لزوم گسترش فعالیتهای هنری از پایتخت به سرتاسر کشور
سیاست مرکزگرا با هنر کثرت گرا نمیخواند
رضا دبیرینژاد
کارشناس فرهنگی
هنر موضوعی فراگیر است که به طور فطری و خودخواسته در نهاد آدمها رشد کرده و توسعه یافته است، از این رو بیش از آنکه هنر را امری نهادی یا سازمانی تلقی کنیم، به دلیل سرشت انسانی آن بیشتر وجه فردی دارد و هر جا امکان رشد فرهنگی به وجود آمده، هنر نیز رشد کرده و فراگیر شده است.
همین مقوله رشد هنر به یکی از شاخصهای توسعه جوامع انسانی و شهرها تبدیل شده است و اینچنین است که در موفقیت مدیریت شهری باید به رشد فرهنگی و هنری نیز توجه کرد. با همین نگاه باید بپذیریم که بخشی از توسعه و توازن در مدیریت فرهنگی، موضوع امکان دسترسی عمومی به زیرساختهای فرهنگی و هنری است. برای دستیابی به این توازن است که شایسته به نظر میرسد سیاست مرکزگرایی در مدیریت هنری را باید تغییر داد. در گذشته به دلیل کمبود امکانات در حیطه آموزش، تولید و عرضه هنر تمام این منابع و امکانات در مرکز یا شهرهای خاص متمرکز بود و در نتیجه همه فعالان و هنرجویان سرازیر این مراکز میشدند. از این رو تهران و چند شهر به مرکز هنری تبدیل شدند که همچون یک نهاد قدرتمند عمل میکردند.
با گسترش نهادهای آموزشی امکان هنرجویی در کشور گسترش پیدا کرد و حتی با گسترش شیوههای آموزشی، دیگر محدودیت دسترسی به آموزش هنر کاسته و حتی در بسیاری از رشتهها زدوده شده است. البته این به معنای آن نیست که نیازی به تقویت و گسترش آموزش هنر و حتی ایجاد امکانات بیشتری در شهرهای دور از مرکز نیست، اما این گسترش آموزش هنر در سالهای گذشته و حجم بالای هنرجویان و دانشآموختگانی که هر کدام به گوشهای از پهنه ملی تعلق دارند و به نوعی هر کدام امکانی بالقوه برای شهرهای مختلف محسوب میشوند نیازهای جدیدی را در فرآیند هنر ایجاد کردهاند.
هویتهای فرهنگی در نشانههای گذشته حفظ نمیشوند
حالا بیش از گذشته به ابزار تولید و عرضه در فرآیند هنر نیازمند هستیم و این یک نیاز ملی است که تمام پهنه کشور را شامل میشود. در وهله نخست این حجم بالای هنرآموختگان و فعالان عرصه هنری نیازمند فضایی برای فعالیت هستند که نمیتوان همه آنها را در مرکز یا چند شهر جای داد. آنها نیازمند مخاطبان بیشتری هستند، بویژه آنکه با تغییر شرایط ارتباط تنوع سلیقهها و نیازهای اقشار گوناگون محصولات متنوعی را به تناسب خود میطلبد.
همین تنوع و کثرت سلایق و نیازها شرایط دسترسیهای بیشتری را مطالبه میکند که هر کدام باید در پهنه خود شرایط لازم برای بهرهمندی را داشته باشند. بر همین اساس گسترش تولیدکنندگان هنری یا مشتاقان فعالیت هنری بازار بزرگتری را مطالبه میکند. از سوی دیگر این هنرمندان بالقوه در شهرهای مختلف و یا متعلق به نقاط مختلف کشور باید به هنرمندانی بالفعل درآیند تا هویت بومی و محلی و حتی هویت معاصر منطقه خود را تقویت کنند. هویتهای فرهنگی در نشانههای گذشته حفظ نمیشوند بلکه در تولید و زایش فرهنگی جدید خود استمرار مییابند و برای منطقه خود تشخص میسازند. این گونه است که تولید معاصر در حیطه بومی یا منطقهای یک ضرورت برای حفظ بقای اجتماعی هر شهر است.
بر این اساس است که حجم تولید و عرضه آثار و فعالیتهای هنری باید از مرکز به همه کشور کشانده شوند و یک نظام توازن و عدالت در بهرهمندی از هنر در کل کشور ایجاد شود. برای رسیدن به این توازن و بهرهمندی عمومی باید ابزار تولید و عرضه گسترش یابد. اگرچه زمینههای تولید بیمرز در این زمانه بیشتر شده است و هنرمندان در هر کجا یافتهاند که چگونه ابزار تولید خود را فراهم کنند، اما نشاندار کردن اماکنی خاص در شهرها میتواند به تقویت نقش اجتماعی تولید هنری و اثربخشی آن بر شهرها کمک کند و اینگونه نسبت بهتری را بین شهرها و هنرمندانشان برقرار سازد. مکانی برای تمرین تئاتر یا تمرین موسیقی یا جایی برای تماشای آثار هنری سبب خاطرهسازی برای نسلها و شهروندان میشود و در واقع هویت فرهنگی شهر را تقویت میسازد.
شهروندان باید امکان دسترسی به انواع هنرها را داشته باشند
اما یک سر دیگر فرآیند تولید هنری مخاطبین است. امروزه حق دسترسی به آثار هنری یک حق عمومی و یکی از الزامات زیست بهتر شناخته میشود. اینکه شهروندان هر شهر امکان دسترسی به انواع هنرها را داشته باشند تا بتوانند از آن لذت ببرند و از مواهب فرهنگی و اجتماعی آن بهرهمند شوند. اینکه این دسترسی در شهر زیست آنها و در نسبت با هویت مکانی آنها باشد نه تنها یک فرصت بلکه یک ضرورت برای تقویت هویت اجتماعی است. این گونه است که بسترسازی برای دسترسی مکانمند به تجربه هنری در شهرها یکی از مسئولیتهای مدیریت شهری است تا بتواند شهری بهتر و مناسب برای زیست را بسازد.
با توجه به همه موارد گفته شده فوق باید بپذیریم که معنای مدیریت هنری در این زمانه در جامعه ما تغییر است و تغییر حاصل دگرگونی اکوسیستم فعالیت هنری است. مدیریت هنری امروزه باید این دگرگونی فضاها را بشناسد و به توسعه فضاهای تولید و عرضه هنری بیندیشد. این گسترش فضاها البته دیگر تنها مسئولیت مدیریت هنری و فرهنگی نیست بلکه حوزهای است که به سازمانها و متولیان شهری و اجتماعی نیز گسترش یافته و باید به یک اقدام مشترک تبدیل شود. این ضرورت نگرش فراگیر به همه کشور باید از سوی برنامهریزان فرهنگی و هنری پذیرفته شده و به عنوان برنامه راهبردی به اقدامهای عملیاتی تبدیل شود و الگوسازی مناسب برای آنها انجام شود که شهر به شهر توسعه یابد. ایجاد پایگاههای تولیدی و عرضه عمومی هنر که میتواند به تناسب زمانه و براساس ظرفیتهای هر شهر در قالبهای مختلفی انجام و حتی بومیسازی شود میتواند به رونق اقتصاد هنری نیز بینجامد و هر شهر را در عرصه هنر قدرتمند سازد. قدرتمندسازی هنری امری تدریجی و با شناخت دقیق بومی است که میتواند پلکانی پیش برود و تجربههای موفق هر شهر به شهرهای دیگر نیز انتقال یابد و حتی مراکز موفق در شهرها میتوانند پهنههای پیرامونی و شهرهای همجوار خود را نیز دربر گیرند و این آغاز شبکهسازی منطقهای است. شبکهسازی منطقهای و فرصتسازی بیرون از مرکز دو سیاستی است که میتواند جایگزین مرکزگرایی در مدیریت هنری و فرهنگی شده و به توسعه فرهنگی در سطح ملی بینجامد.

