حتماً یکی را انتخاب کنیم.»

