به بهانه یکصدوشصتوپنجمین سال انتشار»ابلوموف« ایوان گنچاروف

تا ادبیات هست، ابلوموف هم هست

حسین مسلم

معاون سردبیر

زمستان یکی از سالهای اواخر دهه شصت بود که سینما »آســـیا«ی تبریز سانس آخر پنجشنبه شبهای خود را به پخش شاهکارهای سینمای جهان اختصاص داده بود. پنجشـــنبه شـــبها آســـیمه ســـر خود را به این ســـینما میرساندم تا آنچه را که بر پرده این ســـینما نقش میبســـت، با ولع ســـر بکشـــم. در یکـــی از همین شـــبها بـــود که فیلم »ابلوموف« را به تماشـــا نشســـتم. خـــوب بـــه یـــاد دارم وقتی از ســـینما پـــا بیرون گذاشتم، ســـاعت از 2 بامداد گذشته بود. چند ده نفری که از ســـینما بیرون آمدند به اشارهای، درآن زمهریـــر بامدادی متفرق و ناپدید شـــدند. مـــن بودم و شـــبی مهتابـــی و بـــرف انبوهی که همچون پتویی ســـپید شـــهر خلوت را پوشانده بـــود. فیلـــم بـــا قصـــه فوقالعـــاده، کاراکترهای تأثیرگذار، بازیهای خوب و دوبله درخشـــانی که داشت بشـــدت تحت تأثیرم قرار داده بود و من در آن بامداد زمســـتانی با صورت قندیل بســـته، گرم ســـودای ابلومـــوف و درگیر بـــا آن، پای پیاده راهی خانه شـــدم. ابلوموف شـــبم را ساخته بود و قباله آن شـــب خـــاص را به نام خـــود زده بود. رمـــان را بعدتر خوانـــدم و تازه فهمیـــدم، نیکیتا میخالکـــوف، کارگـــردان روس، با وجود تالشـــی قابل تحســـین، در معادلسازی بصری این رمان اندرخم کوچه درجـــا زده بوده! ابلومـــوف را بایـــد میخوانـــدم؛ که خوانـــدم. با ترجمه ســـروش حبیبی و طبع امیرکبیر. رمانی که نوســـتالژی، خاطرههـــای دور، رویـــا و تخیل درش مـــوج میزند و نگاه وسواســـی و جزئینگر نویســـنده و توصیفهـــای زیبـــا و دقیقـــش از رویدادها و شـــخصیتها از منظر روانشـــناختی کم نظیر اســـت. ایوان گنچـــاروف در این رمان با هجو اشـــرافیت روســـی، به زیبایی مسخ انسان را با کاراکترها و کلمـــات و دیالوگهایی به غایت زیبا به تصویر کشـــیده اســـت. گنچـــاروف چنان کـــه آوردهاند، در ســـال 1848 نوشـــتن این رمـــان را آغـــاز میکند و بیـــش از 10 ســـال طول میکشـــد تـــا از خلق آن فار غ شـــود و نقطه آخـــر را بگـــذارد. او در نهایت رمـــان را در ســـال منتشـــر میکند و با این اثـــر خود را به عنوان یکی از نویســـندگان برجســـته روس به رخ میکشـــد. بعد از انتشـــار این رمان است که واژه »ابلوموفیســـم« رایج و حتی بـــه دیگر نقاط دنیـــا نیز راه پیدا میکند. بلینســـکی، نویســـنده و منتقـــد نـــامآور روس، مقالـــهای مینویســـد و بحث مفصلـــی را در رابطه با »ابلومـــوف گرایی« و بـــه کندوکاو چیســـتی چنین شـــیوه زیســـتنی میپـــردازد. ابلومـــوف، قهرمـــان کتـــاب ایـــوان گنچـــاروف، در ادبیـــات روس، از جهاتـــی، از »فاوســـت« گوته یا دن ژوان کم ندارد. ابلوموف- همچـــون خود گنچـــاروف- اربـــابزاده بیکارهای اســـت که تمـــام روز را روی کاناپه لـــم میدهد و خیالپردازی میکنـــد. لمیدگی و تن آســـایی او نه از روی خستگی یا بیماری، بلکه برایش نوعی سبک زندگی اســـت. هر وقت در خانه است، که همیشـــه هســـت، روی کاناپه لمیده یا در خواب اســـت. او با وجود خوش قلبـــی و مهربانیاش، نمـــود روشـــن تنپـــروری اســـت کـــه رویاهـــا و تخیالت خود را فـــدای رخوت عمیقش میکند؛ رخوتی که بر سرتاســـر لحظات زندگیاش ســـایه انداخته اســـت. در مقابل او، دوســـت سرزنده و کاری و پـــر انرژی اش، آنـــدره قـــرار دارد که مدام تالش میکند تا رفیق شـــفیقش را از این رخوت رها کند. آندره به آب و آتش میزند تا دوســـتش را با زندگی واقعی و مسئولیتهای اجتماعیاش آشـــتی بدهد و غبار ایـــن خمودگـــی را از ذهن و تن او بشـــوید، امـــا کاری از پیـــش نمیبرد. حتی عشـــق اولـــگا دختر محبوبـــش هـــم نمیتواند ابلوموف را از این شـــرایط برهانـــد و او همچنان به تار تنیده »ابلوموفیســـم« گرفتـــار میماند. در انتهـــا میخواهم از این ســـخن ایـــوان تورگنیف که گفتـــه اســـت»تا زمانـــی که حتی یـــک روس زنده اســـت، ابلوموف هـــم در یادها زنده خواهد بـــود« وام بگیـــرم و بگویـــم: »تـــا زمانـــی کـــه ما زندهایـــم، ابلومـــوف هم زنده اســـت و همچنان نفس میکشـــد.

صفحات
  • صفحه اول
  • سیاسی
  • دیپلماسی
  • جهان
  • اقتصادی
  • زیست بوم
  • گزارش
  • علم و فناوری
  • ایران زمین
  • ورزشی
  • حوادث
  • اجتماعی
  • فرهنگی
  • صفحه آخر
آرشیو تاریخی
<
۱۴۰۳ بهمن
>
ش
ی
د
س
چ
پ
ج
۲۹ ۳۰ ۱ ۲ ۳ ۴ ۵
۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲
۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ ۱۷ ۱۸ ۱۹
۲۰ ۲۱ ۲۲ ۲۳ ۲۴ ۲۵ ۲۶
۲۷ ۲۸ ۲۹ ۳۰ ۱ ۲ ۳
۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰
شماره هشت هزار و ششصد و شصت و چهار
 - شماره هشت هزار و ششصد و شصت و چهار - ۰۸ بهمن ۱۴۰۳
۱۶