در حافظه موقت ذخیره شد...
ضرورت روزنامهنگاری صادقانه
بخشی از مقدمه سال ۱۹۵۹ مارتا گلهورن در چاپ اول سیمای جنگ
با رکود بزرگ [آمریکا/ 1929 ] و شکست دو جنگ و یک جنگ بدون تسلیم ۹ سال طول کشید تا ایمان من به قدرت مهربان مطبوعات بشکند. کمکم به این نتیجه رسیدم که خوانندگان ما دروغ را راحتتر از حقیقت میبلعند، گویی مزه دروغ، خوفآور و اشتهاآور است: یک عادت است. (در کار من هم دروغگویی وجود داشت و رهبران [در واشینگتن] همیشه از حقایق به عنوان امری نسبی و منعطف بهره بردهاند. عرضه دروغ نامحدود بود) مردم خوب، کسانی که در هر کجا با شر مخالفت میکردند، هیچ وقت از یک اقلیت شجاع فراتر نمیرفتند. میلیونها توده تحت سلطه میتوانند با هر دروغی بیدار یا آرام شوند. نور هدایتگر روزنامهنگاری قویتر از کرم شبتاب نبود.
من عضو فدراسیون کاساندرا بودم، همکارانم خبرنگاران خارجی بودند که در مصیبتهای گوناگون بارها با آنها آشنا شدم. آنها سالها بود که ظهور فاشیسم، وحشت و تهدید قطعی آن را گزارش میکردند. اگر کسی به آنها گوش میداد، کاری در برابر هشدارهای آنها میکردند. سرنوشتی که آنها از مدتها پیشبینی کرده بودند، بموقع و طبق برنامه پیش رفت. در نهایت ما تبدیل به حاملین برانکاردهای خاص شدیم و سعی کردیم افراد را از لاشه هواپیما بیرون بکشیم. اگر میشد یک زندگی را از حضور اولین گشتاپو در پراگ، یا زندگی دیگری را از پشت سیمهای خاردار روی شنهای آرگلس نجات داد، این یک آرامش بود، اما روزنامه نگاری نبود. پاره کردن، نقشه کشیدن، قلدری و دلارها گاهی انسانی را در زمانی حفظ میکردند. با تمام خوبیهایی که مقالات ما داشتند، ممکن بود با مرکب نامریی نوشته، روی برگها چاپ و در برابر باد شل شده باشند.
بعد از جنگ در فنلاند، روزنامهنگاری را مثل گذرنامه تصور کردم، به کاغذهای مناسب و یک شغل نیاز داشتی تا یک صندلی جلویی از نمایش تاریخ در حال ساخت گیرت بیاید. در جنگ جهانی دوم تنها کاری که انجام دادم ستایش از مردم خوب، شجاع و سخاوتمندی بود که دیدم و میدانستم که این نمایش کاملاً بیفایده است. وقتی موقعیتی پیش آمد، شیاطینی را که مأموریتشان انکار کرامت انسان بود، مورد نکوهش قرار دادم؛ آن هم بیفایده. من از اینکه به جایی که میخواستم میرفتم و گزارش آن را بموقع به نیویورک میفرستادم به خود میبالیدم؛ اما نمیتوانستم خودم را گول بزنم که کار خبرنگار جنگی زیاد مهم است. جنگ یک بیماری بدخیم، یک حماقت، یک زندان است و دردی که ایجاد میکند فراتر از بیان یا تصور است؛ اما شرایط، تاریخ و مکانی به حساب میآمد که باید در آن زندگی میکردیم. من به نوع خاصی از جنگ نفع میبردم؛ از نظر فیزیکی خوش شانس بودم و به من پول میدادند تا وقتم را با مردم باشکوه بگذرانم... روزنامهنگاری در بهترین و مؤثرترین حالت خود آموزش است. ظاهراً مردم نه از خودشان یاد میگیرند و نه از دیگران. اگر رنج جنگ جهانی دوم به آنها آموزش نمیداد، چه اتفاقی میافتاد؟... روزنامهنگاری وسیله است؛ و من اکنون فکر میکنم که گزارش درست واقعیتها بهخودی خود ارزشمند است. روزنامهنگاری جدی، دقیق و صادقانه ضرورت است، نه به این خاطر که چراغ راهنما است بلکه به این دلیل که نوعی رفتار شرافتمندانه است و خبرنگار و خواننده را درگیر میکند.

