گذار از تراژدی به وجدان

نگاهی به زندگی و آثار ایوان کلیما که در ۹۴ سالگی درگذشت

علیرضا پیروزان
نویسنده و منتقد ادبی


زندگی ایوان کلیما در تقاطع دو پدیده­ بزرگ سده­ بیستم یعنی هولوکاست و تجربه­ حکومت کمونیستی در چکسلواکی شکل گرفت؛ تجربه‌هایی که نه فقط بر زیست فردی‌اش تأثیر شگرف داشت، بلکه بدل به بستر اصلی تخیل ادبی و تأمل اخلاقی او شد.
در کودکی، کلیما به همراه خانواده مدت سه سال و نیم را در اردوگاه ترزیئنشتات گذراند؛ تجربه‌ای تلخ که ریشه‌های بسیاری از پرسش‌های او درباره مرگ، وجدان، مقاومت و حیات انسانی را شکل داد. او پس از جنگ، در دانشکده هنرهای دانشگاه چارلز پراگ در رشته­ زبان و ادبیات چک تحصیل کرد و سرانجام وارد فضای ادبی و فرهنگی شد.
کلیما در دهه‌های پس از جنگ به کمونیسم امیدوار بود، اما به مرور با سرکوب، بیکاری فکری اجباری، سانسور و فشار سیاسی مواجه شد. سال ۱۹۶۷، در یک سخنرانی علنی، نظام سانسور و سرکوب را نقد کرد و از حزب کمونیست اخراج شد. پس از حمله­ شوروی به چکسلواکی در سال ۱۹۶۸، روند اصلاحات «بهار پراگ» که با هدف گشایش سیاسی و آزادی فرهنگی آغاز شده بود، متوقف و معکوس شد و حکومت به سیاست‌­های سرکوب و سختگیری بازگشت. کلیما و بسیاری از نویسندگان هم‌دوره‌اش ناچار شدند برای گذران زندگی به کارهای یدی مثل کارگری ساده، تعمیرات یا حتی رفتگری روی بیاورند تا زنده بمانند، در حالی که اندیشه و قلم‌شان زیر فشار سانسور خاموش نگاه داشته می‌شد. آثار کلیما ممنوع شد، اما صداقت اخلاقی و التزام به وجدان در او سبب شد که حتی در شرایط محرومیت نیز به نوشتن و نشر زیرزمینی آثارش ادامه داد و از موضع روشن خود دفاع کرد. تنوع ژانری کلیما نشان‌دهنده وسعت ذهنش بود؛ او نه فقط یک رمان‌نویس، بلکه نمایشنامه‌نویس، مقاله‌نویس و نویسنده­ آثار کودکان نیز بود. کلیما با مسلط ساختن تجربه­ زیستی توانست روایت‌هایی خلق کند که نه فقط تاریخ را بازتاب دهند، بلکه زمان شخصی را نیز تنفس کنند. این هم‌پوشانی سبب می‌شود خواننده هم در زمان عمومی تاریخ حضور یابد و هم در فضاهای ذهنی شخصیت‌ها. او تصویر زمان تاریخی و لحظات زیست فردی‌اش را همزمان به مخاطب خود عرضه کرد. تأثیر تجربه­ زیسته و تراژدی تاریخی بر شخصیت‌های او آشکار است؛ شخصیت‌هایی که خود صاحبان تاریخند، و نه تنها قربانیان آن.
جهان ادبی کلیما نه صرفاً اجتماعی یا سیاسی، بلکه «انسان‌شناختی» است و مرکز ثقل آن رابطه­ انسان با انسان، انسان با خود، و انسان با وجدان است. کلیما رفت، اما پرسش‌هایش هم زنده و هم ماندگارند. همانگونه که او خود جایی گفته بود، آنچه مهم است «زندگی یا مرگ است؛ هیچ چیز دیگری اهمیت ندارد.»
با این مقدمه، باید بگویم که در آثار کلیما نه صرفاً داستانی رویایی یا ادبیات زیباست که تنفس می‌شود، بلکه «طنین وجدان» است که در لابه‌لای سطور گریبان خواننده را می‌چسبد و به موضع‌گیری اخلاقی می­‌کشاند.
 
چگونه کلیما زبان مقاومت را آفرید
یکی از نقاط قوت برجسته کلیما این است که از زیبایی‌­شناسی پیچیده یا زبان فاخر می‌گریزد و با زبانی نسبتاً ساده، روشن و به ­روز به بیان معانی فلسفی و اخلاقی می‌پردازد. این رویکرد، باعث می‌شود خواننده به سرعت جذب شود و در عین حال از عمق معنا باز نماند. از این رو، آثار او نمونه­ روایت مقاومت با زبان عامه‌فهم است. اما آنچه در زبان ساده او شگفت‌انگیز می‌­نماید، همان بار معنایی گران و تراکمی است که در ظاهری عادی نهفته است: خاطره، وجدان، گناه، شک، امید، تنهایی، عشق، و مرگ. همه اینها در مجال چند جمله یا پاراگراف جان می‌گیرند. این مهارت در مناسبت‌های روزمره در نمایش‌های او نیز دیده می‌شود، جایی که گفت‌وگوهای ساده زوایای پنهان شخصیت‌ها را می‌گشاید. استفاده از زبانی عامه‌فهم و در عین حال معنامند سبب می‌شود که آثار کلیما نه صرفاً برای نخبه‌ها، بلکه برای خواننده عام نیز قابل دستیابی باشد، بدون آنکه از عمق ادبی متن کاسته شود.
 
اخلاق، وجدان، گناه و بخشش
یکی از کانون‌های فکری آثار کلیما، پرسش از «وجدانی که در شرایط سخت چه می‌کند» است. در جهانی که آدمی مجبور است با سرکوب، انتخاب‌های ناشناخته، فشار قدرت و تناقض مواجه شود، چگونه باید اخلاق را زنده نگه داشت؟ این پرسش در «قاضی در محاکمه» (۱۹۹۱) به شکل آشکاری ظاهر می‌شود: داستانی پیرامون یک قاضی که در جامعه‌ای که خواستار مجازات مرگ است، به مخالفت با آن برمی­‌خیزد. او درگیر این تعارض اخلاقی است: آیا جامعه‌ای حق دارد علیه کسی حکم اعدام صادر کند؟ و قاضی که خود در تقابل با آراء عمومی قرار می‌گیرد، چه وضعیتی دارد؟ روایت داستانی این اثر، که می‌­توان آن را به عنوان نمونه برجسته‌ای از ادبیات حقوقی ـ اخلاقی در دوره استبداد قلمداد کرد، فضایی خفه‌کننده می‌سازد و خواننده را وارد معرکه وجدان می‌کند: اخلاق، قانون، جامعه، فرد و مقاومت در هم آمیخته می‌­شوند؛ نه در تقابلی ساده، بلکه در درگیری پیوسته‌ای که خواننده را به تأمل وامی­‌دارد.
در «عشق و زباله» (۱۹۸۶)، که یکی از آثار تأثیرگذار کلیماست، نیروهای اخلاقی و انسانی در مواجهه با تحقیر، تباهی، فروپاشی شخصیتی و فشارهای اجتماعی بروز می‌یابند. در این رمان، کلیما به نمادهایی چون زباله، زندگی زیرزمینی، آوارگی ذهنی، رابطه نویسنده با جامعه و مقاومت اخلاقی می‌پردازد. این اثر را می‌توان به مثابه یک نماد واحد اما پیچیده انسان در شرایط سرکوب قلمداد کرد. قهرمان داستان مجبور می‌شود رفتگری کند ـ نمادی سمبلیک از اینکه انسان در محیطی فاسد چه نسبتی با آن پیدا می­‌کند. داستان در قالب اول شخص روایت می‌شود، از زندگی یک نویسنده تبعیدشده یا ممنوع‌النشر که مجبور می‌شود در شهر پراگ زباله جمع کند تا زنده بماند. این موقعیت نمادین است؛ اما در همین جمع‌آوری زباله است که صدای انسان، خاطره، امید و مقاومت بازتولید می‌شود.
«قرن دیوانه­ من» (۲۰۰۹) نیز اثری در دو جلد، خاطره‌نگاری تاریخی و شخصی کلیماست که در آن دوره‌هایی از زندگی‌اش را مرور می‌کند: از کودکی و تجربه اردوگاه تا مبارزه در دوران کمونیستی و پس از انقلاب. در این اثر، کلیما هم تجارب تاریخی را بازگو می‌­کند و هم تأملات خود را بر آن می‌افزاید: «وظیفه فرد در برابر وجدان خویش چیست  و چگونه می‌توان در زمانه‌ای که آرمان‌ها به تراژدی بدل شده‌اند، انسان باقی ماند؟» این کتاب نه تنها خاطره، بلکه مانیفستی است از ادبیاتی پاسخگو به تاریخ.
 
طنز سیاه انتقادی و سخره‌انگیزی
یک ویژگی بارز در آثار کلیما طنزی است که از دل تضادها و تناقض‌های نظام‌های سرکوب‌گر بیرون می‌آید. او به طنز نمی‌پردازد تا سرکوب را خنثی کند، بلکه بر پوچی سیستم‌ها تأکید می­‌کند. طنز و سخره‌انگیزی در آثار او نوعی هوای تازه در شرایط خفه‌کننده سیاسی است. مثلاً در مصاحبه‌ای، کلیما از خاطره‌ای گفته است که مأموران جست‌وجو به خانه‌اش آمدند و همسرش به آنها گفت: «لطفاً کفش‌های‌تان را در بیاورید» ـ و آنها واقعاً این کار را کردند! او آن هنگام اصطلاح «سخره‌‌انگیزی» را به کار برد تا نظامی را توصیف کند که در آن واقعیت‌ها خود به تمسخر درمی‌آیند. طنز خاموش کلیما، طنزی حاصل از اشاره و فاصله‌گذاری، امکان فاصله گرفتن از ترس را فراهم می‌آورد و همزمان نقد را با ظرافت منتقل می‌کند.
 
یک نگاه انتقادی
آثار کلیما گاهی در فهم پیچیدگی زمان‌ها و تضادها دچار ساده‌نگاری یا کلی‌گویی می‌­شوند. در برخی آثار، او در تلاش برای رساندن پیام اخلاقی دچار اطناب یا کمبود عمق در شخصیت‌پردازی شده است. اگرچه کلیما در آثار خود پرسش‌های اخلاقی و معنوی متعددی را مطرح می‌کرد، اما او برخلاف برخی نویسندگان عصر مدرن کمتر به تأملات دینی یا متافیزیکی عمیق و فراتر از انسان روزمره می‌پردازد. کلیما نمایشنامه‌نویس نیز بود، اما توان دراماتیک او به پای قدرت روایت داستانی‌اش نمی‌رسید. متون نمایشی او غالباً کمتر دیده شده‌اند و نقد کمی بر آنها نوشته شده است.
 
چرا باید کلیما خواند؟
مرگ ایوان کلیما فرصتی است برای بازاندیشی در میراثش. او جزو نویسندگانی است که در زبان خود مقاومت کرده‌اند؛ کسانی که گرچه در گوشه‌ای از اروپا زیستند، اما زبان‌شان توانست جهانی شود. کلیما در آثارش همواره انسان را میان «ظرفیت گناه‌ورزی» و «امکان بخشش» قرار می‌دهد؛ انسانی که هم گناه می‌کند، هم امید دارد، هم مبهوت است  و در نهایت به پیمان اخلاقی خویش رجعت می‌­کند. از منظر نقد ادبی، کلیما یکی از نمایندگان جدی «ادبیات مقاومت فردی» است که میان تاریخ و تجربه­ خصوصی درمی‌غلتد. او توانست مضامین کلیدی را در قالب‌های متفاوت بریزد و نشان دهد چگونه انسان، حتی در تنگناهای سهمگین، می‌تواند «انسان بماند». خواندن آثار او واکنشی است از سر شوق به مقابله با فراموشی.
کلیما همچنین به عنوان پلی میان ادبیات سیاسی و انسانی اهمیت دارد؛ نه آنکه صرفاً داستان مبارزه بگوید، بلکه داستان انسان در مواجهه با مبارزه را روایت کند. او به ما می‌آموزد حتی در شرایط سرکوب، زندگی ادامه دارد؛ در خاطره، در روابط انسانی  و در وجدان فردی. با این همه، باید اذعان کرد که مخاطب امروز شاید کمتر به متون جدی او بازگردد  و ادبیات کلیما نیازمند ترجمه‌ها و نقدهای تازه است تا به نسل‌های نو برسد.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و هشتصد و پنجاه و سه
 - شماره هشت هزار و هشتصد و پنجاه و سه - ۱۵ مهر ۱۴۰۴