روایت یک مستندساز از سفر با «امامعلی حبیبی»

رد پای ببر مازندران در حافظه بصری تاجیک‌ها

مهدی قربانپور
تهیه‌کننده و کارگردان مستند

در حافظه فرهنگی ملت‌ها، گاه یک چهره ورزشی فراتر از مدال‌ها و رکوردها می‌ماند و به نمادی از هویت، مقاومت و پیوندهای تاریخی بدل می‌شود. امامعلی حبیبی، اولین طلایی ایران در المپیک 1956 ملبورن (1335)، نه‌تنها در تاریخ ورزش ایران، بلکه در دل مردم تاجیکستان نیز جایگاهی ویژه داشت.
مهرماه 93 بود که تصمیم داشتیم فیلمی از اسطوره کشتی ایران و جهان -امامعلی حبیبی- بسازیم. روزهای منتهی به تولید فیلم مصادف شد با سفر او به کشور تاجیکستان برای مراسم بزرگداشتش در شهر دوشنبه.
هماهنگی با سفارت تاجیکستان و پیش‌تولید پروژه برای همراهی در سفر با او آغاز و پس از یک ماه ویزای گروه ما برای این سفر از سوی سفارت تاجیکستان در تهران صادر شد. 
امامعلی حبیبی چهره‌ای محبوب میان مردم تاجیکستان داشت. در سال‌های پرآشوب ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۷، تاجیکستان درگیر جنگ داخلی شد؛ جنگی که نه‌تنها ساختار سیاسی، بلکه تار و پود اجتماعی و روانی مردم را از هم گسیخت. در چنین روزگاری، فیلم ببر مازندران از سرزمین هم‌زبانان، با چهره‌ یک قهرمان جهانی به عنوان نماد قدرت، صداقت و مقاومت به خانه‌های مردم تاجیک راه یافت.
این فیلم فراتر از سرگرمی، به پناهگاهی معنوی برای مردم بدل شد. داستان آن، با محوریت تهمت و بازگشت به حقیقت، در دل مردمی که خود درگیر بی‌عدالتی و خشونت بودند، بازتابی عمیق داشت. حبیب، قهرمان فیلم، نه فقط در قاب سینما، بلکه به‌مثابه الگویی از پایمردی، شرافت و امید در ذهن‌ها جا گرفت.
فیلم ببر مازندران ساخته ساموئل خاچیکیان، امامعلی را نه فقط به‌عنوان قهرمان ورزشی، بلکه به‌عنوان مردی از دل مردم نشان می‌دهد؛ کسی که در کارخانه نساجی کار می‌کرد، در میدان خاکی تمرین می‌کرد و با فن «یک دست و یک پا» تاریخ کشتی را تغییر داد. این تصویر، برای مخاطب تاجیک، بسیار ملموس و الهام‌بخش بود.
حضور امامعلی حبیبی که بعدها نشان ملی تاجیکستان را دریافت کرد، باعث شد فیلم در آن کشور نه فقط دیده شود، بلکه به عنوان بخشی از حافظه فرهنگی مشترک پذیرفته شود. 
وقتی به فرودگاه دوشنبه رسیدیم و وارد شهر شدیم، شهر بوی احترام می‌داد. تاجیک‌ها با چشمانی پر از غرور، از امامعلی استقبال کردند. در نگاهشان چیزی بود فراتر از تحسین، انگار قهرمان خودشان را یافته بودند. ما آمده بودیم تا مستندی بسازیم؛ نه فقط از جام امامعلی حبیبی، بلکه از پیوندی که میان دو ملت ایران و تاجیکستان شکل گرفته بود.
شوربختانه روزهای اول شروع فیلمبرداری در شهر دوشنبه، شخصی که خود را مشاور رسانه‌ای امامعلی [رحمان] معرفی کرد، با رفتاری خارج از شأن رسانه‌ای و بدون هیچ توضیحی از ادامه فیلمبرداری جلوگیری کرد. دوربین‌ ما خاموش شد، صداها ضبط نشد و لحظه‌هایی که می‌توانست جاودانه شود، در سکوت فرو رفت.
پس از یک هفته اقامت در شهر دوشنبه، به ایران بازگشتیم، در فرودگاه، چمدان‌ها سنگین نبودند؛ آنچه سنگینی می‌کرد، سکوتی بود که میان ما افتاده بود. پروژه متوقف شد، اما آنچه پس از آن آمد، توقف نبود، بلکه انکار بود. انکارِ حضور، انکارِ حافظه، انکارِ حقیقتی که در قاب‌های ثبت‌ نشده جا مانده بود.
فیلمنامه‌ای را هم که با دقت، عشق و احترام نوشته بودیم -روایتی مستند از زندگی امامعلی، از کودکی‌اش در مازندران تا افتخار طلای ملبورن- در بی‌خبری کامل ما به سرقت رفت. این اثر حاصل ماه‌ها تحقیق، مصاحبه و نگارش بود؛ تلاشی برای ثبت حافظه فرهنگی و انسانی یک قهرمان ملی.
متأسفانه پس از گذشت یک سال، طرح کامل این فیلمنامه بدون اجازه، بدون ذکر نام مؤلفان و به دور از اصول اخلاق حرفه‌ای، توسط همان مشاور رسانه‌ای که پیش‌تر مانع ساخت فیلم ما شده بود، در اختیار شبکه فارسی‌زبان «من و تو» قرار گرفت. این شبکه، با همکاری گروهی به ظاهر مستندساز در داخل ایران اقدام به تولید اثری کرد که در ساختار، روایت و حتی جزئیات بازتاب مستقیم تلاش‌های ما بود.
نه‌تنها نامی از مؤلف برده نشد، بلکه روح اثر نیز تحریف شد. آنچه ما می‌خواستیم بسازیم، مستندی بود از انسانیت، از خاک، از حافظه جمعی. اما آنچه ساخته شد، چیزی بود شبیه به بازسازی سطحی از زندگی یک اسطوره بی‌بدیل ایرانی.
امامعلی حبیبی؛ ببر مازندران، شایسته آن بود که روایتش با احترام ساخته شود. نه فقط به خاطر مدال‌ها، بلکه به خاطر بسندگی که در میان مردم داشت.
از دوستی من با امامعلی حبیبی دستنوشته‌ای ماند از کتابی که در دهه 40 به چاپ رسیده؛ کتابی با عنوان فرزند شالیزار. حالا آن امضا برایم از هر تصویری جاودانه‌تر است، امضایی که رد انگشتان خاک‌خورده پهلوانی است که از میدان‌های خاکی برخاست و مرزها را با پایمردی شکست.
او در دنیا جاودانه شد و این شاید بزرگ‌ترین پیروزی او بود، پیروزی نه در میدان کشتی، بلکه در میدان دل‌ها.
این یادداشت، نه شکایت است و نه گلایه؛ فقط ثبت یک سفر است؛ سفری که می‌توانست رهاوردی از حقیقت داشته باشد، ناتمام و بی حاصل ماند.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و هشتصد و بیست و یک
 - شماره هشت هزار و هشتصد و بیست و یک - ۰۵ شهریور ۱۴۰۴