گذر از مرزها بــا قلــم
بالهایی که پرواز نمیکنند نوشته شهید نورالدین عدنانحجاج، روایت غزه پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ است
گروه كتاب
«من نورالدین عدنانحجاج، نویسنده فلسطینی 27 سالهام؛ با دنیایی از رویاهای زیبا. من خودم را به یک عدد تقلیل نمیدهم و دوست دارم خبر شهادتم به گوش جهانیان برسد.
به همه بگویید این مرد عاشق زندگی، شادی، آزادی، خنده کودکان، آرامش دریا، نوشیدن قهوه، نویسندگی، صدای فیروز (خواننده لبنانی) و هر چیزی بود که انسان را لبریز از شادی میکند.
میخواهم پیش از آنکه همه رویاهایم در چشم برهم زدنی محو و ناپدید شوند، صدایم را همه دنیا بشنوند.
آرزو دارم کتابها و نوشتههایم در سراسر جهان سفر کنند، قلمم بالهایی پیدا کند که به دور از محدودیتها با گذرنامههای بدون مهر در سراسر جهان به گردش درآیند و رد ویزاها دیگر نتوانند جلوی نوشتههایم را بگیرند.
رویای دیگرم، داشتن خانوادهای کوچک است تا بتوانم پسر کوچکم را که ویژگیهای مرا به ارث برده، با گفتن داستانی که او را به خواب میبرد، روی پاهایم تکانتکان بدهم. رویاهای بزرگم همچنان پابرجاست؛ اینکه صلح در کشورم حکمفرما شود. بگذارید خنده کودکان فلسطینی زیر نور خورشید در میان کوچهها طنینانداز شود. امیدوارم روزی برسد در هر جایی که بمبی افتاده است، گلهای رز بکاریم.
باشد که آزادی را بر سقف و دیوارهای فرو ریخته شهرمان ترسیم کنیم. باشد که جنگ، ما را به حال خود رها کند تا بالاخره بتوانیم برای یک بار هم که شده زندگی خودمان را واقعاً زندگی کنیم.»
ادای احترام کتابخانه ملی فرانسه به شاعران غزه
این گزیدهای از آخرین دلنوشتههای شهید نورالدین عدنانحجاج در (2023/10/28) پیش از شهادتش در زیر بمباران جنگندههای اسرائیل و انفجارهای مهیب است که با عنوان گلچین شعر معاصر غزه و ترجمه عبداللطیف لعبی در پاریس توسط انتشارات پوآن پوئزی «Points Poésie» در 16 ماه مه سال ۲۰۲۵ در 28 صفحه منتشر شد.
نورالدین عدنانحجاج (2023-1996) شاعر و نویسنده اهل غزه بود که در حملات هوایی رژیم صهیونیستی علیه مردم این منطقه، حدود دو سال پیش به شهادت رسید. کتابخانه ملی فرانسه هم به مناسبت روز جهانی «زندگی با هم در صلح» در 26 اردیبهشت سال جاری بخشی از رویاهای این شهید فلسطینی را منتشر و اعلام کرد که نورالدین عدنان در کنار تمام نویسندگانی میایستد که در دوران جنگ اسرائیل علیه مردم غزه مورد تهدید قرار گرفته یا شهید شدهاند. این سازمان بهویژه با برجسته کردن رویاهای این نویسنده تلاش میکند آرزوی عدنانحجاج مبنی بر جهانی شدن نوشتههایش را برآورده کرده و به تمامیشاعران راه مقاومت ادای احترام کند. روز بینالمللی «زندگی با هم در صلح»، سال ۲۰۱۷ (1398) از سوی سازمان ملل متحد برای گرامیداشتن زندگی صلحآمیز و توجه جهانیان به آن نامگذاری شده است.
آخرین پیام نورالدین
نورالدین تحصیلات دانشگاهی خود را با گرایش ریاضیات کامپیوتر به پایان رساند و موفق به دریافت مدرک کارشناسی شد. سپس به عنوان معلم در مدرسه راهنمایی پسرانه الکرمل در غزه مشغول به تدریس شد تا آزادی را بر هر در و دیوار ویرانهای ترسیم کند.
از پیامهایی که دوستانش با او رد و بدل کردهاند، مشخص است که او تا آخرین لحظات عمرش مقاومت کرده و حاضر به ترک شمال غزه نشده است. وقتی دوستش قبل از پایان آتشبس از او پرسید:«به جنوب آمدهای؟» پاسخ داد: «نه، ما هنوز ثابتقدم هستیم.» این آخرین پیام او به دوستش عماد منذر بود که عکس این مکالمه را در صفحه فیسبوک خود منتشر کرده است. سرانجام نورالدین روز ۲ دسامبر ۲۰۲۳ پس از بمباران و تخریب ۵۰ ساختمان مسکونی در محله شجاعیه توسط هواپیماهای اسرائیلی طعم شهادت و آزادی ابدی را چشید.
همه رنگها خاکستریاند
این نویسنده شهید با وجود آنکه خیلی جوان بود، اما در کارنامه خود دو رمان با عناوین «غریب و غریبه» (سال ۲۰۱۸-انتشارات دارالکلمه در قاهره) و «بالهایی که پرواز نمیکنند» (سال ۲۰۲۱-انتشارات دار فضاءات للنشر والتوزیع در اردن) دارد.
در بخشی از کتاب «بالهایی که پرواز نمیکنند» آمده است:«صورتم را شستم و جلوی کمد لباسی که درش کنده شده بود، ایستادم. یک کپه لباس شسته شده را از دست مظنونی که به جرم هرج و مرج دستگیر شده بود، آزاد کردم، مانند بازماندهای که پس از پایان جنگ، غنایم را جمعآوری میکند. لباسی را که لازم داشتم، انتخاب کردم؛ شلوار جین، یک پیراهن آبی؛ ولی بعد آن را با یک پلیور سفید عوض کردم چون نیاز به اتو داشت و برق هم قطع بود. عطر زدم و کفشهایم را پوشیدم، سپس بیرون رفتم. رادیوی ماشین آهنگ فیروز را با صدای بلند پخش میکرد:«به من بگو... از کشورم بگو... به من بگو... ای نسیمیکه از روی درختان روبهروی خانهام میگذری...» امروز گشت کوچکی در شهر زدم یا بهتر بگویم هر چه را که ازش باقی مانده، دیدم! دیدم که چگونه رنگها فقط به یک رنگ تقلیل یافتهاند. چطور ممکن است رنگ خاکستری چنین حضور غالبی بر تمام رنگهایی که میشناسیم داشته باشد، مگر اینکه با هزاران تن مواد منفجره! از روی آوارهای زیادی گذشتم و سعی کردم گامهایم را مثل میدان مین کنترل کنم و از گذاشتن پا روی هر آنچه مربوط به خاطرات کودکان خردسالی که رویاهایشان را روزی روی آن ترسیم میکردند، دوری کنم.
از اینکه سیمهای برقِ پاره شده در خیابانها را در دست بگیرم، نمیترسیدم؛ زیرا آنها اکنون چیزی جز چوبههای اعدام نبودند؛ شاهدی بر همه این ویرانیها. من کوههایی از کفنها را دیدم که در یک ماشین به تنها و آخرین مکان امن روی این زمین حمل میشدند.
هیچ کسی برای تشییع جنازه و بر دوش بردن پیکر شهدا نبود و کسی آنها را تا آرامگاه ابدیشان بدرقه نمیکرد، زیرا همه خانوادهشان دستهجمعی با هم تا گور حمل میشدند... شاید آخرین حرفهای آنها قبل از بمباران، همانطور که همه ما میگوییم این بوده است:«اگر قرار است بمیریم، بگذارید با هم بمیریم. ما شهادت را به این احتمال که یکی از ما زنده بماند و تا آخر عمر از زنده ماندن پشیمان باشد، به زندگی ترجیح میدهیم.» در مدرسهای برای آوارگان که از کنارش رد میشدم، قلبم به درد آمد که چطور انسانیت نقض میشد، چطور نیازهای اولیه ما کاهش مییافت و چطور سر یک گالن آب یا یک قرص نان و دارو چانهزنی میشد. دیگران به دنبال یک قرص نان یا یک شارژ الکتریکی، داشتن چراغهایی در شب یا آب آشامیدنی و چیزهای اساسی دیگر که اصلاً در دسترس نیستند، به هر چهار جهت میدویدند! همه اینها در یک گشت کوتاه که بیش از سی دقیقه طول نکشید در دو خیابان مجاور به چشمم خورد؛ جایی که بیشتر خانهها نتوانستند ضربات وارده بر سقفهایشان را تحمل کنند و ساکنان خود را به بیرون کشاندند یا بر سر آنها فرو ریختند. خدایا، ابعاد فاجعه عظیم است و کلمات و تصاویر قادر به بیان آن نیستند. ما دیگر نمیتوانیم این همه مصیبت را تحمل کنیم... خسته شدیم، خدایا زودتر این اوضاع تمام شود. به امید خدا!»
آخرین پست فیسبوکی نورالدین
«عصر بخیر دنیا! دیشب اینترنت و تلفن قطع بود. چیزی که زمانی غیرممکن میدانستم، ناگهان به واقعیت تبدیل شد، اما در سایه شرایطی متفاوت و پیچیده. پستچی در میان این بمباران و ویرانی نمیتواند بیاید و روزنامههایش هر روز فقط همین خبر را منتشر میکنند؛ غزه در حال ویرانی کامل است. هر روز که میگذرد رنگ و بوی زندگی بیشتر از آن ناپدید میشود، بیآنکه در انتظار طلوع آفتاب روز بعدی باشیم.»
او در ادامه نوشت:«احتمالاً خبر مرگ من در نسخه بعدی منتشر میشود... این تنها چیزی بود که در لحظه قطع ارتباطات و اینترنت به ذهنم رسید و حتماً همزمان با اتصال دوباره آن، ما از این دنیا جدا شدهایم و جهان، دیگر از شنیدن اخبار ما بینصیب میماند. شدت بمباران بیشتر شده، بنابراین دستهایمان را روی قلبهایمان گذاشتهایم، زیرا آنچه از آن میترسیم هر لحظه به ما نزدیکتر میشود. ما بیصدا خواهیم مرد، بیآنکه دنیا چیزی از ما بداند؛ طوری ما را میکشند تا نتوانیم فریاد بزنیم یا لحظاتمان را ثبت کنیم یا حتی آخرین کلمات و وصیتمان را بنویسیم. من فقط یک نفر نیستم و نمیخواهم خبر مرگم زودگذر باشد و به دست فراموشی سپرده شوم. من در محله کوچکی به نام شجاعیه زندگی میکنم؛ در مرز شرقی شهر غزه. هر شب انواع و اقسام صداهای انفجار از همه جهات بیوقفه به گوش میرسد. بنابراین با هر صدای مهیبی که خانه و قلبمان را میلرزاند، یکدیگر را در آغوش میگیریم.
هیچ یک از صداها دیگر به گوش ما نمیرسد، زیرا درونمان بیشتر در حال منفجر شدن است. برای همین الان دارم مینویسم. شاید این آخرین پیام من برای سفر به دنیایی آزاد باشد، پرواز با کبوتر صلح و گفتن اینکه ما زندگی را تا جایی که میتوانستیم و تا آخرین نفس دوست داریم، اما در غزه، همه راهها و جادهها قطع شدهاند و اکنون ما فقط به اندازه یک خبر فوری یا یک توئیت کوتاه با مرگ فاصله داریم. پس من از همین فرصت کوتاه استفاده میکنم و آخرین رویاهایم را مینویسم. من نورالدین عدنانحجاج، نویسنده فلسطینی؛ 27 سالهام با آرزوهایی زیاد...»