من هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم به این میاندیشم چرا زندهام؟ و فکر میکنم این یک معجزه است که دوباره بیدار شدهام. فکر میکنم زندگیام پر و کامل بوده و من دیگر از دنیا طلب ندارم و هر چه را میخواستم گرفتهام، میدانم که خیلیها از زندگی و دنیا طلبکارند، از آن کینه دارند و دلخورند... این بیماری در روشنفکران زیاد است، اما من خوشبختانه به آن مبتلا نیستم. هرچه جلوتر میروید، خیابان پشت سر، طولانیتر میشود و خیابان روبهرو کوتاهتر. به جایی میرسید که مقابلتان فقط یک افق وجود دارد. خیابان به انتها میرسد و پشت سرش یک خیابان دور و دراز است. من هم به جایی رسیدهام که روبهرویم دیگر خیابانی نیست. پشت سرم خیابان طویلی است اما روبهرویم دیگر راهی نیست.
به بهانه زادروز داریوش شایگان؛
فیلسوف، هندشناس، نویسنده و شاعر